برای ما شُعـّرا نیست مُردنی درکار
که شُعرارا«ابدیت» نوشـته اند شعار
*استاد شهریار *
●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد خویش ●
_______عشق ومعرفت___
سلطان قضا صولتی از سلطنت اوست
اقلیم بقا بقعه یی از مملکت اوست
محدود زمین است وزمان مرتبت انا
فوق همه ی کون ومکان مرتبت اوست
وصف صفت هرکه بخواهی لغتش هست
اما لغتی نیست که وصف صفت اوست
پیرانه سر آموخت بمن درس الفباش
پیشانی پرچین که به خط ولغت اوست
دیوان قصاید همه گو منقبت خلق
دانش همه بیتی است که در منقبت اوست
ذرات جهان , گرکه بوّد «گوش ِدلی باز»
بالجمله زبانی ست که درمَحمدت اوست
عاشقتر خود خواسته عارفترش آری
« عشق » است که شایسته ترین معرفت اوست
او مژده ی وصلش همه با کُشته ی خویش است
دل کُشته ای او بادکه او خود دیتِ اوست
هندوی شبش پهن کُنان خوان کواکب
مه , داغ غلامی است که بر ناصیت اوست
او عاجز ومسکین ِ درش پادشهانند
شاهی اگرت سر به در مسکنت اوست
با خُلق عظیم آنکه بّود تاجِ مکارم
گر َمکّرِمتی هست, خوداز مَکّرِمت اوست
در امر خدا مشورت خلق تباهی ست
وین کفر وتباهیست که بی مشورت اوست
یارب دل ما مصلحت خویش نداند
ان کن که سزاوار تو مصلحت اوست
شهیار تخلص کنم اینجا وبه اخلاص
از فضل خدا مسئلتم , مغفرت اوست
_____*استاد شهریار_____
دردنیای آدمی , هرانسانی خودرادر« زندگی خویش»در ذهن وافکارخویش به تعریف می نشیند وبسیاراتفاق می افتدکه ساعتها باخود به این موضوع, فکر کند که :من براستی ازدیدگاه خود ودیگری چه نوع انسانی هستم وچه,چیزی از« خود خویش »را در توصیف وتعریف خود,بدنیای پیرامون خودگفته ام میدانیم که افکارو سخن ما نماینده شخصیت ماست وهمانگونه که در ایران باستان برای هرآریائی آرمان زندگی بوده وهنوز نیز بهترازاین بر تعریف آدمی ودر راه روروش زندگی آدمی کلامی نیامده است که به,این سادگی گویا سخن باشد جمله ای در سه کلمه:« گفتار نیک ,پندارنیگ, کردار نیک »مبداومنبع راه آدمی بایدقرارگیردچراکه به هر دین وآیینی که باز گردیم جز این سه جمله هیچ نمیگوید که دربُن وریشه ی این جمله وجود نداشته باشد, به اینکه این جمله ازآئین زرتشت باش یا بودا یااسلام کاری ندارم معنارا بایددریافت! وبرآن عمل کردچراکه دربسیاری از مواقع معنای کلامی آنقدر منطقی ودوست داشتنی وقابل درک وفهم,است وارزشمندکه تفاوتی نمیکند گوینده ی آن که باشد که چون بر واقعیت ومعنویت واهمیت آن بنگریم ارزش وجایگاه معنوی وذهنی خودرادروجود ماپیدا میکند ونیازی به کنگاش با چیزی پیدانمیکنیم که میدانیم درست است وقبول,وپذیرش آن عاقلانه که اگر برعکس وبرخلاف آن عمل کنیم نماینده ضعف فکری وفقراندیشه ی ماست ما نمی بایست باجملات واندیشه هاوافکاری بجنگیم که درماهیت خودچیزی مهم وباارزش برای گفتن دارد وحتی من معتقدم که دربسیاری,از گوشه های زندگی درمیان لحظه لحظه ی زندکی ودرخیل آدمیان انقدر چیزهای دیدنی وشنیدنی وجود دارد که یاد گرفتن آن ازاینکه چه کسی واز سوی چه کسی باشد چندان تفاوتی ندارد مهم آن چیزیست که برداشت میکنیم ومهم آنچیزیست که از آن میاموزیم ومیبایست در زندگی خود همواره درمقابل اینگونه چیزهااندیشه ای پذیرنده و شنونده وآموزنده داشته باشیم وبه پذیرش وشنیدن ویادگرفتن آن خود را به رشدعقلی ودیدگاه بهتری در زندگی برسانیم تااز« خود خویش» دنیای معنوی وعقلی وفکری وجامع ای راساخت که نیاز خود ما ونیاز بشری ونیاز دنیاست وهرچه بیشتردر پیرامون سوال چگونه باید باشم بگردیم می بینیم بازمیرسیم به اینکه:وقتی گفتارم به نیکی وزیبائی واحترام باشد وقتی پندارم بدرستی وپاکی وراستی وصداقت باشد و.وقتی اعمالم پیرو راستی وحق وعدالت ودرستی ونیکی باشد من مجموعه ای ازبهترین چیزهای دنیا هستم که برای معنوبیت درونی ومادیت جسمی من کافیست تاخودراانسانی درخوروشایسته ی نام انسانی بدانم واز خودخویش ومعنویت فکری وذهنی وروحی ومادیت جسمی خودراضی باشم وهرچه بگردیم در میان تمامی علوم دینی وفلسفی ودیگر علوم انسان شناسی وجامعه شناسی و... غیره ,تنها باز میگردیم باینکه هرچه گفته ونوشته شده است زمانی تکامل یافته است که«خودخویش»راساخته باشیم در :«گفتار نیک,پندارنیگ, کردارنیک » واینکه,از تاریخ آریائی خود صرفنظر کنیم وبه دنبال جوابهای دیگری باشیم در جایگزین کلامی که خود ,کاملترین سخن وجمله است ومتعلق به نژاد ما یعنی «مردمی با نژاد آریائی» بنظر تلف کردن وقت می آید وروزی خواهد رسید که همانگونه که بر سر در سازمان ملل شعر سعدی حک گردیده است این جمله را نیز سرانجام,بر سر در بسیاری از جاهای دنیا خواهیم دید که بازتاب گسترده ای براندیشه هاخواهدداشت. ماانسانها همواره به دنبال تکامل بوده ایم واز عشق بدنیاوزندگی,عشق به خود ودنیای ساخته ی دست خود سرانجام عشق به یار ودر نهایت عشق به معبود ابدی « خداوند»را پیدا میکنیم واین در طول زندگی ما شیوه ی زیستنی درست است که درآن لازمه ی زندگی « عشق» به آن است اشتباه نکنید اسیر دنیای فانی ومادی بودن هدف ازاین گفته نیست که بارها نوشته ام آنکه خود را دوست میدارد جهان پیرامون خود راوانسانهای اطراف خود وطبیعت وزمین وزمان وسرانجام وخداوند خود را دوست میدارد وآنکه درماهیت زندگی در جستجوی « خویش » است به خداوند دست یافته در میباید که تمامیت ذات وجوددر ذره ای ازحضور قدرتمند وعظیم وبزرگ او نهفته است نیاز آدمی به این قدرت والای ابدی ,نیازی ست که,انسان رادرآرامش نگاه میداردکه جزمن کسی هست که بیادوفکر من باشدومراحمایت کند.انسان همیشه وهمواره,ازتنهائی ترسیده ومیترسد.حال هرچقدرهم انسانی جسوری باشد اما باز زمانی که بداند که در دنیای خود بطور کامل تنهاست آنگاه خودرا در وحشتی درونی وعاطفی احساس میکند درنتیجه خویشتن خود راباز یافتن وبر معنا ومعانی زندگی به خداوند رسیدن خود معرفتی به انسان میبخشد که نیازآدمی را بدیگران کم کرده واعتماد بنفس آدمی را فزونی می بخشد وآن زمان است که قادر خواهیم بود آرزوها وخواسته های خودراجامه ی عمل بپوشانیم وبیشتر اززندگی خود رضایت داشته باشیم:
* _ بسیاری ازآرزوهایمان رامی توانیم با نشان دادن توانمندی خویش به آسانی بدست آوریم . ارد بزرگ
____بیت غم___
ساحلی بانور مهتابی
نگه خیره به ماه
خلوتی دورازتمام
دیده هادورازنگاه
تکیه ای بر تک درختی
با همه اندوه و درد
گفتن شعری
که قلبم باسرودش
گریه کرد
با همه احساس رفتن
در درون قلب خویش
لحظه ای تنها نشستن
بودنی باقلب ریش
گفتن ِحرفِ نگفته
از دل دائم خموش
گفتن رنجی
که این دل می کشد
با خود بدوش
گفتن شعری
کنار ساحل بی همدمی
دیده را انداختن
بر روی انبوه غمی
تا که شاید جان بگیرد
گریه های بیصدا
رو به استقبال اشکی
کُو نمی گشته رها
بغض غم ها بشکند
در گفتن هر بیت غم
بسکه یادِ عشق دیرین کرده
این دل دم بدم!
این دقایق های دل بود
و کسی آگه نبود
دستم از این چهره
اشکم را یکایک میزدود
دل دگر طاقت نیاورد
و به هر بیتم , گریست
زآنکه در
این خلوت تنهائیم
عشق تو نیست!
چهاردهم آبان 1384ف . شیدا
ارد بزرگ میفرمایند:
*_ اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی . ارد بزرگ
دیگران شاید به تقاضای تو بدادتو برسندچون وجدان انسانی هرانسانی راملزم میکندکه دروقت نیازبدیگری یاری برساند, پس مادردرجه ی اولیه باید خود خواهان شادی وخوشبختی خویش باشیم ودر درجه دوم چنانچه درمشکلی واتفاق وحادثه ای نیازمند یاری همنوع خود بودیم می بایست این دراّیت ودرک وفهم راداشته باشیم که پنهان کردن مشکلی که میدانیم به تنهائوی قادر به حل آن نیستیم بخصوص وقتی که پای جان خود یا دیگری درمیان است بهتر وعاقلانه آنست که از غرور یا خجالت یاحتی ترس خودازدیگران بگذریم وتقاضای مددویاری کنیم.دنیائی که خودبخود روبه سردی وبی مهری روان است. چنانچه ما نیزازسحن گفتن ویاری طلبیدن وهمکاری وهمیاری وهمدلی با یکدیگر بپرهیزیم انگاه دنیا ازاینکه هست خشونت بار تر وزندگی درآن دهشتناک وغیر قابل تحمل میگردد.چراکه چون من محبت رافراموش کنم ومحبت دیدن رانیزدر فردای خود قادر نیستم نسل خودرانیز باآن آشنا کنم پس ازآنروزی بترسیم که همگی ماشینهای مکانیکی متعلق به ساعتی باشیم که ازجسم گوشتی ما فردی سنگی وبدون عاطفه ساخته باشدوآدمی رامقّید خویش کند وقدرت آدمی بر خویش ازبین رفته بادیگران نیز ترک ارتباط معنوی وذهنی ومادی کند.
_____ ● پشت تصویر سیاه زندگی ___
پشت تصویر سیاه زندگی
همه چی آروم آروم فنا میشه
بخودم میخندم از بس که دلم
باز میگه: دنیا پر از وفا میشه
طفلی دل! از بسکه ساده دل بوده
تو خیالش رنگ بی وفائی نیست
همه دنیاش پر عاشقی شده
برا اون دنیا واسه جدائی نیست
طفلی دل که صدبارم اگه شکست
باورش نبود جفا هم همینه
آسمونش اگه آفتاب اگه ابر
بخوش میگفت که زندگی اینه
باورش نبود که آدما همه....
با دلای سنگی شون زاده شدن
رسم عاشقی مرام دلها نیست
واسه دل شکستن آماده شدن
باورش نبود که وقتی واسه عشق
همه هستی شو هم رو میکنه
آب از آب تکون نمیخوره آخه
هرکسی با بدیهاش خو میکنه
دیگه فرقی ام نداره دیگری
پیش پاش قلبشو قربونی کنه
شایدم توُی دلش بازم میگه
بهتره این دلو زندونی کنه
اگه راستشو بخوای بهت بگم
گرچه هرچیز ی یه اندازه داره
دل ما ولی توی زندون غما
حالا هرروز ترکی تازه داره
اما ما قربونی همین دلیم
اینه که بازی دنیا مال ماست
تا میشد هرکسی قلب ما شکست
شاهد حرفای من همون خداست
شاهد حرفای من همون خداست.
چهارشنبه 21 فروردین1387
● شعراز فرزانه شیدا_______________
بسیارند کسانی که خودخوادهی های شخصی آنان , ایشان راوادار میکند برای حال حفظ آبروست یا اینکه دیگران تصور نکنند انسان ضعیفی است یا حرفی در پشت سراو نماند و...هزار ویک دلیل که گاه بچه گانه وگاه,احمقانه وگاه حماقت آمیز است,از طلب کمک ویاری سرباز میزنند ودرنهایت شاید فاجعه ای رخ دهد که میشد جلوی آنرا گرفته وپیشگیری کرد بارها چه در جملات متفکرانه ی ارد بزرگ چه درطی فرگردها ازایشان خواندیم وخود نیز نوشتم که نیازارتباطات نیاز به همنوع همسایه هموطن چه درداخل چه درخارج ازمحل زندگی وکشور خودنیازی همگانی عادی وطبیعی ست هرچقدراز شرق وغرب دوری بجوئیم درمکانی ومنطقه ای نیازمند همسایگان شرق وغربی محله وکشور خودهستیم نه ازآن جهت که خود قدرت حل مسائل نداریم که بسیارندکه همگان قادرندهمه چیز باشندولی برای همه چیز شدن زمانی رانیازمندیم که ساختار اولیه خودرا شکل داده به همان نقطه ای برسیم که یک فیلسوف ودانشمند وعالم ودانای کشورما,یادیگر کشورها بدان رسید خیلی ازما کاشف نیستیم وهرگزنیز کاشف چیزی نخواهیم بود در زمانی که نیاز انسانی ایجاب میکندازآنچه همسایه ی شرقی وغربی من داراست ومن برای بدست آوردن یاداشتن آن سالهائی راباید بی آن صرف کنمتا یا قدرت مالی خرید آنرا بدست بیاورم یاخودآنرا بسازم یا....وهمچنین کشفی که همسایه ی شرقی وغربی من داشته است ومن نیازمند آن برای رفاه زندگی یا نیاز زندگی خودهستم .بسیاریازچیزهاست که مندرخود ندارمو شما در«خویش» نداریدوبرای داشتن آن نیازمند شخص ثالثی در زندگی هستیم که این نیازرا جوابگو باشد وتقاضای آن نه تنها حقارت نیست بلکه کمک خواستن بموقع ویاری گرفتن بجاهمواره از عقلیت ذهنی انسان سخن میگوید نه,از کند ذهنی ویا کمبود انسانی وشخصیتی ومعنوی ومادی .
●پشت دروازه ی خیال
حقیقت * را
پشت دروازه های خیال
جا نهادم
نه از آنرو
که تلخیش آزارم میداد
که بودنش
رویایم را برهم میریخت
و آرزویم را
بر باد میداد
اما حقیقت را
به باد بخشیدم
که در گذر خویش
همگان راهشیار کند
افسوس دلم
... آه ...
دلم اما
غمگنانه بر مزار
آرزوهایم
گریان بود
آخر تفاوت میان
« حقیقت با حقیقت»
بسیار بود
حقیقت من
رنجباره ی سنگین
روزگاری بود
که کوله بارش را
به درازای عمرم
بر دوش میکشیدم
و حقایق تلخ و شیرین
در آلبوم یادّواره های دیروزم
گاه میخندید گاه تبسمی داشت
گاه نگاهی بود بدون عمق...
حقیقت اما
.عبور لحظه های ممتد عمر بود
که ریزش باران پائیز را
بیاد میآورد
آنگاه که چتر اندوهم
باز نمیشد
تا خیس واژه های درد نگردم!!!
شنبه 24 فروردین 1387
● شعراز فرزانه شیدا___
سواستفاده ازدیگران برای رسیدن به هدف خود همواره,فرآیند خوبی به همراه نداشته است وناتوانی فکری او خبر میدهد که خودقادر به ساختن دنیای خویش نیست ودیگران را وسیله ی رسیدن به امیال وخواسته های خود قرار میدهد.واین ازضعف شخصی آدمی را میرساند,امابرطرف نمودن نیاز از سوی دیگران بگونه ای مسالمت آمیز وباهمکاری نیاز آدمی راجوابگو خواهد بود
* _ آدمهای بی مایه ،همگان را ابزار رسیدن به خواسته های خویش می سازند .ارد بزرگ
ودر تمام دنیا رسم عالم براین است که درهر منطقه ی حتی کوچکی چون یک آبادی کسی مرغ به همسابه میدهد جاگزین آن شیراز همسایه میستاند این درجائیست که منطقه آنقدر کوچک است وهمه چنان بیاری هم خودکفاهستند که نیازهای اولیه خودرا باحضور هم تامین میکنندامابرای خریدو داشتن رادیو باید به شهر بروند واگرحتی نیاز به ارتباط جمعی نیزنداشته باشند وهمان روستا رابرای بودن خود کافی بدانند خوب میتوان بی رادیو هم سر کرداماچراانسان میبایست خودرا معذب کندوکمترزندگی کند یاکمترازامکانات برخوردار شودوقتی درکناردست اودرهمان روستای بغلی یک بقالی وقصابی بازشده است که,اگر نیازبه شیر وماست وگوشت او ندارم امابه مایه ی ظرف شوئی ورخت شوئی او برای پاکی لباس ووظروف وسلامتی خود نیازمندم وچرا چون دوران تاریخ قدیم وبمانند گذشته با گل وعلوفه در کنار رودخانه ظرفم رابشویم وبر تخته ای رختم را سائیده تا پاک وتمیز شود وخود رااز تمیزی وسلامتی ماده ی تمیز کننده ی مخصوص آن محروم کنم وقتی که همگان دردنیااز آن استفاده میکنند, وازچیزی که برای رفاه زندگی من است بگذرم چیزی که ,حق من است ورفاه زندگی مرا باعث میشود وسلامت خانوادگی مرا. و حال اگر آنرا ندارم باتفکربه اینکه روزی قدرت وتوانی ساخت آنرا به هر شکل که باشد برای خودفراهم میکنم, سالهای طوولانی را با غرور اینکه «من میتوانم » سرکنم ولی بی آن سرکرده شاهد باشم آنچه را که من تازه میخواهم بسازم ودیگران ساخته اند همه از آن بهره ببرند ولی من از آن محروم باشم , تا بالاخره روزی برسد که آنرا ساخته باشم وبه تلافی بیایم وبگویم :خب حالا بیاوببین منهم بالاخره آنرا ساختم !!تا تو فکر نکنی کمتر ازتوام !!! بزرگان میگویند : اینکه کاری را انجام دهیم که همیشه کرده ایم درواقیعت امر ,ما کار مهمی راانجام نداده ایم درواقع کاروقتی ارزشمند است که پیشترازآن,چه خود چه دیگری آن کارراانجام نداده باشدوانجام آن چیزی به م بدهد که درقبال زحمت وتلاش ما ,ارزش این زحمت را نیزداشته باشدچراکه تکرار ساختن چیزی درواقع درجهان کشف یااختراع آن چیز محسوب نمیشودبلکه تقلیدی ازعمل است که مجدد تکرار شده است وزمانی این ارزش بیشتری پیدا میکند که مثلا اگر دوربین دیجیتال رامجدد با دیزاینی ورنگی دیگرپس ازکشوری ساختیم لااقل درساخت آن چیزدیگری را نیز افزوده باشیم وبه اختراع یا کشف دیگری نیز رسیده باشیم وگرنه مونتاژ وسوار کردن آنچه دیگری ساخته بروی هم نه تنهاهنری نیست که گفتن هم ندارد.آری انسان چون «بخواهد میتواند» ومی بایست خواسته های اونیز پس ازرسیدن به رفاه اولیه ی زندگی چیزی فراترازآنچه هست باشدودراین راه زهرچه میتواند مدد جسته وآنرا برای ترقی وپیشرفت خودودنیای خویش بکار گیرد:
*_ با گفتن واژه هایی همانند نمی توانم !و یا نمی شود !هر روز پس تر می روید . ارد بزرگ
این درست است که دنیا باازدیاد جمعیت بطور مداوم نیازهاتی اجتماعی واقتصادی بیشتر وافزون ترمیشود ولی ساختن صد کارخانه ی مونتاژ ماشین ودستگاهای الکترونیکی تنها نیازهای جامعه را برآورده میکندوعده ای ازآن روزگار گذرانده وشاغل میگردند ونانی برسرسفره خود میبرند که,این گذر همان روال عادی زندگی هام دردنیاست ,اماانسان میبایست خود سازنده ی چیزی جدید باشدحال چه این ساخت وکشف در خانه ی آدمی باشدچه درمحله چه درکشوری مهم این است که انسان قدرت فکری والائی دارد ودارای هوشی است که میتواند هر آنچه را کشف واختراع میشود کسترش داده به پیشرفت بیشتری برساندخودکفائی امری جدای این سخن است انسان خودکفا نیازهای اولیه خودرا تامین میکند ومدام آنرا پیشرفت میدهد اما باید انسان همیشه چیزی ازخود خویش داشته باشدرفتن کوچه ای را تاانتها که هرروزه هزاران نفر آنرا تا به آخر طی میکنند هنری نیست.اما پیداکردن راهی به آن انتها که سهولت رفتن را موجب شود انجام شدن کاری جدید است ماهمیشه گفته ایم برای موفقیت میبایست پادر جای پای بزرگان گذاشت وچون آنان رفتارکرداماانسانی باگذاشتن هزاربار پا بروی یک جای پاتا خود شخصی خویش را ترقی ورشد ندهدهرچقدرهم وقت خودرابر نهادن پادر جای پائی تلف کند فقط وقت خود راتلف کرده است وتا خودبراستی برای ترقی معنوی وذهنی خودتلاش نکند تقلید کردن دیگران نه تنهاباو چیزی نمیبخشد بلکه شاید باعث خواراو نیزباشد.انسان درحدساده ی شعوروفهم نیزمیداند لجبازی وخودنمائی وخودپرستی بسیار ابلهانه وحتی کودکانه واحمقانه است ودرشرایطی که,آدمی عقل سالمی راداشته باشد میداند که نیاز معاشرت وارتباطات و تبادل فکر واندیشه وحتی مادیات ,درزندگی« قانون هستی بشریت»است و براساس ارتباط متقابل بادیگران شخصیت اجتماعی وفرهنگی فردی جامعه ای ودنیائی شکل میگیردودر جائی اززندگی انسان می بابست ازدیگران نیزیاری گرفته ومشکل خودراحل کرده وگاه لازم است که چنین کند وهمینقدر که عقل سالمی داشته باشدنیز میداندکه این نوعی فقرعقلی وکمبود دانش معنوی وذهنی انسانیست که باغروری بیجاوبی پایه ای خودرابه مشکلاتی درگیر کنیم که میشودبه یاری,دیگران حل شده وبه سرانجام مثبتی برسد.انسانهای بزرگ هرگز درهای دانش وعلم وترقی ورشد خودرابروی دیگران می بندند وهمواره چه ازلحاظ معنوی وچه مادی خواهان این هستند که دررسیدن به مقام ومنزلتی درخور وشایسته ی « خویش» ازهرآنچه یاورآنان است بهره ای مثبت گرفته وخودرارشددهندازاینروست که دنیای اندیشمندان وبزرگان وعالمین جهان همواره سرشارازدانش واندیشه ی بزرگانیست که خودآنان ر در روزگار اولیه ی زندگی «خویش »ودردوران« شناخت خویش »"الگوی فکری وعملی"خود کرده اندوحتی شهریار نیز دراین شعرخود عنوان میدارد که حافظ وسعدی رادرحد ستایش دوست میداشته است ودرمقابل آنان خود را ذره ای کوچک بیش نمیدید که چون به دیوان واشعارونوشته های خود"استادشهریار"بنگریم دریای معرفت واندیشه را دراشعار او باز خواهیم یافت: نیاز آدمی به دیگرانسانها خودبر پایه ی نهاد آدمی نهاده شده است وهرکسی در پی ساختن دورن « خویش» سرانجام نیاز به روابط عمومی وروابط متقابل را نیز درک میکند واینکه اسنانس توان آنراداشته باشد که از خودشناسی خود به مردم شناسی وعشق به زندگی وطبیعت ومردم رادریابد شاید برای بسیاری از مردم زمانی طولانی را طلب میکند از دیر باز اما داد وستد از دوران گذشته وازدوران غارنشیتنی تا به امروز در زندگی بشری , حکم نیاز آدمی راداشته است وحال اگر همسایه ای بمن داشته های خود را نمیفروشد وآنچه را داراست نه بامن تقسیم نموده نه حاضراست آنرا به من به نرخ بیشتری بفروشد یا آنکه دلش نمیخواهد منهم چون او زندگی کنم مسئله ای جداست که به تفکر ذهنی آن دوست یا همسایه یا هموطن و... باز میگردد وکاه نیزثروت ودارائی همسایه ماست که اورا غّرقه به خویش ساخته دیگران را ازحق مساوی بااو محروم داشته یا حق دیگران نمیداند که چون او در رفاه وآسایش زندگی کنند
* _ کردارناپسند خویش رابادارایی زیادهمنمی توانی پنهان سازی.ارد بزرگ
امادرکناراینگونه انسان هائی بسیارندآدمیان وهمسایه های دیگری کهچون من نوعی نیازمند چیز دیگری هستند که دراختیار دیگری قرار دارد ونیاز مبادله وتبادل وروابط مشترک خوبخود این مشکل رابرطرف میسازد که آدمی در دنیای خوداز چیزی محرومم باشد که همگان از آن بهره مند هستند درنتیجه دادوستدی که ازدیرزمان دردنیای بشری رسم بوده است هرروز شکل گسترده تری گرفته بهامروز مارسید که,اینکا نوعی نیاز ملی وجهانی رارقم زده است واین تنها مربوط به مادیات زندگی نمیشود که تبادل فکر واندیشه ودانستنی ها ی دنیای کنونی نیز ,چیزیست که میبایست بطورعادی وروزمره وجودداشته باشدچراکه آنچه یکی ازدیگری دریافت میکندهمواره,در شکل شئی وموادی هم,اگر باشددرکنارخود نظریه ویا دانش یا فرآیند جدیدی رانیز با پیشرفت دنیا بمن میدهد وتبادل این افکار وداد وستدهای معمولی با ترقی شکل آنچه ساخته میشود مثلا حتی اگر پرتغال وارد میکنیم شکل جعبه ی جدید آن یا نمونه های آب پرتغال همان کارخانه ای که پرتغال را به کشور من صادر میکند خود درجای خود چیزهای جدیدرادراختیارمن قرار میدهد که نوعی تبادل مادی ومعنوی وذهنی وفکرسیتوودرقبال آن کشوری در زمینه ای به رشد رسیده دستگاه وکشف وحتی اندیشه ای را گسترش میدهد وکشور دیگری گوشه ی دیگری ازاین بخش عظیم دانستنی ها واختراعات وافکارواندیشه وعلوم رادنبال میکندوبه تکمیل آن میپردازد این است که بستن راه فکر ب وی همدیگر بستن راه فکری «خویش» بروی دنیاست انسان به تنهائی نمیتواند بی هیچ دانشی مرکب دانائی را سوار شده به سرزمینافکارواندیشه ها رسیده و نیاز فکری خود راتامین کند همگان از "انیشتن" و"ارسطور" و"ابن سینا,از شاعرونویسنده و... دردنیا,ازهر مملکت ودین وآیینی ,از هر زبانی واز هریک از قرون تاریخی تا به,امروز , با یادگیری وتحقیق وپژوهش علوم وافکار واندیشه ودانشهای مختلف مورد علاقه ی خود به جایگاه تاریخی امروز خود رسیده اند واین است که اندیشه را زمانی میتوان در« خویش» گسترش داد وبه مبداومنبع اصلی رساند که در اینراه دیگران وافکاردیگر بزرگان نیز همپا ویاور آدمی باشد وازساختار شخصیتی خویش به گسترش شناخت دنیای خودوآدمیان دیگر بپردازیم وبا افکاری که میتواند رهبر خوبی در زندگی ما باشد عاقلانه برخورده کرده ودرصورت آنکه قابل قبول ومنطقی ودرجای خود ارزشمند بود آنرا پذیرفته وبی دلیل به جنگ عقایدی نرویم که,به حقیقت وحقانیت آن وقوف داشته ومیدانیم که گویای حقیقتی ست پذیرفتنی که آدمیان نادان ودرجهل همواره چنین کرده وافکار واندیشه ودیدگاه هائی رانهی ورد میکنند که قادربه درک آن نیستند ودرتفسیر آن یا خود ویا منافع آنان درخطر ست وازاینرو باایده هاوافکاری میجنگند که قادرنیستند درمقابل آن منطقی قوی ترارائه داده]وباآن همپا شوند.درنتیجه ضعف فکری وذهنی خود را با خشم وکینه ودشمنی براین میگذارندکه با عامل آن اگرانسانیست ومتفکری ودانائی وعاقلی به جنگ برخاسته اوراخاموش کنندکه,درطول تاریخ نمونه ی,این گونه حوادث را بسیار دیده ایم وچه درمحله ای ساده چه دربین مردمی در داد وستدچه درجوامع وکشورها همواره صدائی خاموش شده یابرعلیه آن جنگیده اند که یاقدرت درک وفهم آنرا نداشته اند یااین صدا رابرعلیه منافع وموقعیت خود دیده اندوحسادت وتنفر وخشم آنان رابرانگیخته است که قادرنیستند باآن همپا شده خودی نشان دهند یا برآن غلبه کرده,وپیروز شونددرنتیجه بسیارراحت تراست کسی را,از سرراه برداریم وبرای همیشه ازشر مشکلات بااو خلاص شویم
* _ آدمهای بی مایه ، همگان را ابزار رسیدن به خواستههای خویش می سازند .ارد بزرگ
وهمواره بزرگان دنیای ما هستند که دراولین گامها بامخالفتهای بسیاری روبرو شده وجنگ وستیز روحی ورفتاری سختی رااز دنیاواز مردمی می بینند که قادر بدرک معنویت های فکری واندیشه های جدید او نیستند واین افراد نیز چون منو شمادرگامهای اولیه به سادگی منو شما چون نوزادی پابدنیا نهاده وانسانهای ساده ای نیزبوده اند که به تجلی درون وشخصیت « خویش» نگاه دنیائی رابسوی خودمعطوف داشته وسرانجام نقشی رادرتاریخ رقم زدند.برای نمونه « کاندی»انسانی ساده ومعمولی درزندگی خودبودولی امروزه شهرت جهانی راداراست وتا ابدا نیز درتاریخ باقی خواهد ماندودرطی قرون نیز طرفدارانی رابخود جلب خواهد نمود.« مهاتما گاندی»،رهبر ضد استعمارهند "که برعلیه دولت انگلیس که یه استثمار واستعمار هند سالها بر کشور ومردمان این کشور چیره بودو« کاندی» حتی,درمقابله با گسترش این,استثمار واستعمار کن وشلوار خود رادرآورده,و پارچه ای سفیدازالیاف کشورخود را لباس روزانه ی وهمیشگی خودنمود تابدین وسیله, زورودکالاهای انگلیسی وخارجی بدورن کشورش جلوگیری کرده وبه مردم خویش بیآموزد شناخت خویش ودر کنار خودکفائی آن فکری وعقیدتی وعملی در زندگی اولین گام رهائی ازاستبداد مردمانیست که برای چیره شدن برتو ترانیازمند به خویش میکنند تاقادرنباشی,که ازخودچیزی داشته وبیآموزی که میتوانی خود, سازنده ی زندگی خودوحتی برآورنده کننده ی نیازهای شخصی وحتی ملّی خودباشیم:
مهاتما گاندی متولد 10 مهر 1248وتاریخ مرگ1326در9بهمن
مردی بود که خود میگفت در مدرسه شاگردی تنبل بوده ام ولی روزی فرارسید که به خارج از کشور جهت تحصیل سفر کرد وبا خود سازی خویش به هند بازگشته ودرخدمت مردم خود با مقابله با دولت انگلیس برخاسته وسرانجام نیز موفق گردید که کشور خودرااز چنگال استبداد گر واستعمار کنند واستثمار گر انگلیس برهاند وبه عنوان سمبل آزادی ورهائی مردم هند شناخته شده ودرتاریخ ماندگار وجاودان گردد. : * مهاتما گاندی، سیاستمدار و فیلسوف ونجات بخش کشور بزرگ هنداز چنگال استعمارواستثمار انگلستان ازجمله افراد بزرگی بود که برای خودکفائی ملّی هندوستان ورهائی این کشور از دست بیگانگان بسیار مبارزه کرده تاهم بدنیا وهمبه مردم کشورخود بگوید که نیازهای فردی واجتماعی خود رابدون یاری گرفتن از دیگران نیز میتوان برآورده کرد,وبه مقامی مختص بخود رسید ونام کشورخودرا بعنوان کشوری آزاد از استثماربدنیا معرفی نمود .درگذرچنین روزگاری که همواره وهمچنان دنیاباایده های نو وافکار اندیشمندان جوامع دچارمشکل است
آنچه برای آأمی بجا میماند خودسازی خویش است تا درنهایت امر قادر باشیم ایده ها ونظریات فردی خاصی رابدنیاعرضه کنیم که دنیا نیازمند تازگی آن است واندیشه هادرپی آن.اردبزرگ
*_ اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان رااز گرفتاری خویش آگاه سازی .اردبزرگ
*_ با گفتن واژه هایی همانند نمی توانم!یا نمی شود!هر روز پس تر می روید.ارد بزرگ
* _ نخستین کسی که در برابرش باید کُرنش کنی خویشتن خویش است .ارد بزرگ
* _ خویش راخوار نکنیم,واگرارزشش رابدانیم هیچگاه دربرابر یاوه گویان آسیب پذیر نخواهیم بود .ارد بزرگ
* آدمهای بی مایه،همگان راابزار رسیدن به خواسته های خویش می سازند.ارد بزرگ
* بسیاری,ازآرزوهایمان رامی توانیم بانشان دادن توانمندی خویش به آسانی بدست آوریم . ارد بزرگ
* آنگاه که سنگ خویشتن رابه سینه می زنی نبایدامیدداشته باشیدهمگان فرمانبردار شما باشند . ارد بزرگ
* تبهکارهمیشه نگران کیفرخویش است حتی,اگر بر زروزور لمیده باشدواین بسیاردردآوراست چرا که سایه کیفرهمواره دربرابر دیدگانش است .ارد بزرگ
* هنگامی که می خواهی وظیفه,وبایسته خویش راانجام دهیاز کسی فرمان نگیر.ارد بزرگ
* آنکه می دزدد،جز حق خویش چیزی نمی ستاند.امااین ستاندن نفرین وخواری ابدی در پی دارد .ارد بزرگ
* بسیاری درپیچ وخم یک راه مانده اندوهمواره,ازخویشتن می پرسند :ماچراناتوان, ازادامه راهیم. بدانها بایدگفت میدانی, درکجا مانده ای؟ همانجای که خودراپرمایه دانسته ای.ارد بزرگ
* کردارناپسند خویش رابادارایی زیاد هم نمی توانی پنهان سازی.ارد بزرگ
* برای آنکه پرواز کنی ،پیکر خویش را به حال خود رها مکن .تراتاعرش اسمان خدابالامیبرد.ارد بزرگ
پایان فرگردخویش به قلم فرزانه شیدا
نظرات
ارسال یک نظر