رد شدن به محتوای اصلی

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *سخن*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سخن ●
¤¤¤ بیازسنگ بپرسیم¤¤¤
درون آینه هادرپی چه می گردی؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما
چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
¤¤¤ شعر از : فریدون مشیری » ¤¤¤
انسانها,هریک دارای شخصیت متفاوتی هستندوهریک بگونه ای خاص تربیت میشوندکه نوع,این تربیت به داخل خانواده ای برمیگرددکه,درآن,رشد کرده شخصیت خویش راساخته وبعنوان فردی ارافراد جامعه به جامعه ملحق شده اندوبااینکه فرهنگ وآداب ورسوم وسنن یک کشور نقش زیادی در تربیت شخصیت آدمی رابازی میکندامانوع تفکر خانواده وروش وشیوه تربیتی بیشترین اثر را برشخصیت آدمی باقی میگذارد.معمولادراین زمینه حتی باتحصیل ومدارج بالای تحصیلی نیزکمتر قادراست انسانی راکه به گونه ای خاص تربیت شده است,ازشکل تربیت اولیه ی اودور کرده تبدیل به,آدمی,دیگری کند,یاحداقل بسیارباید به روی خود,کارکند تاعادات خودراتغییر داده وشکل ونحوه تفکر وعمل وعکس العملهای خودراعوض نماید,چراکه "شخصیت شکل گرفته ی آدمی" کمترقادراست ازنوع تربیت اولیه خوب وبدی که مداوم,درزمان کودکی تاسن بزرگسالی,وسازندگی وساختاریک شخصیت اجتماعی منفرد,باآن مواجه بوده است,دورشودوبه دنیای,دیگری,درنحوه ی ازافکارها ورفتارهائی بپیونددکه,درآن بطورکلی خوب وبد رفتاروکرداری متفاوت ازگذشته را داشته باشد.اگرچه انسانهاباتعلیم وتربیت ودانش, میتوانندانسانهای روشنفکری شوند که دنیای تضادهای فکری راباهمگون شدن,وهماهنگی ویکپارچگی فکری بادیگرنمونه های فکرواندیشه ورفتار راداشته باشند امابازاین بستگی به این موضوع دارد که دیدگاههائی راکه دنبال میکننددرچه زمینه هائی ایشان ر یاری میدهد وتاچه حددر روابط متقابل فردی واجتماعی اخلاقی هرفرد میتواند تاثیر گذار بوده باشد وچگونگی عملکرد یاحتی درک اوازدانشهای مختلف را درکجا,به چه شکلی,وچگونه بکارمیبردچراکه میتوان,هزار هزار کتاب رامطالعه کرد بدون اینکه دانش هریک درشخصیت فردی یک انسان اثری بگذاردزیراکه انسان میبایست خواهان انقلاب فکری وروحی درشکل اعمال واندیشه های خود باشد تا بتواند این تغییر راایجاد کندوبرخلاف سالهای قبل خود,متفاوت فکرکرده ومتفاوت زندگی کندواین نیزبه سادگی مُیسّرنیست که فردی قادرباشد یک شبه,آنچنان تغییری رادرخودایجادکندکه کل نظام زندگی,اورادرنحوه ی تفکرتغییردهدمگر اینکه بیش ازواقعیت ماجراوانمودبه تغییروتحول کندیا بطور کامل مصمم باشد همه ی رفتارهای اصلی وکلی ومهم خود راپس ازبیدارشدن بطورکامل بدور ریخته وکاملا برخلاف همیشه رفتار یا فکر کند.البته تاحدودی وانمودکردن نیز میتواند بتدریج,جزئی,ازبرخی رفتارهادرخلق وخوی آدمی راتغییربدهدوبتدریج "نمونه رفتارهائی "که به آن,وانمود میکند نیزبراستی عادت واخلاق زندگی اوشودواورا تغییردهدامادرزمینه شکل فکر کردن,کسی نمیتواندبناگاه جوردیگری فکر کند وکامل به شکل دیگری سخن بگویدونوع برداشتهای خودرا بدون پرورش وآموزش دهن وروحی کهبحد سن خود درسالها,باآن زندگی کرده است ,تغییر کلی دهد اما انقلاب واقعی فکری وروحی زمان زیادی راطلب مینمایدتاانسان نحوه رفتار,کرداروگفتارو"سخن"راتغییرداده ی بناگاه بر وسعت اندیشه ها افزوده,واز "شخصیت جدید"خودبع شکلی مثبت استفاده کند یعنی نسانها ممکن است بلد باشند به گونه های مختلف رفتار کنند وبه گونه های مختلف نیز حتی "سخن" بگویند وبستگی باین نیز دارد که درکجا باچه کسی درچه موقعیتی سخن میگویندامانهادواقعی وشکل گرفته ی شخصیت ایشان درتمامی رفتارها وگفتارها ی ایشان تاثیر مستقیم,داردحال هرچقدربا تربیت وباشخصیت رفتار کرده یالفظ قلم صحبت کنندیابرعکس انسان خوبی هم باشندامادرسخن "هنرسخن گفتن" وفن به زیبائی سخن گفتن" راندانند یارابلدنباشندچون من معتقدم " سخن"گفتن وزیبا وخوب سخن گفتن نیز خود نوهی "هنر" است وهرکسی به روش ونحوه ی آن آشنا نیست وبسیارمی بایست انسان خواهان این باشدکه«"بخواهدهمیشه زیباسخن بگوید تاشخصیت زیبا گوی خودرابا شخصیتی درهم آمیزدکه زیباببینند تابتواند زیبانیز سخن بگویدورفتار وکرداری زیبارانیزازخودوشخصیت خودارائه بدهد"».
اماتجربه ی شخصی من باانسانهای متفاوت ودین هاوافکارمتعدد, دردوران 20 سال گذشته با دنیای ناشناخته ای که,همواره باآن مواجه بوده ام,همواره,این موضوع رابمن ثابت کرده,است که,هرچه,ازسنت وآئین خوددور شویم,هرچه بادنیای جدیدنیزهماهنگی ایجادکنیم باز,اما «"تاخودنخواهیم",هرگز,هیچ چیزنمیتواند,در"تربیت اولیه ما"کمترین تکانی "درنهادما" نخواهدخوردوآنکه,ازاول ریشه های فکری خویش رابادنیای روشن با"افکارواندیشه های جامع تروباخانواده ای روشن دید وروشن نگر,روشنفکرشروع کرده باشددرهرکجای عالم نیزپرورش یافته باشدقادراست راحت ترجذب دنیای|افکار واندیشه های متفاوت شده,وبینش ونگرش خودرارشدداده وازمیان,اینگونه اندیشه های متفاوت ,بهترین هارامجزاکرده,و "شخصیت خود" رادرشکلی مثبت کامل کندوتکامل فکری بیشتری رانیزدرخودشاهدباشد"». نمونه افرادی که من درمدت عمرخودبا آنان آشناشده وسنت ونحوه ی فکرواندیشه آنان راطی رفت وآمدهاوزندگی باآنان,درمحیطهای گوناگون دیده ام نماینده ی این بوده است که,دنیای بسیاری,ازانسانها بابودن درهیچ کجای عالم تغییرشایانی نمیکندوآنچه جایگزین رفتاروکردارآنان میشو بیشترازاینکه جهره ای نو وجدیدومثبت وروشنفکرانه ای راداشته باشدجلوه ای ازخودنمائیهای فرهنگی وذهنی ست که, اساس وپایه ی ذهنی نداشته تنها نوعی تلاش برای هماهنگ شدن است اما در طریقه ای نادرست البته گفتن این مطلب که نوع اندیشه وفکرورفتاروحتی سخن آدمیان باتربیت روزانه میتواند تغییر کندوتعدادی ازعادتهای روزانه بخاطر تفاوت موقعیتها نیز میتواند تغییرنماید مثلا تغییردادن نحوه ی خوراک ویاساعت برنامه ی غذائی به نسبت محیط کاروزندگی درجامعه ای دیگر,اماکسی که دنیای کوچک ذهنی خودراباپافشاری فراوان درهمان قالبی نگاه میداردکه معتقداست شکستن آن قالبها شکستن آئین خانوادگی ست وهرگزدرهیچ کجای عالم نه بینش بازتری در زندگی خودپیدامیکند ,نه نگرش خودراتغییر میدهد,نه قادربه,درک اندیشه های نوین خواهد بودونه حتی تغییری,درعملکردورفتارروزانه ی اوخواهیدداشت واگربسیا نیزدرروزمره زندگی خود با تفاوتهای مردمی روبرو شوددنیای خودرابرهمگان ترجیح میدهدودنیای دیگران راتنها نگاه کرده,وناظربر شکل رفتارهاوگفتارهاونوع زندگی هاست وهرگزنیز تلاش نمیکندکهدریابد" ریشه ی هر سنتی درهرجامعه ای چه میتواند باشد"شایدکه چیزی مثبت ازآن دریافت کندکه,درزندگی بکاراونیزبیاید یاعلت فلان عقیده,وفلان رفتاروگفتاراز چه روبوده,ویاچرادر بین جامعه ای چیزی مردمیست یارواج یافته است.ایستادگی وتعصب داشتن برروی افکارپوسیده یانادرست یا بدون پایه های علمی واستواربودن برعقیده های شخصیِ بدونِ دانش علتهاوریشه های هرتفکروهررفتاروآموزش ودانشی داشتن از اینکه چرامایادیگری فلان رفتارراانجام میدهیم وریشه یابی آن در شکل سخن وگفتار ورفتار وکردار,همواره درتاریخ جهان نیزنشان دهنده ی این بوده است که تنهاانسانهائی قادربه رشدوپرورش ورسیدن به بهترین مکانهافکری ورفتاری درزندگی بوده اند که,ازتمامی سنتهاوآداب رورسوم ملل جهان, بهترین بخش, ومثبت ترین شکل آنرا برداشت کرده وبر زندگی خویش افزوده اند.اینگونه آدمیانی که هرگز تلاشی برابهتر شدن دیدخودنمیکنندهمواره باعث رنج وعذاب فکری,وروحی دیگران نیز,بوده,وحتی درجامعه سازنده مشکلات عدّیده ای نیز هستندکه گاه,به فاجعه ای نیزمنجرشده است, گاه,این افراداگرکه به مقامی برسندکه قدرتی راکسب کنندحتی میتوانند جامعه وملتی رابه ویرانی کشیده وباباعث جنگها ومرگ ومیر وکشتار وناعدالتی های شوندکه نمونه ی,آنان,درتاریخ برای همیشه نامشان به قصاوت وبدی ودشمنی وضدانسان بودن جاودانه شده است وازاین جهت است که,"درگفتاروسخن" باهمگان میبایست دریابیم که مبادا طرف سخن مافردی باشدکه حتی لیاقت حرف زدن نیز ندارزدوجز ساختن مشکل ودردسر برای ماارآنان چیزدیگری به مانخواهدرسیدوهمواره دوستانی را برگزینیم که"حق سخن" راو"حرمت سخن" رانگاهداشته,ومرزهای خودرابا دیگران بدانندکه تماما نیزاز"طرزتفکرواندیشه ی ایشان برمیخیزدوازشخصیت اولیه هرانسانی" وهمواره,از دوستی او بهره ای خوشاینددردوستی وهمدلی ببریم,وخواهان ودوستدار,اوبعنوان,دوست وهمسخن خودباشیم.
¤¤¤ سکوت وسخن ¤¤¤
نه حتی درسکوت خاُمش غمگینِ
یکروز تنهائی
نه درآن واپیسن
بس لحظه های, بی نصیبی
درسکوتی سرد
نه در جائی که دل خاموش
میگرددبه نومیدی
نه آندم را
که درنام «سخن»
ناگه فروبندی لبانت را
نمی بینی...
نمی بینی زبانی درسخن
همسان وهمرنگِ
دلِ وامانده ای تنها
با گوید با تو از رویای هستی
از « دم» و« فردا»!
نمی بینی که حتی هرسخن
بر دل بیآویزد
چراغی درشب تار خیالی تلخ
که دران تیز میدانی
«سخن» محکوم خاموشی ست
«صدا» بر
"دارافکارِدل نادان"
فراوان میدهد
در بی کسی ها جان!
نمیبینی ک
ه حتی با لب لبخند
ودرصدواژه ی مهری
جوابی را نکُو
از دیگری روزی بگیری
بادل خوشرنگ
که درآن خَصم خاموشی
نباشد باز...!...
نمی بینی که دستان سخن
در یک قلم همواره میگرید
واشک خامه ی اندوه
میان دفتری
خاموش میگردد
ودرروزی که نقش واژه را
بی تو بخواند
چشم بدخواهی
چه هادر پشت سر
درنام تو
تفسیر میسازد
چه ها درنقد تو
بی مهر میگوید
چه سان نامردمیها را
زند رَنگی
به چشم دیدگان
خسته وبی رنگ
که در «حق سخن »
همواره نامردیست!
بباید گاه ساکت بود!
برای آنکه در
"رسم شنیدن"
«خَصم» خوددارد
برای آنکه درراه تفکر
کُفر خود دارد!
سخن با اهل دل گفتن
روا باشد
اگرجای سخن را...
باتو بگذارند...
سخن امابگوشی « کر »
نباید گفت
سخن با "بسته پنداری"
نشآید گفت
سخن گفتن به دیوار ی
بسی بهتر دهد برسینه آرامی
دلا !وقت سکوتت نیست
ولی «لطف سخن »را
درجهان دیگر نمی بینم
¤¤فرزانه شیدا- 1388-اُسلو/نروژ¤¤
امااین افراد,درکنار این برداشتهای مثبت چنین تلاشی رانیزداشته اندکه همواره,همگام بادنیا پیش رفته,وکمترازدیگرانسانها عقب افتاده,ودردنیانیز پیشگام باشندویالااقل همگام و تلاش داشته اندتادرهمه ی زمینه های فکری,ودررشته های مختلف باعلاقمندی های شخصی خود,فکر واندیشه ی خودراپرورش دهند,بااینوصف درمی یابیم که,تنهاانسانی به تکامل فکری یاحداقل روشنفکری مطلوبی میرسدکه بدنبال "ریشه های,درست اندیشه وفکر وسخن" باشدوعلت ودلایل هرگونه رفتاری,راجستجو کندومعنای آن رادریابد.درمیان ماایرانیهااین حرکتی زشت است که شماچیزی رااز کسی بخواهیدوآنراهرچه که هست بسوی شماپرتاب کنداینکاردراینسوی,آبها عادتی,بسیارعادیست وبه کسی نیزبرنمیخوردچراکه,درنهادوتربیت ایشان,اینگونه,ازاین,عمل برداشت نشدهاست که,اوبه من,توهین میکند,که چیزی راپرت کرده,یادرجای,دیگرپادراز کردن پیش بزرگتر درفرهنگ ایرانی زشت وناپسنداست,امادراروپامتعقدندهیچکسی نمیبایست خودرامعذب دیگری کندودرعین اینکه احترام متقابل رانگاه,میدارندکمترین توهین زبانی رابه یکدیگرروا نمیدارزند ودرفروشگاه,خریدشماراباحترام درجلوی شماگذاشته,درخیابان نیز چیزی رابسوی شما پرت نمیکنند.وقتی که,معلمی درکلاس برگه ی امتحانی صحیح شده,راجلوی شاگردخوب وبدخو پرت میکندواینکاربه,هیچ وجه,زشت محسوب نمیشودامادرکلاسآموزش,زبان خارجی که من,ودیگرخارجیان مهاجرزبان نروژی می آموختیم کم کم,اینوع رفتارهاوعکس العملی که ناخوداگاه نشان میدادیم ,توجه راجلب میکردتاجائی که یکبارکه دبیردفترم رابسوی من پرتاب کرد,من ناخوداگاه و بناگاه,بدون خواست قلبی یکدفعه,اخمهایم درهم رفت,ونگاه تندی را بی اراده,باوانداختم که اوتعجب کرده,وبلافاصله پرسید:چیزی شده؟ وگفتم شایدبرای شمااین حرکت عادی باشدولی من هرگز دفتری رابه معلمم,پرت نمیکنم,وهرگزهیچکسی درایران هیچ چیزی رابه کسی پرت نمیکندچون,این عمل نوعی بی احترامی, وتوجه به,انجام ندادن,آن, نوعی,احترام متقابل به شخص مقابل محسوب میشود,شایداین موضوع برای شمابی معناباشدامامااینگونه,تربیت شده ایم پرسید علت آن چیست؟وبیشتر برایم این چیزها را توضیح بدهتا علت آنرا هم بفهمم, که برای مثال توضیح دادم:این به احترامات مربوط میشود وما احترام هرکسی را درجایگاه خودش نگه میداریم حال شاگر د باشد یا معلمواستاد یا حتی فروشنده ای درمغازه ای باهرکدام نحوه تربیتی ما درسخن گفتن ورفتاروعمل فرق میکند وبه مناسبت همان با شخصی حرف میزنیم وهمواره احترام را باهمه نگاه میداریم چون هرکسی شخصیت خود را دارد که مورد احترام است وما درتربیت ایرانی خود موظف به نگهداشتن این احترام هستیم,برای من حتی این موردنیزسخت است که شمارابعنوان معلمم«مونا» وبااسم کوچک شما,صداکنم بدون اینکه پسوندوپیشوندی,ازخانم یادبیریاچیزی مثل این رابه,آن,اضافه کرده باشم که حرمت مقام معلمی وبزرگتر یا کوچکتر بودنی را بهاحترام نگه دارم,چراکه,رسم خطاب کردن شخصی با" خانم وآقا"درایران رسمی مهم است وبرایم نیزمشکل است که,درمحیط درس ومدرسه برای سهولت حرف زدن,وراحتی منووشما ویا کمتر گرفته شدن وقت وبنوعی نیز درک این موضوع که کسی نیاز به اینکه اورا خانم واقا صداکنند ندارد لذا با اسم کوچک صدا کردن اونیز شخصیتی دازاورا کم نمیکند اما همچنان با دانش این موضوع وعلت آن باز برای من سخت است که,شمافقط مرا"فری صدامیکنیدومنهم باید شماراراحت "مونا"صدابزنم یعنی هنوز برای من این عادت جانیافتاده است چون عاداتی جزاین داشته ام,وهنوزبه,آن عادت ندارم,البته ازآن جهت که میدانم هدف شما بی حرمتی نیست تلاشم,دراین است که تربیت خودرا که اینگونه مرابارآوردهاند به شکل درببیاورم که مرسوم آنجاست,وخود راهم عادت دهم باینکه از پرتاب دفترم دلگیرنشوم امااین موارد برای منهم وقت میبرد که ناخوداگاه اتخمهایم درهم نرود وجا نخورم چون هرچه باشد همیشه احترام کرده احترام دیده ام ویکدفعه کل رسوم دورادورم تغییر کرده است وبا برخی حتی اشنا ندارم وعلت آن راهم نمیدانم.پس ازاین گفتگو که برای ایشان بسیارهم جالب بود,ایشان,درتمام مدتی که,لااقل من درکلاس ایشان بودم,نه تنها بمن که به همه ی افرادکلاس که اتفاقاهمگی ایرانی,عراقی, پاکستانی ,وازکشورهای همسایه ودربسیاری جهات شبیه بهم بودیم ومیدانست,درنکاتی نیزاین احترام رسوم ملی کشورهای ماست نه دفتری دیگر پرت کرده, ونه هرگزحرکتی ماننداین تکرارارایشان تکرار شدواحترامی که این شخص بمن ازکشوری دیگر گذاشت خود,نمونه روشنفکری,اوست که بمن نیزاینرا گفت وبسیاری چیزها از آداب وروسوم خودرانیز بماهمراه باکتابی که مختص خارجیان مقیم مهاجربود وجزءدروس این کلاس درکتابی درسی به نام"زندگی درنروژ"
bo i norge bok
به مابرای سهولت زندگی,درکشوری ثالث,وبرای,آشنائی داشتن,با همه ی مناسبتهاورفتارها,آنچه لارم بود طی این کتاب ودرساعات کلاسی بمامیآموختند تاباآداب ورسوم ایشان نیزآشنا باشیم,وعلت مراسم وتعطیلات آنها رابدانیم یامثلا بدانیم که درمناسبتهابایدچگونه رفتا کنیم چه هدیه ای باید بدهیم وچگونه تشکر کنیم یاتبریک بگوئیم ومواردی امثال,اینهاکه درروزانه زندگی ما,خواه ناخواه,باآن مواجه میشدیم,ومراسمی ماننداینکه,مثلا,اگرهمسایه جدیدی به آپارتمان یا محله ی مانقل مکان کندماچه باید بکنیم وچگونه بایدبه اوخوش آمدبگوئیم و...وخوداونیزدرطی کلاسهابرای,ما"شکل,احترام گذاشتن اجتماعی کشورخود"رایادداده بارفتاریمتین ودوستانه برای ما,میگفت که, ماچگونه,وبه چه شکلی و,باچه رفتارهائی احترام متقابل,رابه یکدیگرمیگذاریم و,به روش ونحوه ی خودمعتقدبه احترام متقابل هستیم,وهمواره تلاش داشت بر شاگردان خود این مطلب را روشن کندکه,چون هدف "همزیستی مسالمت آمیز"است نیازی نیست که من برای ثبوت رسوم خودشمارابارفتاری بیآزارم,که ریشه ی آن,درسنت وفرهنگ من است,وقصدم"آزردن مهاجری" نیست که این خود شکلی ازروشنفکری او وداشتن تربیتی متعادل وخوب است,که میفهمیدومیگفت که مثلا:اگرتوبه کشورمن آمده ای وامروزواکنون همشهری وهم کشوری من محسوب میشود وسعی میکنی براساس نحوه زندگی من زندگی کرده ومثل ما رفتار کنیتا زندگی راحتی را درمیان ما داشته باشی ودچار مشکل رفتار متقابل نشوی ویا برخلاف رسوم من رفتار نکنی ما نیز موظفیم احتارمی متقابل را برتووآئین تو بگذاریم,درنتیجه این نشان میدهدتو بیشترازمن در فشار هستی که,درکشور مادری خودهستم, ودرعین حال درخلوتی بمن اینرا به شکل خصوصی نیز به من گفت که سالهاست که مدیر ومعلم کلاسهائی چون کلاس من بوده است اما هرگزباین نکته هائی که ازمن آموخت وتوجه اوراجلب کرد کس دیگری اشاره ای نکرده بوده است ومعتقد بود که یکی دوکشوری که نام نمیبرم,آسمان به زمین بیاید بی تربیت ترین وبی ادب ترین ممالک دنیاهستند که سالهاست درکشورپیش ازآمدن ایرانی ها درنروژ واسکاندیناوی زندگی میکنندامانه هرگز به بهداشت تن وبدن خوداهمیت میدهندنه,به,رفتار متقابل توجهی دارندونه چیزی راکه مثبت باشد میآموزندومتاسفانه ,کشورهای نامبرده خصوصی او,دین اسلام نیزداشتندومعتقد بودپاکی وشیک پوشی ایرانیان وهمچنین احترامی که,ازآنها آموخته ودرمقابل خودنیزدیده است همواره,این رابه او ثابت کرده است که,ایرانیان باوجود مسلمان بودن با دیگر مسلمانان جهان,متفاوتندومن نیز به,ایشان عرض کردم که شاید علت این باشدکه, نژادماعرب نیست بلکه ماایرانیان "پارسی زبان وازنژاد آریائی" هستیم ورسومات وآئین وفرهنگاریائی داریم,ولی درکنار آن تابع دین اسلام,نیز هستیم وباهماهنگ کردن دین با آئین خود زندگی میکنیم,وهیچیک ازآداب وروسوم عربی,درآداب وروسوم فرهنگی مانیست مگردر آئین دینی خودکه به روزهائی خاص دردین اسلام برمیگرددوهمه ی مسلمانان جهان,احترامی خاص به روزهای مذهبی ومراسم آن میگذارندکه مرتبط بادین است, نه بانژادنه,با فرهنگ ونه با شکل اندیشه های ملی وتربیت فرهنگی اجتاعی ایرانیان,درنتیجه مقایسه یک ایرانی پارسی زبان آریائی بادیگر مردمان, درکشورهای عرب نشین اشتباه,است .درواقع درمیان ایرانیان نیز در زندگی خوددرهمین جامعه دیده ام که بسیاری رفتارهای ناشایست راازخودبروز میدهندکه باسم ایرانی تمام,میشودودرنحوه سخن ورفتار شایسته ایرانی نیست.درصورتی که نوع رفتار وتربیت هرفردی,نماینده تربیت خانوادگی آن,فرداست ونبایدبعنوان, نماینده شخصیت اجتماعی او شناخته شودواین شخصیت اجتماعی که,ازخوددرجامعه بروزمیدهد باطرز حرف زدن های ناشایست یا نگاههای نادرست وپرمعنایارفتار های ناهنجارهیچ ربطی به,"ایرانی بودن"نداردوهمه جا انسان خوب وبد تربیت شده دانا ونادان, پیشرفته وروشنفکر یا...وجود داردواثبات اینکه,درایران نیزاین رفتارهازشت وناپسنداست برای دیگر ایرانیان مشکل میشود مگر با رفتارهای روزانه فردی خوددیگران,راآگاه کنندکه همه ی,ایرانیان هم مثل هم نیستندوخوب وبددارندوهرکسی نماینده شخصیت فردی خوداست ونه نماینده یکملت یایک کشورامادرحقیقت وقتی درخارج ارز کشور زندگی میکنیم,بایداین همواره مدنظرماباشد که,هرچه میکنیم به,اسم ایران تمام میشود وبه نوعی م نمادونماینده ی کشورخودهستم وموظفیم,دررفتار وگفتاروسخن شخصیت ملی خودرا بخصوص برای دیگر کشورهاحفظ کنیم تابدرستی باایران وایرانی آشناشوندوتصوراشتباهی ازما نداشته باشند واینهمواره کارمشکلی ست چراکه همگان بایددراینگونه تفکراتحادداشته دراینمورد باهم همفکری داشته باشندتابتوانیم هریک به شخصه نماینده,درستی,ازسوی ملت خودبعنوان ایرانی باشیم چون مردمان مثلا"نروژ"که ایرانی رادرتعدادکمی درمیان جامعه ی بزرگ خودمیشناسدهرخطائی راازایرانی ببییندبه حساب ایرانی بودن,وتربیت اجتماعی وشخصیت رشد نیافته ی او میگذاردواز تاریخ ایرانی وازاثرتمامی بزرگان ایران زمین دردنیانیزدرلباس یک اروپائی عامی چون دیگرعوام,دردیگرکشورهابی خبرهستندوآنسائی درست ودانش کاملی,ازانسانهای دیگر کشورهاندارند, چراکه,درروزانه زندگی خو نیازمنداین نیست که برودوببیند بزرگان کشور من چه کسانی بوده,ویاهستند.یاروشنفکران جامعه من,چه نام,دارندیامردم جامعه من درکدامین اندیشه,وکدامین شخصیت بیشتر جلوه گربوده اند وچگونه رشدکرده اندوشاید من نیزاگراجبار زندگی درمهاجرت برایم لزوم آنرافراهم نمیکرد لااقل اینهمه,به ریشه فکری,وطرز رفتاروسخن ویادگیری سنت ودلایل آن دردنیای نروژواسکاندیناوی که قبلا یک کشورنیزبوده ومجزاشده اند وبیشترین شباهتهای رفتاری وسنتی وآئینی راباهم دارند تااین حد,برایم اهمیت پیدا نمیکرد اگرچه که همواره,علاقمند به,انسان وطرزفکرهاوسنتهای همه کشورهای دنیابوده ام,ودر زمان بودن خوددرایران نیزهمواره,به هرچه که چیزی دراین باب بمن میآموخت توجه بسیارداشتم وهمیشه معتقدم بوده ام که همه نوع,اندیشه,فکر,رفتاروگفتاروسخن بایدشناخته شده شنیده شود ویادگرفته وآموخته شودتاانسان بهترین رابیاموزدوبهترین شخصیت رابرای خویش بسازدواین علاقمندی شخصی بودکه دردیگران آنرانمیبینم که بحدمن اینهمه به ریشه هاوبه رفتارها توجه کنندوازانجا که من همیشه بدون خواست خود,ودرضمیر ناخوداگاه,حرف وسخن, دوست وآشناوغریبه ضبط کرده,وحتی خط بخط کلام شخص وجاومکان وحالت نشسته وایستاده او رادرده بیست سال پیش نیز میتوانم بیادآورده ودرخاطر دارم که,آنروز چه گفت یادقیقا جملاتش چه بود یاچه حالتی داشته چه پوشیده بودو حتی هوادرآنروز باران بودیاآفتاب ,در دقت بیش ازاندازه من که نوعی عادت نیز محسوب میشود باعث گردیده است که هرجا باشم وهرچه بکنم ئقت نظر خود را برعلاقمندیهای خود همواره حفظ کنم ونمونه ی آنا دقت به همین رفتارها وسخنان وسنت هاست,واین اخلاقیات نیز,گوئی بامن متولد شدها ند,وگاه,انقدر توجه دوستان واشنایانم را جلب نموده است که هرچه رامیخواهندبیاد بیاورند, به سراغ من میایندوازمن میپرسند توآنروزانجا بودی یانبودی, دیدی یا شنیدی واگر بودی موضوع چگونه بودومیدانند بطور کامل اگردرآن جمع حضورداشته باشم قادرم بیادبیاورم که دقیقا چه گفته شدوکل آن جمع چه جواب یا چه عکس العملی رانشان داده اندکه البته این موارد نه,از اثرکنجکاوی هاست ,اگرکه من به همه ی اطرافم دقت نظری کامل دارم بلکه حتی اگر چهره ای ازطبیعت نیز,باشدودرآن مکان تنهای تنها باشم بسیاری,از چیزها چون صحنه ها پریدن پرنده ای وتمامی زوایای تصویری وصداهادرمن بیادگار باقی میماند,وهمه رادر ذهن به شکل ناخوداگاه حفظ وضبط میکنم تاجای که بارهادقیقا محل گم کردن دستکش یاچیزدیگری راباتصویر سازی دوباره درذهنم,حدس زده بازگشته وآنراپیدا کرده ام.وگاه حتی بایک نگاه گذری اسم فروشگاهی درذهنم میماند که حتی دقت نیزبرآن نداشته ام امازمان برگشت اگرراهی بوده که برای اولین باررفته بودم بخاطر آوردم که درموقع رفتن این مغازه واین اسم یامجسمه پشت آنرادیدم حتی بدون اینکه به رنگی از نوع وجنس لباسی دقت کرده باشم,اما کامل میدانم مجسمه پشت ویترین چه برتن داشته وچه رنگی وچگونه بوده است اینگونه توجهات ودقت کردنهادرهمه چیز باعث میشودکه انسان نمونه رفتاری دیگران شکل سخن وحتی نوع جمله بندی دوستان ونزدیکان خویش راکامل یاد گرفته مثلا درمواقعی که پای تلفن,به شوخی ازمعرفی خودسربازمیزنند وقتی که بیشترحرف میزنندبایکی دوکلام ازحالت صداونوع کاربردجمله ایشان درمییابم که چه کسی پای تلفن است.برای شناخت آدمیان ونوع سخن ورفتارشاید تااینحد دقت نظر برای همگان لازم نباشدکه همانطور که گفتم این نوعی حالت خاص درمن بوده وهست که به شکل خودکاروصورت ناخودآگاه,همه چیزرابخاطر میسپارم وقتی که,ازخاطر میبرم ناهارچه خورده ام,اماتوجه به رفتارهاونوع سخن آدمی درحد متعادل کافیست که شخصیت همگان خودرانشان داده,وبخوبی دریابیم که هرانسانی چه دیدگاهی داردوچه نوع تربیتی داشته است وچگونه عملکردی رابادیگران پیشه میکندوروابط دائمی باافراداین موضوع راهرروز برای انسان روشن ترمیکندچراکه بطور مداوم رفتارمتقابل ونوع سخن راشاهد خواهیم بودودرنهایت پی خواهیم بردکه میزان دانش درک وشکلِ,آموزش فرهنگی اودرخانواده,واجتماع چگونه وچقدربوده است ودرمقابل خودچگونه,انسانی راداریم وچگونه نیز باید بااو رفتارکنیم
¤¤¤ سکوتت را نمی بخشم ¤¤¤
سکوتت را نمی بخشم
...واینگونه مرا
چشم انتظاری دادنِ تلخی...
که در آن
دل به آتشها سپردم
در شب معبد
ودر خود
پیچ وتاب غصه را
سوزنده در آتش
سپردم در پریشانی ِ دل
بر خامه ی گویای فریادی
...که شعرم را
به سوز اندرون
در واژه ها میسوخت
!!!
وتو دریک سکوت ِ تلخ...
فقط خامُش
به پنهانی,
مرا می دیدی وُ
چیزی نمیگفتی...
!!
سکوتت را نمیبخشم
سکوتت را نمی بخشم
که در آتشگه
این معبد عشقی
که سوزان تر ز آتش
شعله ها دیدم
....توازاین شعله
شمع ِ غصه ی دل را
فروزان کرده ای ؛ آنگاه....
براه خود روان گشته
مرا تنها,رها کردی...
که سوزداین دلم
با شمع اندوه فروزانی
که دستانت
درون سینه ام افروخت
, دراین آتشکده
در سوز تنهائی
تراهرگز نمکیبخشم
براین آتش
نه حتی
..آن سکوتت را..
¤¤¤ فرزانه شیدا -1388/اُسلو -نروژ¤¤¤
کمااینکه بسیاری از انسانها درسخن همواره تلخندودرفتار همیشه بدخو,عده ای همیشه خونسرد وآرامند گروهی سریعا عصبی شده وپرخاشگر میشوند,تعدادی درهمه حال رعایت دیگران راکرده وحتی خشم ویااحساس خودراپنهان میدارند گروهی ازایرادگیری مداوم لذدت میبرندوهمه گروههای دیگری که,درهمین رفتارها "طرز سخن" آنان نیز متعلق به همان گروه,است وکمتر خواهیددید تشکری ازکسی بشنویدکه مداوم ازشماایراد میگیردیااینکه ببینید که حرف تشویق آمیزی ازاو به شما برسدبدون اینکه,درکنارش هزار«ام »را کنارنگذاشته باشدوبرخلاف آن,درفردی انقدر بی تفاوتی میبینید که آسمان رابه زمین بیاوریدبه کُنِ درونِ,این شخص راهی پیدانمیکندتا دریابیداو چگونه احساسی رادرحال حاضرداردوبا جواب بله نه و سکوت مداوم خودرایا ز شناساندن بدیگران پنهان میکند یا یچ علاقه ای به روابط متقابل بادیگر مردمیادقیقا باافراد جمع حاضر نداردیاآنکه انقدر صدمه دیده است که ترجیح میدهد دنیای حرف وسخن وفکر ورفتاراو فقط به فقط متعلق بخوداوباشدوحتی دربودن در میان جمعی ,فقط جسمی پُرکننده ی جائی ست که سخنی به تفضیل نمیگویدوهرگزحرفی برای گفتن نداردودرواقع جسم,اوست که حضور داردوخوداو خارج,ازجمع است وهمیشه درسکوت که,این یابعلت آن است که نمیخواهدتوجه کسی را جلب کند یاجمع حاضر راقبول نداردوآنان ر قابل به سخن نمیداندوطرز فکرآنان برای اومورد قبول نیست یاط موردپسند نیست,ویااینکه,ازآن جمع دل خوشی نداردونمیخواهدباسخن گفتن باآنان درگیرشده وتجربه های اوشایددربارها روابطاجباری میان او وایشان بخصوص در روابط خانوادکی,باو ثابت کرده است که,دراین جمع بهتراست خاموش باشدوشایددرجائی دیگر تا اینحد انسان خاموش وساکتی نباشد نمونه ی این افراد ادرمیان اقوام خودنیزمی بینید که اگر به ریشه روزهائی که بااودرخانواده مذکور بوده ایدبخوبی درمی یابید که چرا او سکوت میکند واگرکسی بوده که هربار لب گشوده دیگران به تلخی جواب دهنده ی سخن وفکر واندیشه ی او بوده اند امروز ترجیح میدهد دنیای آنان متعلق به آنان باشدودنیای او متعلق بخودوچراکه سخن باهرکسی ودرهرجائی نمیشودگفت وهمواره سخنان مادرنگاه,واندیشه دیگران تحلیلی دارد که عده ای قادربه درک آن هستندوگروهی نیزتفسیر های متفاوتی ازاندیشه وعلت سخن شمامیکنند وتعدادی نیز برایشان فرق نمیکند شماچه میگوئید یاچه گفتیدهمواره حرف شماراقبول ندارند وحتی, بدرستی نیز گوش نمیدهند,امابازهم بمانندانسانی که موظف اسنت مخالف حرف دیگران باشد حال هرحرفی مداوم,به بحث وجدل باشمامیپردازندوچون دقت کنید میبینید دقیق حرف شمارا تکرارمیکننداما بگونه ی خودوبازهم معتقدند شمااشتباه میکنیدواو درست میگویدوبه اینان هرچه سعی کنی بفهمانی وبگوئی که:حرف هردوی مادراصل یک ریشه داردودرمعناهم یکیست وماباهم حتی, هم عقیده ایم بازهم موفق نمیشویدچراکه,او به شماگوش نمیدهد ودرذهن خوددرموقع حتی حرف زدن بدنبال جوابهای دیگری میگرددکه,درپایان سخن فعلی خودادامه دهدوهمین باعث میگرددکه کمترساکت شده وحرف شمارابشنودتادریابداوکه اینگونه دفاع میکندخودنیز متوجه نیست دفاعیه ای لازمنداردچراکه عقیده,وفکردراین نظریکی بوده است وزمانی که انسان متوجه میشودکه,او فقط بخاطراینکه خودراانسانی فهمیده ودانا جلوه دهد یانشان دهد که بسیار چیزهارا میداندحتی حاضرنیست اول شنونده باشدتاچیزهائی رادرمورد شما بداندآنگاه, به قضاوت بنشیند همچنان وهمواره علم ودانش خودرابه هزار گونه به رخ میکشد چراکه دوست دارد اینگونه برداشت شود که ایشانه مخالف فکرشماهستند ودیدگاه ایشان بهتر وجامع تر است دراین مواقع بگذارید که ایشان هم خیال کندکه,این اوست که نظربهتری ارائه میدهد,ومعمولااودرنهایت نیز متوجه نمیشودکه سخن هردو ی آنها یکی بوده است وتنها علاقمند به بحث وجدل است حتی بی اینکه درنهاد خود این موضوع یا این بحث برای اواهمیت واقعی داشته باشد اما چون در تربیت زندگی خود آموخته است که همه چیز را باید بابحث وجدل بدست اورد دیگر ازگوش دادن هم خودرابی نیاز میداند ومیخواهد همیشه گویندهی اول واخر خودش باشد وگاه انسان خنده اش میگیرد که چرا او اینهمه برای ثبت نظر خودتلاش میکند آنگاه,که شمامیدانیداودرکجای فکرواندیشه ایستاده است وچه چیزهائی براستی درزندگی اومهم است چه چیزهائی را دوست دارد بیاموزداز چه چیزهائی پرهیز میکند.ودرعین حال بسیارمواقع است که لازم نیست انسان بخواهد دیگران حتمااورا قبول داشته باشند فکرکنید نداشته باشند چه چیزی از انسان کم میشود؟!درنتیجه سخن گفتن باهمگان مقدور نیست چرا طرز فکر وطریقه ی درک انقدر متفاوت وجنبه برداشت وحتی تفسیر هرچیز ازسوی هرکسی ممکن است آنقدر شما را به تعجب وادارد که باورنکنید کسی هنوز دردنیا وجودداشته باشد که باینگونه فکرکندیا مسائل رافقط به طریقه ی خاص ودرست همانجوری ببیند که خودش دوست داردکه ببیند.اینگونه آدمی با منطق زندگی با اندیشه های منطقی وبا بینش درستی زندگی نمیکند چرا ایستادگی بروی حرفی تا جائی قابل بقول از سوی دیگران است که آن سخن آن حرف آن ایده جنبه منطقی داشته باشد واگر این شخص ازنوع آن انسان هائیست که در نوع دیدگاه ودرک کاملا, متفاوت با همگان فکر میکند آنهم نه درجهت مثبت بلکه درجهتی کاملا متضادجامعه وبدین شکل سعی میکند خودرا مجزاازاندیشه همگانی نگاه داردولی افکار وسخن واندیشه ی او هیچ پایگاهی برای دنبال کردن نداردوهیچ جایگاهی در منطق وعلو م ذهنی را پرنمیکند بهتراست از مغلطه ی فکری او وهمچنین بحث بیهوده بااوصرف نظر شودچراکه اویاانقدر ادامه میدهد تا حوصله شماسررفته یاشمارا به خشم بیاوردیا با خسته کردن ذهن شماموفق شود حرف آخررا خودش بگوید ودیگرشماجواب ندهید بی آنکه بفهمداین سکوت اخر شماازروی موافقت بااو نبوده است ازناامیدی ویاس این بوده که میبیندشما نه نمیفهمید نه میخواهید بفهمیدنه حتی قادرید بفهمید نه حتی مایلید بفهمید وترجیح میدهید همیشه سخن گوی اول واخر خودتان باشیددرنتیجه اینگونه افراد جز جدل بیهوده ی زبانی وتحریک اعصاب دیگران راه به هیچ کجا راه نمیبرندوهرگز نیزدرنگاه دیگری انسانی باشعور وفهمیده به حساب نمیایند که برعکس "اصراربراندیشه غلط نمودار عقب ماندگی فکری کسیست که حتی حاضر نیست سخن شخص متقابل را گوش دهد شاید او فکر بهتری داشته باشد"!متاسفانه زمانی که,انسانهابا کسی برخورد میکنند که اورا از نظر فکری در سطحی بالاترازخود میبینند نوعی حسادت ودشمنی نیز این میان حرف میزند وگاه همین احساس باعث میشوددکه شخص متقابل تمام مدت به کوبیدن شما بپردازد بی انکه حتی دلیلی برای اینکار جزحسادت وخشم درونی نسبت به شماداشته باشد و.اگر ازاو بپرسی چند کتاب دراین زمینه خوانده ای یاحتی چند مطلب ازخود من راتابحال مرور کرده ای به منابعی اشاره میکند که شماهرگز پیدانمیکنید یاسالهای دور زندگی خودراکه کتابی خوانده بود برایتان بازگو میکند که کدامین کتاب وچه فهمید درنهایت میبینید فکرامروزی واندیشه ی امروز نقشی درتفکراین شخص ندارد.در بسیاری مواقع نیز گویندگان سخن با فردی که اورا دردل یا علنا بالاتر ازخود میبنند ومیدانند به شکلی است که,ادعای من نیز میفهمم تمام علت و ریشه ی شروع سخن و حرف است اوتنها میخواهد به شما بفهماند که اونیز درجایگاهی ازاندیشه وتفکر قرار دارد کهاورا ازعام جدا میکند ودرمیان افراد گاه با انسانهائی برخودر میکنید که هرلحظه از سخنان انان ونمونه فکر واندیشه ی انان شنیدن دارد شکل فکرکردن وبرداشت وتجزیه وتحلیل آنان انقدر شیرین منطقی وشنیدنی ست که شما علاقمندید ساعتها شنونده افکاراو درهمه ی زمینه ها باشید وحتیاشکالات فکری خود را باو بگوید وبرطرف کنید وآنقدر و چیزهائی برای گفتن داردکه هرچه نیز بگوید باز شما خسته نمیشوید ومایلید تمامی افکاراوراازاو بیرون بکشید وبااوساعتها حتی شبانه روزی حتی بدون توجه به زمان خوردن خوردن وقهوه وشیرینی فقط محو سخن او شده بیاموزید وبیاموزید اینگونه انسانها براستی افرادی دوست داشتنی هستند که شنیدن آنان برای آدمی نوعی اتفاق خوب وبه نوعی حتی برکت وخوشبختی ست که شما بااینگونه انسانی آشنا شوید وازاو بیاموزید ومطمئن باشید این شخص انسانی پرازاندیشه های زیباست پراز منطق وفلسفه ای درست ومتقاعد کننده پراز حتی ایده های جدید وتفکراتی که شماشاید نمونه ی آنرادرکمتر انسانی یافته باشید واینانند که چون بدنیا جهت خدمتی اقدام کنندبمانند متفکر وروشنفکر ایرانی ما *ارد بزرگ میتوانند تفکر جامعه ای را مجذوب اندیشه های خودکرده وهمگان رابه شنیدن اندیشه ونظریات و افکار خویش جلب کرده وشما با نهایت دقت نیز باو گوش میدهید یا اگر گفتاراو درکتابی ست جمع اوریشده باشد باعلاقه ای وافرتاانتهای انرابدون خستگی دنبال میکنید وحتی خواندن وشنیدن سخنان اورا به تکرا وتکرار نیز دذوست میدارید چراکه میبینید درهیچ کجای اندیشه او چیزی پیدا نمیکنیدکه غیر منطقی باشدوتفسیری ایده ای نیست که قادر به درک نباشد یا گفتاری نیست که ضد جامعه ضد اندیشه همگانی بوده باشد یا مخالفتی رابخود جلب کند مگر از سر دمشنی وحسادت مگر ازروی اینکه قادر نباشند اورا پس زده بر ایده ی او ایده ای بالاتر بیاورند این است که همیشه برای این افراددشمنان بزرگی یافقت میشود که یادرفکر دزدیدن اندیشه ی او هستند یادرفکر خراب کردن او وبرای اینکار چون اندیشه ای قوی تر را صاحب نیستند به مخالفتهای احمقانه ای دست میزنند که فکر شما را دور کنند وبا مغلطه وبکارگیری شیوه ی زبانی حتی زیبا وبایاری گرفتن ازاندیشه دیگر بزرگان امانه در راه مثبت که برای خراب کردن شخص مورد علاقه شما به ستیز ومقابله بر میخیزند اما انسانی که ایده وفکری رااز بزرگی میپذیرد مطمئنا انسانی نیست که به یکباره با شخصی به نام *ارد بزرگ مواجه شده باشد وهیچ آنشائی ای با اندیشه ی بزرگان نداشته باشد که بادیدن ایده های این دانشمند وفیلسوف ایرانی بی هیچ پشتوانه ی فکری فقط به فقط موافق باشد نه اینگونه نیست تمامی انسانهائی مه به ایده ها وافکاربزرگان توجه میکنند والگوئی چون *ارد بزرگ *را برای خود الگو قرا میدهند انسانهائی هستند که همیشه بدنبال افکار برتر بوده اند وبا بیشترین نظریات بزرگان اشنائی دارند ودرکل کسی که بدنبال یادگیری سخنان بزرگان باشد خودانسان اندیشمندیست که در زندگی به تقویت ذهنی به رشدوپرورش روح واندیشه وذهن خود اهمیت میدهد وبه خواندن ویادگیری بیشترین اندیشه هانیز می پردازدوحال اگر جوان ونوجوانی بناگاه بااندیشه ی ارد بزرگ برخوردمیکند به او علاقمند میشود مطمئن باشید کسی نیست که رهگذرکوجه دانائی باشد توجه به سخنان دیگران وبخصوص بزرگان نماینده ی این است که آن شخص فردی عللقمند به اندیشه های نوین است وهمگان بدینگونه نیستند وکافیست این راامتحان کنید تنها یک برگ از سخنان بزرگان یک یا یگ برگ از اندیشه ها وایده های ارد بزرگ راکپی کنیددرکنار آن یک برگ از خبر روز کپی بگیرید درکنار آن برگی جدول روزنامه کپی بگیرد برگی نیز ازجوکهای روز فراهم کنید برگی از عکسهای طبیعت برگه ای دیگر از مد روز لباس مرد وزن که در زیرهردوی ان توضیحی نوشته شده باشد در ورقه ای شعری عمیق بنویسید دربرگه ای دیگر شعری سبک وطنز ویا فکاهی...وچندین موضوع مختلف که معمولا انسانها به آن علاقمندند ,و آنگاه درجمعی شامل ازچهار پنج نفربگوئید که چندین برگه دارید که مایلید خوانده شود وایراد گیری شودوبرگه ها راهمگی راباهم تقاضا کنید که همگان نگاه کنندو بپرسید هریک از آنها کدامین برگه هارا ترجیح میدهند بخوانند وبه شما کمک کنند تا برای شما متن را غلط گیری کنند چون فکر میکنید که غلطهائی درمتن وجود داردوحتی غلطهای عمدی تایپی نیز دران بگذارید انگاه نمونه فکری دراین منطقه که بصورت عملی نیز امتحان شده است برای شما کامل مشخص میشود یکی میگوید: من حوصله ی سخنان بزرگان را ندارم اون شعر فکاهیه رو بده ببینم که غلط دیکته اش کجاس, دیگری میگوید من عکسای طبیعت و میخوام اون مد روزم بدی متن زیرشو بخونم بد نیست ,انتخاب نمونه عکسها ومتن ها گاه درهمان یکبار وگاهی با یکی دوبار امتحان برای مطمئن شدن شماازاینکه شاید موقعیت مناسب حال افراد حاضر نبوده است ومثلا فرد خسته بوده باشد یاتازه ازسرکار رسیده باشدوتحمل کارهای فکری رانداشته باشدودلایلی نظیراین سرانجامبا یکی دوبار امتحان نشان میدهد که هرکس به کدامین مطلبی علاقمند است وبه چه چیز بیشتر توجه میکندراه ساده تروکم دردسر تراین است که این گروه را چندین بار جمع کنید وهرروز راجبه یکی ازمطالب سخن بگوید بیحوصلگی نشان دادن افراد به هریک از مطالب نمونه ی علاقمندی آنان به مطالب را برای شما روشن میکند دراین میان فردی نیز پیدا میشود که تمامی این برگه ها را نیز با علالقه نگاه میکند وحتی زیر همه را نیز میخواند اینگونه آدمی انسانیست که شما بدون شکل دراو توجه بسیار به زندگی به مطالب مختلف به ایده ها ونظریات به نوع تفکر به اخبار جامعه و....پس میتوانید بدون شک مطمئن باشید او انسان قابل ودانا وارزشمندی در زندگیست که از علاقمندی های متفاوت ومتنوع برخوردار ایت ودرنتیجه در هرچیزی میتواند اطلاعات مفیدی نیز داشته باشد و میتوانید اورا بعنوان دوستی خوب وبرگزیده انتخاب کنید چراکه او انسانی خواهد بود که ازاو یاری ویاوری درشکلی مثبت و باارزش به شما خواهد رسید وبا همفکری های بسیار یانمونه افکارهای زیبایاشنیدنی وعلاقمندی های متنوع انسانی ست که هرگز باعث کسالت نمیشود چون از هرچه برای او بگوئید اطلاعاتی دارد که شنیدن انرا دوست خواهید داشت وهمیشه بااو لحظات خوبی را سپری خواهید کرد وبهره ای نیز ازاین رابطه خواهید برد که روشن شدن فکر خود آدمیست ویادگیری های متنوع. دوستی همنشینی وهم سخن بودن همواره برای همگان زمانی دلپذیر است که انسان تواند توافق های فکری وعلاقمندیهای مشابه ای رادردوستی باآنان پیدا کند وازاین نشت وبرخواسته دوستانه لذت وفایده وسودی مثبت گرفته ویا چیزی بیاموزد یااینکه دراین همنشینی لحظات خوبی راسپری کند ولی هرگز نشست وبرخاست وهمصحبتی باافرادی که مداوم منفی باشندیا متضاد بااندیشه های جاری یامخالف دائمی به شکل خضمانه ای دردرون وظاهری دوستانه در بیرون باافکاروسخن وحتی عمل شما جزازبین بردن وتلف کردن زمان ورسیدن به خشم وناراحتی سودی نداردوهمیچنین با افرادی که علاقمند به بحث وجدلی بی فایده برای پرکردن زمان باشند وعادت داشته باشند که همیشه درهمه جا با همگان بحت وجدل کرده یاحتی علاقمند به این هستند که دیگران را ناراحت کرده یا احیاسو خشم آنان را ترحیک کنند وعواملی ازاین دست که شکل دوستی نداشته باشد وتنها و اساس برنده شدن وخودنمائی وحتی ثبوت اجباری خود باشد جز آزار روحی وفکری خود هیچ نیست وهمچنین در رابطه با افرادی که پرچانگی های انان وگزافه گوئیهای بی ثمر , سرانجام به هیچ کجا نمیرسد ونه حتی دلپذیر است که باو گوش فرا دهید ونه شیرین وخوشایند وخنده اور که ساعتی به خوشی سرشودکه اینگونه بودن نیز نمیتواند برای انسانی خوشایند باشد وگاه حتی برای دیگران رنج اور وعذاب دهنده نیز خواهد بود درنتیجه بسیارمهم است که دوست وهمسخن انسان کسی یا کسانی باشند که بودن لحظاتی باآنان براستی ارزشی از لحاظ آرامش روحی شادی وداشتن لحظات خوب وحتی اموزشی باشد,این نیر مسلم است که هر کنشی واکنشی را به همراه دارد وبسیار مواقع سخنی را نمیتوان بی جواب گذاشت وتولید ناراحتی وخشمویا اندوهی با سخنی درکسی میشود که بخواهد نخواهد جواب خود راباز پس خواهد گرفت وحتی اگر به سکوت نیز ختم شود دنیا به هرکه سخن به ناعدلی بگوید نیز پاسخ مناسب خویش را خواهد دادوزمانی اونیز درخواهد یافت که در شکل اندیشه وتفکر وسخن به بیراهه ها رفته وآزردن دیگری نه براو که برهمگان روحی وشخصیتی را به او تعلق میدهد که شایسته نام انسانی نیست ودر ذهن دیگران جز ک.چک کردن وخوارنمودن خود سبب دیگری نخواهد داشت وهمواره نیز هم ازاینگونه افراد وهم انواع افراد متفاوتی را که درنمونه گرئه بندی شده آدمیان شناخته شده اند نه تنهادر میان اطرافیان وجامعه یخود که درجوامعدیگر نیز میتوان دیدکه به همین انداره دوستی وهم نشینی وسخن باآنان نتیجه ی مثبت ومنفی درنهادماباقی بگذارد.ازاینروست که همگان میگویند دوست خوب گنجینه ایست که کمتر بدست آدمی می افتد ودرزمانی که مجبوریم با افکار واخلاق ورفتار واندیشه وسخن متفاوت سرکنیم شایسته تراین است که درداشتن وانتخاب دوستان بسیار دقیق باشیم وهرکسی را درجایگاه دوستی زیاد بخود نزدیک نکینم وبرای هریک مرزی رادردوستیهای خود قائل باشیم ودرضمن انقدر با انان اشنا شده باشیم که بدانیم چکونه رفتاری بااو بهتراست داشته باشیم که ساعتی سرکردن بااو دلپذیر وارزشمند باشد ولحظاتی خوب را فراهم اورد تشابه اخلاقی وافکاری در روزگار اکنون در بسیاری از مناطق دنیاچیزی دیدنی ست که ازاندیشه های همگانی ریشه میگیرد که توسط رسانه های جهانی آنرا به سهولت بیشتری در ذهن افراد روشن ساخته وهمگان را با هم تا حد متوسط ونه کامل اشنا میکند اما اشنائی کامل بیشتر زمانی صورت میگیرد که همنشین همصحبت وهم سفره با آدمیان مختلف باشیم وبه شناخت واقعی انان برسیم.
¤¤¤ آهنگی در سکوت / سروده ای از :کارو ¤¤¤
بپیچ ای تازیانه !
خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد
این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ،
خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ،
پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ،
در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن د
ر بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن
آواره کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم
را با وجود این همه زجر
و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من
و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا !
و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته
می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
¤¤¤ شاعر:« کارو » ¤¤¤
همچنین تشابهاتی را میتوان دردنیا با افکاروسنت ملی خودشاهدبود که جالب وتوجه برانگیز است که نمونه های آن این تفکر را برمیانگیزد که انیسسان درهمه ی دنیا میتواند بکگونه ای درجاهائی به شکل مشترک فکر کند حال یا دراندیشه ای والا یاحتی درداشتن خرافات مشابه یا تعصبهای بادلیل وبی دلیل ازجمله اینها تمثیل وضرب المثل وکنایه هاست که پیشتر نیز ازآن سخن گفتیم وبرای مثال دراین بخش به این میپردازم که دربین ضرب المثلهای ایرانی بسیاری شباهتهای بسیار دیدنی با ضرب المثل ها وافکار حتی امریکائی دیده میشود این شباهت در اروپا درکمترین حد ممکن است وتنها چند نمونه از ضرب المثل های ایرانی رادیده ام که درمیان مردم نروژ وسوئد ودانمارک و فنلاند یا اسکاندیناوی هماهنگ باماست یکی همان رسم :« بزن به تخته چشم نخورد» است که عین همین را در فرهنگ نروژی خود دارند وفقظ «ماشاالله »را دیگر دراخر حرف نمیگویند که گرفته شده از دین اسلام است ,دیگری شماره 13 سیزده میباشد که متعقدند سیزده باشد واین سیزده در روزجمعه هم باشد نحس ترین روز دنیاست ومراقب باش.. و دیگری رسم تخم مرغ رنگ کردن وسبزه گذاشتن اما بروی پنبه است که درعید پاک خود در اروپا این رسم را دارا هستند ودر نهایت تا آنجا که اکنون درخاطرم هست نمونه شکل جوکهائیت که ما برای شهرستانی های خود دیده ایم که میشارند وانان نیز برای دیگر شهرتسانهای خود درکشور ساخته یا سوئدی برای نروژی ج.ک میسازد وبرعکس ودرنهایت هدف این است که بگویم نمونه اخلاقی وطرز فکرها وشکل سخن گفتن بانتمامی ریشه های متفاوت تربیتی وفکری درجائی به نفطه ی اشتراکی میرسد که دیدنی وجالب مشود وحتی شیرین نیز بنظر میرسد که در دوسوی دنیا دور ازهم ممالکی دریک منطقه چون شماه ر13 ومعنای نحسی آن به یک گونه تفکر کنند بی آنکه تماسی مستقیم بانمونه سنت وآداب یکدیگر داشته باشندودرکنار اینها همان خلق وخو های سخن گفتن که گرفته شده از دورن آدمیزاد وشخصیت درونی اوست درتمام دنیا نیز مشابه است وانسان های خونسرد وخونگرم وشیرین وبدخلق ومهربان همگان بیک شیوه سخن میگویند که برداشته شده ازنوع اخلاق وطرزفکرواحساس وشخصیت فردی آنان است اینجاست که تفاوتهای آدمی درسراسردنیا بیک نقطه ختم میشود که انسان این مخلوق خداوندی درهرکجای عالم نیزباشدمیتواند شباهتهای اخلاقی بسیاری با یکی درآن سردنیاداشته باشدوحتی شباهتهای بسیار زیادی نیزدرچهره وجالبتر اینکه انسانهای شبیه اگر یکی ایران باشد ودیگری دردورترین نقطه ی اروپادر فکرسخن ونوع کارورشته نیز یکسان عمل میکنند هنرگیشه هائی رادرایران وامریکاواروپا میشناسم که همانندخواهر وبرادردوقلو میمانند ودرست در رشته فرهنگی هنری در رادیو تلوزیون وتائتر و سینما کار میکننند واین ایرانیست وآن دیگری اروپائی یاامریکائی که بماننداین است که زیک مادر زاده شده باشندولی هریک درگوشه ای ازدنیا بزرگ شده باشند درنتیجه ماانسانها درنوع سخن نیزمیتوانیم اتفاق نظرداشته وهمانند سخن بگویسئم اگرهمانندفکرکنیم وچه زیباست زبان همواره بگونه ای بچرخد که ارزش گفتارآن گفته وشخن تاهمیشه برجابماند وسبب احساس مهرومحبت دردلی یاآموزش و دانشی در ذهنی کند واثری جاودانه داشته باشد.¤¤¤
*- آنکه درست سخن نمی گوید داناترین هم که باشد همگان بی سوادش می پندارند . ارد بزرگ
*- همیشه آن که با شما هم آوا می شود و سخن شما را بازگو می کند نمی تواند هم اندیش شما نیز باشد . ارد بزرگ
*- منتقدین پر حرف بجای عملگرایان کم حرف هم سخن می گویند . ارد بزرگ
*- دیگران خیلی زود بازخورد رفتار ما را نشان می دهند . درستی و نادرستی کردارمان را در نگاه و سخن دیگران خواهیم یافت . ارد بزرگ
*- آنکه پیاپی سخنتان را می برد ، دلخوش به شنیدن سخن شما نیست . ارد بزرگ
*- اگر به سخنی که گفته اید با تمام وجود پایبند هستید، دیگر نیازی نیست برای آن پوزش بخواهید . ارد بزرگ
*- دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید ” هر کنشی واکنشی را در پی دارد ” پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ
*- سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی . ارد بزرگ
¤¤¤ پایان فرگرد سخن ¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *صوفی گری*

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● ● فرگرد صوفی گری ● ____ بیداردر خواب, سروده ی « فرهاد آرین»_____ دشنه که پوستین پاره کرد و به رگ رسید بیدار شدآن خفته در خوداسیر این چه بیداریست واز چه روی بر فریاد خودای فرو رفته در چاه میزنی فریاد..؟ یاران زرد روی سپید پوش دیروز یا این سیه روی مردمکان دیروز و سپید پوش امروز.....! کنون تو بگوی این چه برابریست؟ نیست آیا اشتباهی محض و نا ممکن....؟ سبزم ای دوست این گونه می گفتی...! پس دست تو کو ای عدالت گوی دیروز و.....غارتگر امروز ● « فرهاد آرین» ● زمانی که بدنبال,افکارواندیشه ی صوفیانه میرویم بایدبخاطرداشته باشیم,که,دردنیای فعلی ورد روزگارامروزما,نیازما,بیش,ازهرچیزبرآگاهی هاواندیشه های روشنی ست که,درآن قادرباشیم باامروز زندگی کنیم ودرکنارآنکه,درعالم تنهائی خودشایدصوفیانه,ودرویش منش بادنیابرخوردمیکنیم,از یبیعت,وتمامی,آنچه,درزمین هست لذتی عارفانه وصوفیانه میبریم,امانگاه,واقع گرانه,وواقع بین مانیزمیبایست حقیقت زندگی امروزراهمانگونه شاهدباشدکه,هست,چراکه,دردنیای واقعی,امروزکه عصر تکنولژی وعصرفضاست,ودرروزگاری روبه رشد,مانیازمنداین هستیم,که,همپای جامعه ی نوی...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● ● فرگرد انتقام ● نه هر که ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه می‌رود می‌راند پیداست که امر و نهی تا کی ماند ناچار زمانه داد خود بستاند . ____از:رباعیات سعدی___ واژه ی انتقام , واژه ی ترسناکیست وازآن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبددلی برمیخیزد حضرت علی(ع*) سلام میفرمایند:دربخشش لذتی ست که,درانتقام نیست. واین جمله به تنهائی گویای بسیاری ازچیزهاست که لزومی حتی برتعریف آن نیست,که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشدبایدقلبی بزرگ باشدواگر جزاین بود نمیتواسنست گذشت وبخششی ازخود نشان دهدوآنکه,درفکرانتقام,است ودرچنگال خشم وکینه ها گرفتار,بی شک انسان کوچکی ست که,درکوته نگری خود,دیدگاه ی بسیارمحدودداردووسعت نگاهِ او زیادگسترده نیست چراکه,انسان کوته فکر,انتقام,راچاره راه خشنودشدن خودمیداندامااگر قلبی مهربان,داشت حتی بردشمن خود نیز نمیتوانست ازاری واردکند.عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که باینگونه بزرگان,درجنگندجزازسرحسادت وکوته نظری,وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنهابراین گروه,دل میسوزانند وآنان رابردیدگاه کوچک خودسرزنش نمیکنند وحتی دردل آنان ...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *زندگی*

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ● زندگی ● در طی تمامی فرگردهای نوشته شده,همواره پایه,واساس همه بخشها ی یادشده برمعقوله ی« زندگی» بناشده بودوتلاش براین,داشتم که بادرنظر گرفتن,هریک کلام بارارزش ازاندیشه های فیلسوف واندیشمندایرانی*ارد بزرگ تمامی جوانب,اندیشه های ایشان رابازندگی هماهنگ کرده,وآنرادرراه زندگی درست بااندیشه های نوین بکارگیریم,بااین وصف درفرگردی که بنام «زندگی» دراینجاداریم احساس میشودتمامی گفته های نوشته شده,درفرگردهای قبلی راتکراری دوباره,باید,که,این خود یازده جلددیگری خواهدشد.لذادرکوتاهی سخن تلاش میکنم تنهااندیشه های *اردبزرگ رایک بیک به تفسیر نشسته واز زیاده گوئی نیزپرهیزداشته باشم تااثربهتری رانیزبرخواننده ی خودشاهدباشم *- آنچه رخ داده راباید پذیرفت اماآنچه راروی نداده،می توان به میل خویش بنانمود.*اُردبزرگ ما همواره,درزندگی روزهای بیشماری,راپشت سر گذاشته ایم که,خاطره هاوتجربیات ماست وبراساس همان خاطره ها وتجبیات آموخته شده ازآن تلاش میکنیم زندگی راادامه دهیم وکمتردچارمشکل شویم , بسیاری ازمابااینکه تمامی خاطرات بنوعی برای همیشه تمام شده است آنرابگونه ای دردآلود وغم آور به...