● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد بردباری ●
¤ « آوای هستی »¤
چه ها دیدم من ازاین زندگانی
زمردم روز پیری وجوانی
تمام راه رفتن پر مشقت
وفاوصدجفا
« سوز نهانی»
دمی افتاده گه بشکسته دردهر
گهی غمدیده در دنیای فانی
بسی دیدم بخودازدهر وانسان
دلی غمدیده اندر روح وجانی
گهی «ساز ِدل ما»را شکستند
« قلم »
را توبه دادم گه زمانی
گهی گفتم بدل در شوری اشک :
«بهاری بودی» وُ...اکنون « خزانی»
شکستی قلب شادت رابه عالم
نشستی گه به فریاد وفغانی
ولی باید بدنیایت بسازی
به صبر وحوصله با,مردمانی
گهی نامردمی دیدن ز دنیا
*گهی بر خشم و گه نامهربانی
به بدخوئی ونامردی خلقی
گهی برتلخی ِسخت ِ
« زبانی »
چه میجوئی تودر انسان نادان
توانمندیِ فکرِ ناتوانی ؟!
ولی ای دل ! شکیبا باش وعاقل
بدان راهی ,که در رفتن , روانی
تقلا کن, توبا
« شور ومحبت »
دراین دنیا ی بی سامان بمانی
بسازی, زندگانی را , به شادی
به «عشقی » ماندگاروجاودانی
بخوان صد نغمه از« آوای هستی»
ز« خلقت» از« طبیعت» « آسمانی»
طلوعی وغروبی وبهاری .
زرنگ سبز وزرد وارغوانی
تو« معنا» را،زبنُ و ریشه دریاب
زیکتا
«"خالقِ"
عشق و معانی»
تو ای دل باهمره عشق ومحبت
بخوان دراندرون با شادمانی
مشو دلگیر وغمناک وشکسته
چو دردنیا ندیدی همزبانی
جهان یکسر پراز ظلم وستیز است
«تو » " تنها
"« یاور ِ"خود" »
در جهانی
جمعه 18 دی 1388 /۸ ژانویه ۲۰۱۰
اسلو / نروژ
¤ فرزانه شیدا ¤
گذرروزگار برآدمیان همواره قصه هاوداستان های بسیاری رابه همراه داشته است که بعضی از آنهاخودبه تاریخ پیوسته است ونویسنده ای"شاهکاری"ازآن در,داستان ورُمانی خلق کرده است که جاودانه برجامانده,ومیماندواکثر داستانهای زندگی نیزدرگیرودارسفرِعمر,خود بنوعی داستانی خواندنی ست که وچون پای صحبت پیران,وافرادمسن بنشینیم بسیارگفتنی برای گفتن دارند وهمواره درطی زندگی آنقدر اتفاقات گوناگون برهرفردرخ میدهدوآنقدرخاطره های گفتنی برجامیماند که گاه برای گفتن همه ی آن وقت کافی دریک بارو دوبارنشستن پای صحبت آدمی نیست درواقع هرچه فردتحولات بیشتری رادرزندگی خواهان بوده است قصه هاوداستانهاوخاطره هی بسیار دیگری رانیزدرطول زندگی خودرقم زده وشاهدبوده است وهرچه فردبی تفاوت تربه زندگی خودو گذرزندگی چه برخودچه بردیگران نگریسته است زندگی کسل کننده وبی هیجانی رانیزازسر گذرانده ودرنهایت نیز چیزی برای گفتن نداردمگر ناله های درد وشکایتاز زندگی.وآنچه همواره درزندگی قصه هاداشته است گذرعمردرسختی وفشارهابوده است که آدمی راسنگ زیرین آسیابی کرده,وبرعمق نگاه او پیرامون زندگی وهستی ,افزوده است وشمانیز زمانی انسانی راخواهید دید,که دریایی از قصه های شنیدنی باشد که باانسانی مواجه شده باشید که زندگی سهل وساده را به همانگونه که هست ,خواهان نبوده است وبرای رسیدن به مکانی ومقامی وموقعیتی درزندگی «خود», سازنده ی اصلی تمام خاطرات وزندگینامه ی شیرین وتلخ خود بوده است درنتیجه چنین انسانی باوجود خود, مظهری از صبروشکیبائی وبردباری ست ,چراکه آن کسی که به خواسته ی خودبدنبال زندگی بهتر یاتغییرات بیشتر یارسیدن به بهترین ها بوده است درواقع خود نیزبه استقبال زندگی پرهیجانی رفته است که قصه ساز زندگی او شده واوراقهرمان اول ماجرای زندگی خویش می کند, چراکه همواره گفته ایم که«سازندگان اولیه ی سرنوشت درزندگی «خود» ماهستیم باعشق به اینکه چه,ازخودواززندگی خویش بخواهیم وبه عشق وعلاقه به خودزندگی وهستی آن,چراکه, میشودبسیاربه سادگیهای زندگی ساخت وباهرچه هست ونیست سر کردویک زندگی ساده,رابه روال عادی وعامی ازسر گذراندوهمان مشکلات عادی زندگی معمولی رامانند:داری ونداری,بیماری و سلامت, وخوشی وغم دنبال کردوقصه ای ساده رابرتمامی قصه های زندگی افزودکه دراین راستانیزقصه های تکراری بسیارند,که یک آمدوشدساده ی بشری درزندگی ساده,وعامی اوست وبااینکه درهر گذری ازاین زندگی ممکن است شکل ماجراها,متفاوت باشد,اماریشه هایکی ست .
¤سر می شکند دیوارش_ استاد شهریار¤
تار زن تانه به سیم است و«دلی» درکارش
چنگ بردل نزند,ناله ی سیم تارش
نه همه مُحتسب از جام تو میخانه نشین
صوف اینجابه گلو,حلقه شوددستارش
مست بگذشتم
از آن کوچه که «حاف » میگفت
سرشکانند به سر شاخ ِدرودیوارش
یارب این عشق ِفروشنده خریدارش کیست
که متاع دل وجان ریخته در بازارش
باغبان کر گل وبلبل به سرش شوقی نیست
جز به گلچین نرسدسیر گل وگلزارش
عشقبازی, لجن اندازی ولجبازی نیست
طوطی عشق,شکرمی شکند منقارش
گربه دریای عدن رُخصت غوّاص نبود
ذُر به بازارنیایرند به دریابارش
گنج افسانه شدیم,آنچه به دستان گویند:
غول افسون به درغاروطلسم مارش
چشم بخت هُنرم خُفته به قهری مگراست
شور محشر کُند از خواب قُرون بیدارش
نقش طومار فلک, نقشه ی سرگردانی ست
تا کی این دوز وکلک,لوله شود طومارش
دلبرم بار سفر بسته, خدایا بگشای
هک در اقلیم اقامت,به سلامت بارش
« شهریارا» طمع یاری ازآن یار مدار
که بُّود رغبت هم صحبتی اغیارش
¤استاد شهریار¤
انسان دراین سفرزندگی راه رفتن و سخن گفتن وزندگی کردن رامی آموزدوشکل آموزش آن بستگی به شکل دیدگاه او دارد اینکه وقایع پیش بینی نشده برای ساده ترین انسان تا عمیق ترین واندیشمند ترین انسان روی زمین رخ بدهد چیزی ست که,دنیا وکائنات بر اساس گامهای او بسوی راه منتخب او براورقم میزننددرنتیجه هرکه سختی راه به جان میخردورفتن ورسیدن به قله را دنبال میکنددرراه سفر توشه های بسیاری رانیزباخود کشیده ومیبردودر راه نیز بسیار ناهمواریها وسختی ها رااز سر گذرانده وبردباری وصبر وشکیبائی خویش رابهامتحان نشسته وچون هدفمند باشد پیروز نیز میگرددوتوشه سفر سخت رفتن ورسیدن او سرشار از داستان صبر وبربادی وشکیبائی ست که نشستن وبا دل وجان گوش دادن برآن نه تنها باهمه ی مشقاتی که او از سر میگذراند وما فقط شنونده ی او بوده ایم بسیار شیرین است که بسیار میشودآموخت که برای رسیدن به قله هاچگونه باید بود چگونه بایدرفت چه رامی بایست به جان خریدازچه می باید گذشت کردبه چه می باید رضایت دادچگونه می باید خودرادربسیاری ازاین گامها به مشقت ورنج وسختی وحتی اندوه انداخت تارسید ودرنهایت عرق جبین ازچهره ی خسته اما پیروز خویش پاک کرد وخشنود شد که رسیدیمبه انتهای هدف خویش رسیده ام وآنگاه هرجه بر آدمی گذشت قصه ی تلخ وشیرین این راهدیگر دراین مکان در این نقطه براین قله نه تنها قصه ی افتخار است وتلاش که قصه ی پیروزی است وشادی وتعریف آن بردیگری شاید یاداور خاطره های سخت رنج باشد اما در زمان گفتن آدمی هم خودمیداند وهم شنونده ی او که,اینهمه مشقت اینهمه سختی با بردباری وصبر وتلاش نهایتی زیبا از پیروزیست ازموفقیت انسان درراه تلاش درراه رسیدن به اوج خواسته های شخصی که بارها گفته ام پیروزی یک فرددرهر راهی که باشدبه تنهای زندگی او را تحت تاثیر قرارنمیدهد که اول براوبعدبراطرافیان اووسرانجام به شهرودنیای او منتقل میشود چراکه زندگی اینگونه بناشده است که عمل ومعلول همیشه باهم باشند وکار ونتیجه وانتهای کارنیزچون زنجیره زندگی چون چرخه ی زندگی برهمه چیزاثربگذارد.شاید کسی بگوید: من خودم نیز,گاهی وجود وحضورخودرااز بس که زندگیم بیخودوساده وبی هیجان است فراموش میکنم چه برسدبه اینکه بودنم در دنیا دیده شودمگر که هستم وچه هستم که دیده شوم ؟ تنهایک انسان معمولی هستم مثل بقیه! .من این حرف رابه,اینگونه می بینم:«شخصی» که خود حضور وجودخودراباورندارد,درنتیجه چنین شخصی نمیتواندتوقع داشته باشد که دیگران نیزاورا ببینند ,اماهمانگونه که گذر بادی بدون دیدن حس میشود«مادیت جسمی ووجودوحضورجسمی» یک فرد هرچقدردرحاشیه های زندگی ایستاده باشدحس ودیده میشودهرچقدر ساده باشد بازدیده میشود حتی درگذراز خیابانی پرجمعیت که کسی به کسی نیست وهرکه راه خودرا ازلابلای جمعیتی برای رسیدن به مقصد خودباز میکند بازوجود انسانی که,ازکنارتو راه باز میکند راحس میکنی هرچقدرناشناس حتی ازکنار چشم بی اینکه نگاه کنی,آدمی ایستاده در کناردیوار وکوچه ای رامیبینی این تازه زمانیست که,این شخص برای تو آدمی ناآشناست که هیچ شناختی ازاو نداری وتفاوتی هم برایت نمیکند که,این شخص کیست وچگونه زندگی میکند اما بهرحال هر انسانی باندازه قد خود درجائی که ایستاده,نشسته یادراز میکشد است فضائی رادر دنیااشغال کرده است که خداوندباو بخشیده است فضاومکانی که متعلق باوست وخداوند باوداده است درنتیجه حضوردارد حال,این حضورچقدر پررنگ چقدر قوی زمانی میشوددیدکه این شخص ایستاده درگوشه ی کوچه یادرراه عابر پیاده برای مثال یک نوع آلت موسیقی راهم بدست بگیردوبنوازدآنگاه هرکه میگذرداوراخواهد دید ساده تر؟همانجا که ایستاده است سوت بزند باز دیده وشنیده خواهد شدمنظورم این است که آنچه انجام میدهیم حضوروجودمارادر نگاه دیگران تثبیت ودیدنی میکند آنچه هستیم درجایگاه انسانی ما بعنوان یک انسان هم ثبت حضور ماست با قد ووزن واندازه ی خودوآنچه روزانه,انجام میدهیم,هرچقدر ساده وکسل کننده باز کاریست که انجام میدهیم وآنچه همه ی اینهاراارزش میدهداین است که یک فرد,خود شخصارنگی باین « بودن» بدهد یاداده باشد وگرنه هیچکسی درگذراز کناری منی که بی جهت وتنها برای گذران ساعت وشاید اینکه کمی دلم باز شود به سادگی سر کوچه یادر گوشه ی محل عابر پیاده ایستاده ام نقش بزرگی راایفانمیکنم که دیده شوم تنهاایستاده ام مرارهگذر میبینید شاید زشتی وزیبائی ام راشاید شکل لباس ومدل کفشم را یاهرچه هستم ...امامن فقط ایستاده ام وفقط ایستادن تنها میگوید:من هستم!همین وبس همه نیز میدانندتو هستی خودت میدانی خانواده ات میداند محله ات میداند شهرت میداند حتی کشورت درآمار میداند تو هستی داما چراهستی برای چه هستی حتی « چقدر هستی» این چیزیست که انسان خودآن را میسازدوبرای رسیدن باینکه چقدروجوددارم چقدروجودم موثر است چه بر خود چه دیگران بایدکاری انجام داد تادیده شدهرچقدر هم اینکار ساده بی عملی وانجام کاری تنهاایستاده بر نقطه ای اززمین هستیم چون درختی درگوشه ی خیابان وکوچه ای که شاید براثر تکرار بودن در آن مکان بسیاری دیگر حتی وجوداین درخت راهم,از خاطر برده باشنددرکنارآدمیانی که هرگز حضوراین درخت را در هیچ فصل وزمانی فراموش نمیکنندوتمام تحولات اورا میبینند شمااگر هرروزدرساعتی مشخص درکنار بقالی کوچه ی خود بایستید وهیچکاری نکنیدحتی اگرمداوم باهمان یکدست لباس دیروزی آنجابایستید سرانجام روزی راخواهیددید که همسایه ها شماراوایستادن شما را حتی بی اینکه شماکاری کرده باشید دیده اندوفردا یکی بتو لبخند میزند:آن یکی به شوخی میپرسد خسته نمیشی اینهمه اینجاوامیستی ؟ یکی بتو سلام میکندوشاید چندکلمه ای باتو حرف بزند یکی دوتااز بچه محل ها کنارت می ایستند وحال واحوالی میپرسندوباز بااینکه هیچ نکرده ای دیده میشوی این رامن زمانی پی بردم که روزانه درساعت معین می بایست یک اتوبوس مشخص رابسوی دانشکده میگرفتم ودر طی یکماه اول تمامی کسانی که درآن ساعت بااین اتوبوس حرکت میگردندبادیدن هم سلام میکردندوحتی جای نشستن هرکسی دراتوبوس مثل اینکه بلیط این صندلی راخریده باشیم مشخص بود وهیچکس جای دیگری راشغال نمیکردحتی,اگربرای مثال یکی زودترازدیگری سوارمیشدوجای پشت سری او جلوترازاو بود بازاو به روی صندلی خود مینشست وجای کسی را کسی نمیگرفت مگر اینکه شخص ناواردی برای اولین باربه این جمع اضافه میشدوبی خبر صندلی مثلا مرااشغال میکرد که عادت داشتم آنجائی بنشینم که برایم راحت تربود یابدر خروجی نزدیکتر بودیابغل بخاری وفن کوئل بودوزمستان گرمتروتابستان خنک تراما بازاگر کسی ناشناس جای کسی راهم اشغال میکردشخص اول هرگز چیزی باو نمیگفت ومکان دیگری راانتخاب میکردوبا گذر یکسال تقریباهمه ی این افراد میدانستندهریک ازمابه کجا میرویم حتی چه ساعتی برمیگردیم ,چراکه تکراریک عمل سرانجام توجه دیگران راجلب میکندحتی دوستی هائی نیزمی آفریند که اگرچه شاید به مرحله رفت وامد نرسدامادرهمان حدساده یسلام وعلیکی حتی بیک لبخند بدون حرف ,شیرین است ,اینکه هرروز صبح شما عده ای مشخص راببینید وحالواحوالی بپرسیدودرمسیرراه با کسانی شناخته شده روزانه همسفر راهی باشیدوحتی اگرهرروز ساعت 6 صبح جلوی پنجره است بایستی باگذشت یکهفته هم مدیانی چه کسی میرودبرای خریدنان چه کسی به سر کارمیرودچه کسی چراغش چه ساعتی روشن میشود وهمسایه هاهم میدانندشماراهرروز میتوانند ساعت 6 صبح پای پنجره ببینند درنتیجه ما دیده میشویم حتی اگر ساکت درگوشه ای ایستاده باشیم وهیچ نکنیم.بااین تفاضیل این منو شماهستیم که رنگ لعابی به هستی خودمیدهیم باکمترین کارهاوبیشترین کارهاوانچه ازمنو شما انسانی دموفق میسازد انجام کارهای روزانه ی ماودر نتیجه صبر وشکیبائی وتحمل وتلاشی ست که برای انجام هریک کاربرخودهموار میکنیم وهرچه بیشتر در«هستی وبودن» خودفعالترباشیم بی شک روزهای بیشماری راخواهیم داشت که نیازبه صبر وبردباری برای رسیدن به نتیجه راداردوهرچه پرتلاش تر بی شک موفق تر.بااین وصف انسانی که بودن خویش رادیدنی وموثر میکندچه برای خود چه در جامعه انسانیست که درمرزی بالاتراز مرزساده ی زندگی وزندگی عوام ایستاده است چراکه به روزمرگی خونکرده,وبا رسیدن به هر نقطه ای برای نقطه ی بعدی برنامه ای خواهد داشت چون هر موفقیتی درپی خود نیازهای دیگری راایجاد میکندمثلا یک فروشنده ساده یک بقال مواد غذائی وقتی که مغازه ی دکوچم یا سوپر بزرگ خودرابا میکند بتدریج یاآنرا گسترش میدهد یااگر درست به نتیجه دلخواه برسد چندتای دیگر هم باز میکند یا اگر چنین نکند با سرمایه ای که بدست اورده زندگی خود را جلا میدهد خانه ای بزرگتر تهیه میکند ماشین خود را به مدل بالا تری تبدیل میکندودرراستای شغل خود به نیازهای مشتری مواد غذائی داخل مغازه ی خودرا افزایش میدهد چیزهای جدیدتری به مغازه برای فروش میاورد دکوراسیون داخل مغازه راتغییر میدهد همه ی این تحولات درصورتی رخ میدهد که این شخص در امرفروش موفق گردد وبرای بهتر شدن رونق بازارخودآنراگسترش میدهددرزمینه علم نیز همین است انسانی که اندیشه خودرابا گرفتن مدارکی از سر یادگیری نه,از سر مدرک گرائی,افزایش میدهدوهرروز درمقام بالاتری به رشد فکری واندیشه ی خویش میپردازدهم تلاش خویش را افزون کرده هم بر تجربه افزوده هم بر میران صبر وتلاش ومقاومت خویش افزوده است چون مدام به مکانی بالاترگام گذاشته است که خواهان شکل دیگری از برنامه ریزی وهمچنین تغییر شکل عمل ورفتار وداشتن صبر وتحملی متفاوت بازمان گذشته است چون هرچیزی وهرکاری وهر عملی خواسته های خودرابرای رسیدن به نهایت هدف طلب میکند.اینگونه است که انسان بردبارانسانیست که بسیارزندگی کرده است بدین معنی که روزهای زندگی اواگرچون دیگران درهمان شبانه روز طی شده ودرهمان ساعت دواّرزندگی.امابراستی ساعات بیشتری ازیک فردمعمولی زندگی کرده است, چراکه رشد فکری ومغزی اوچه درساخت سلولهای جدید مغزی چهدر ذخیره دانشها ویادگرفته ها در حافظه ی مغزی وداشتن بسیاری خاطرات در گذر روزهای متنوع خود و... درروحیه ای که میدانددارد برای چه تلاش میکند باهمه سختی هاروحیه ای ساخته شده ترازدیروز.جسمی حتی باهمه خستگی شادتروراضی ترازدیروزرابرای خودساخته است وقتی شما بدانیدکاری که,امروزانجام داده اید کاری مثبت بوده چه برای خودچه برای دیگری,وبرای انجام آن متحمل زحمتی نیز شده اید,مسلم است که شما انسان دیروزی نیستید بلکه کمی بیشترازانسان دیروزی هستیدودرفرداها نیزبیشتروبیشتر ودرزمانی انسانی بزرگ وتلیم یافته وشناخته شده,وانسانی موثربرای هم خودهم جامعه,در نتیجه آزارشخص صبوروزحمت کش وبردباری,ازسوی هرکه باشدنهایت رذالت وضعف شخصی هرانسانی ست که فردی راکه درزندگی خودانسانی زحمت کش وفعال ودرجایگاه خودباارزش است به هرشکل وبه هرطریقی آزاردهیم حال چه برای اینکه اورامشغول خودمتوقف کنیم,چه برای اینکه ازاندیشه ی او خوشمان نمی آیدچه برای اینکه,ازنگاه وطرزفکرونظریات اومیترسیم چه,ازآنجهت که خود را درمقابل او کوچکتراحساس میکنیم وقادرنیستیم جوابگوی یاهمپای او درفکروعمل ودانش وسوال وجواب,اوباشیم زیراکه اینگونه افرادمردمی ساده نیستند که شمابتوانید به سادگی باآنان برخوردکنیدوچون دیگرمردم اطراف خود بالاخره راهی برای کنارآمدن بااو پیدا کنید,انسانهای موفق وبزرگ انسانهائی هستند که آنقدردراین دنیا پوست ترکانده وبزرگ شده وجاافتاده اند,انقدرسختی ومشقت گشیده وبردباری به خرج داده اند که درک آنان از جمع عامی مردم خارج است درک حرف آنان,درک عمل آنان, درک منطق آنان ,حتی گاه بحدی مشکل است که که بسیاری یانمیتوانیدخودراباآن برابرکنند یاقادرنیستند جوابگوی خواسته ونیازهای اوباشنددرنتیجه ی ازاودلخوروعصبانی میشوند, یاازاوحتی بدشان می آیدونسبت باو احساس تنفر میکنند یابگونه ای اورا ازخود میرانندوگاه نیز اگر موقعیت نمزدیک شدن باو پیدا کرده باشند از احساس کمبودی که درخود حس میکنندبخود اجازه میدهند که مدام ازاو ایرادگیری های کنند که انسان از شنیدن انها وقتی که او ازاین فرد نزد دیگری حرف میزند ]شاخ درمیاوردکه حتی بشنوید که چگونه اورا تفسیر میکند یااورا فهمیده است ومعلوم میشود هیچ ازاو وشخصیت ودانش وانسانیت او نمیداند وتنهاخودرا بهردلیل مجاب میداند اظهار آشنائی وشناخت کرده ودرمورداو سخن بگوئد مباداکه دیگران نادانی ایشان را دریابند ویا ایشان را کمتر بپندارند یا حتی نزد خود این شخص این نوعی تلاش برای ثبئوت خود است تا خوداورا این شخص جدیتر بگیرد وبیشتر اورا بقولی تحویل بگیرد ویا به افکارئو وفکر او اهمیت بدهد وراحت تر بگوئیم اورا قبول داشته باشد اما سخن اینجاست که چه اصراریست که کسی حتما وقتایدرجایگاه فرد دیگری نیست سعی کند خود را بیهوده تااین حد خراب کند که بدارودویار زده به همه نیز بگوید حتی بخود او قصد داشته باشد که ثابت کند که اوهم کسیست وباید بیشتر باو توجه شود دمگر چه اشکالی دارد انسان کسی باشد اما برای خود کسی باشد نه برای دیگران بزرگان نیز برای خود کسی هستند ونیازی به تائید دیگری ندارند یا برثبوت خود بدیگران وبنظر من در مواقعی که انسان میداند که نمیداند بهتر است سکوت کند لااقل کمتر دیگران از نحوه ی فکرواستدلال وشناخت وتفسیراو باخبر میشوندکه یا حداقل درمقابل خود این شخصی بیشتراحساس ضعف وکمبود نکنندچونکه همین ایرادگیری ها یا اجبار بر ثبوت خود ونفی او خود نشاندهنده ی این امراست که این شخص شناخت درستی برامور اطراف خود ندارد نه بر آدمیان دیگر نه حتی بر زندگی واز انجا نمیتواند منطق انسانبزرگی را درک کرده دریابدهرچند که هرچه,اودرزندگی ازخودودیگران طلب میکنددرنهایت چیزی ست که نمیتواند به نفع شمانباشد باز ازدر بیمهری درامده تلاش میکنند که اوراچه در نزد خود او چه در نزد دیگران چیزی جز انکه هست نمایان کنند بی اینکه توجه کند نه او نیازی به تفسیر ایشان درمورد خود دارد نه دیگران احمق ترازاو هستند که نیاز داشته باشند ایشان آن فرد را برای آنان معنا کند.و انسانهای بزرگ نیز هرگز پیش نخواهد آمد که برای خود از کسی چیزی را طلب کنند مگر اورا قبول داشته باشند ولی باز هرگز از روی خودخواهی از کسی تقاضای چیزیرا نخواهد کرد که منش او بیش ازاینها برای خود اوارجمندهست که بادرخواست چیزی ومنت چیزی را کشیدن خودرا بی جهت محتاج جلوه دهدودر بیشترین مواقه نیز انسانی همواره بر"حق"است وبردرستی فکرو عمل خوددرزندگی خواستار چیزی میشودیاتوقع چیزی راداردبماندکه چنین انسانی درعین حال که شاید بسیاری اوراادرک نکنند بخوبی نیزمیداند که درک نمیشودومیداند که نبایدازبسیاری ازمردم که اورا درک نمیکنند حتی برنجد ومی بایست گذشت کندوفراموش کند چونکه دلیلی ندارد کسانی رابخاطرکمتر فهمیدن یادرک پائین تر موردتنفرقرار داده باآنان دشمن شوندوفرق ایشان با مردم عام درهمین است که ایشان بر نادانیها دلمیسوزانند وبه خوار کردن دیگیر بلند نمیشوند ودرعین حال از درک نشدن خود نه تنها نمی رنجند بلکه اگر احساس کنند که زیادی با فردی درک نمیشوند تلاش میکنند کمتربااو برخورد داشته باشند تا نیازی باین پیدا نکنند که اورا درنهایت ازخود برنجانند.درعین حال که ازبزرگان وانسانهای اندیشمند چنین چیزی دیده نمیشود که براحتی قادر به رنجاندن دیگران باشند وحتی بسیار مواقع نه تنها بدلیسوزیس بلکه با دیده ی بخشش به آنان نگاه میکنند ورفتارها واعمال وگفتار وکردار اورا برخود می بخشندوهمانگونه که وقتی حضرت مسیح را به صلیب میکشیدند خودبه خداوندگفت:خداوندااین مردمان نادان راببخش چراکه آنان «نمیدانند» و«درک» نمیکنند!.حضرت محمد (ص)وحضرت علی(ع) نیزهرگز بر کسی بخاطر نادانی اوخشم نگرفت ودرهیچیک ازداستانهای واقعی تاریخ نمی بینید مرد وزن بزرگی به کسی بخاط نادانی اویادرک نکردن اویا همچنین به دارا ونادار بودن او خشم بگیردوتنهاانسانهای کوچکی به خشم ونفرت دل میبازندکه هنوزوسعت نگاه نیافته اند تابدانند صبروتحمل وبردباری درمقابل آدمیان نیزاز بزرگی انسان است کمااینکه حضرت علی(ع) میفرمایند:دربخشش لذتی ست که درانتقام نیست. وحال هریک از انقلابیون واقعی تاریخ راکه نامی به نیکی ازخود برجا نهاده اند بنگریم وبه زندگی آنان دقت کنیم میبینیم زندگی وتفکر واندیشه ی اینکونه انسانهائی انقدردیدنی وخواندنی ویادگرفتنی ست وحتی نمونه های بزرگی ازصبروبردباری ایشان درمقابل دنیاانقدراثر گذارو باارزش است که براستی می بایست الگوی بشردر ساده ترین راه های رفتن زندگی باشدودرکنار ین همین بزرگان واندیشمندان نیزاگردریابند کسی براستی قادربه درک آنان نیست وبقولی سروکله زدن بااووقت تلف کردن است ترجیح میدهدوقت خودرابر کسانی بگذارد که مایلند چیزی بیاموزندومایلند که ازاندیشه های خوب او بهره ببرند وخود نیزچه ازآنکه نادانی براو چیره بودوحتی برای اینکه نمیخواست دانا شودنیز بادیگران میجنگید چه آنکه همراه وهمقدم بااندیشه های اومیآید وطرزفکراورادوست میدارد چه آنکه میخواهد بیاموزد چه عابرناشناس کوچه ای بسیار چیزها می آموزد تا بداند انسان چیست وچگونه انسانی بایدباشدوچگونه,انسانهائی رانیز در زندگی باید ببیند بشناسد وحتی تحمل کند که,هرچه هست از بزرگی وصبر وبردباری اوست که جفا نیزمیبیند بی حرمتی نیزمیبینداما, می بخشد ومیگذرد چراکه نیازی بداشتن کینه در گوشه ی دل خودندارد زندگی بسیاراحساسات وخواسته های دیگری راازاو می طلبد که میبایست هم وغم وفکرواندیشه ی خودرابرآن بگذاردنه بربیشمارآدمی که هنوز بسیارراه درپیش دارندتابدانند زندگی فانی همین گذراندن گذرواز دست دادن ساعاتیست که تودرجنگ وبگو مگو بامنودیگری سر کرده ای و وقت وزمان خودرابه خشم وکینه ودشمنی صرف میکنی وبجای بهترآن است که آدمی بخودبگوید:« شهریارخود باش وخودرادریاب» وخودراآزمایش کن وبر صبروبردباری خویش افزوده ودرپیشرفت ورشد شخصی وفکری وموقعیت خود,گامی بیشتر بردار.حتی باآنکه بسیاردراین کوره راه نامرادی بامردم وخلق دلشکسته ی دنیائی میگردیم,وبسیارافسرده دل بردنیائی افسوس میخوریم که میدانیم هنوزبسیاراست افرادی که نمیخواهند بدانندیا باورنمی کنندکه زندگی دردست خود ماست وجایگرین رشد وپیشرفت خود به شکستن دیگرانی می نشینند که میدانندهرچه کنندنمیتوانندچون اوباشند بودن آنکه تلاش اووعشق قلبی اورادرراه زندگی دریابند بخوانیم ازشهریاردرشعربسیارزیبا وغمناکی که اونیز دردهای انسانی وعشق رادر بودن خویش بسیارکشیدوغم دنیانیز بسیاردیدوبربادری بسیاری نیزدرزندگی نشان داد روحش شاد
¤شهریار خود باشم*استاد شهریار¤
گذشت انکه درآغوش یارخودباشم
به زیر چتر گُل گلُعذارخودباشم
گذشت آنکه به یارعزیز,دست به دست
دوباره عازم کوی دیار خودباشم
دگر چه زخمی ازآن جاگذاز ترخواهی
که داغدیده ی مرحم گذارخودباشم
خزان رسیدومن آن باغبان که خودناظر
به زُلف کندنِ باغ و بهار خود باشم
اجل کشید به تهران ,چو دید از آغازم
که من چع غافل از انجام کار خود باشم
فلک کمان وکمین میشود که مندائم
نشان نیر غم جان شکارخو باشم
دگر به گریه ی بی اختیار دادمدست
نداد دست که در اختیارخودباشم
حریم داشت غم ازمن به غمگساری وی
کنون اسیر غم ِغمگسارخودباشم
دلم به پنجه در آن تار زلف می آویخت
که کم دچار فراق « سه تار» خودباشم
هنر نمی خردم روزگارنابخرد
اگرچه نابغه ی روزگار خودباشم
چه جای خلق وتمنای سایه پروردی
چو من به سایه پروردگارخود باشم
گذشت آنکه به فرمان خواجه ی شیراز
« به شهر خود بروم شهریار خو باشم»
¤ استاد شهریار¤
قله ها نزدیکند اگر اولین گام را حتی هم اکنون برداری درهر سنی درهر جائی درهر موقعیتی.زندگی متعلق به ماست ورسیدن به هرچیزی بسته به برداشتن گام های ماست.
* خردمندان همچون عقاب ها دیدی گسترده دارند و بردبارند .ارد بزرگ
* بردباری در توان هر کسی نیست کسانی که بردبارند فرمانروایی می کنند . ارد بزرگ
*بردباری بهترین سپر در روزهای سخت و ناپایداریست . ارد بزرگ
*با بردباری همه چیز در چنگ توست .ارد بزرگ
*آه و بردباری ، ریشه هردیوزاد ،و بد خویی را ، خواهد کَند. ارد بزرگ
●پایان فرگرد بردباری به قلم : فرزانه شیدا
نظرات
ارسال یک نظر