نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان خواهد بخشید . ارد بزرگ
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●_ فرگرد تجربه ●
¤ هنوز قطره های باران را...¤
هنوز قطره های باران را
معنی نکرده ام
هنوز
برخیسی برگهای
باران زده
دست نوازش نکشیده ام
هنوز ابر را
ترجمه نکرده ام
اما خیسی گونه های
بارانی مرا
برگهای خیس
باغ باران زده دل را
ابر غم کشیده ی عاطفه را
نوازشی باید
!...
نه بدستهای
سرکش غم ،
که بدست تو
کسی باران درونم را
هجی نکرد*
و من هنوز ،
هنوز در انتظارم،
باران زده ،
ابری ،غمناک
...هنوز...
¤ف.شیدا-هفدهم۱۷ بهمن ۱۳۸۵ ¤¤
زندگی انسان درگذر روزانه ی خویش شاهدروزهای خوب وبد بسیاری ست که تجربیات آدمی راشکل بخشیده وبر نیروی فکری وتحمل روحی وجسمی مانیز میافزاید ودراین رابطه این مطلب که چگونه مادر فرداهای خود زاین تجربیات میتوانیم استفاده کنیم,همواره بستگی به نوع تجربه داردونوع دیدگاه مانسبت به زندگی ومادل مربوط به آن, همه ی, انسانها در طول عمرازاین تجارب بهره مند میشوندامانمونه ی برداشتهائی که ازآن نیزمیکنند ,بانوع دیدگاههای آنان,متفاوت خواهدبودواین موضوع که,در تفسیر فکری هر تجربه آیا بدرستی از آن را معنا کرده وآیا بدرستی نیز ار آن بهره ی دوباره میگیرند یا خیر,همواره در دوبارگی رخ دادن مشکلی دیگر ,مشخص میشود .مسلم است که اگر شما ماهیگیر خوبی باشید با یکبار که براثراتفاق, قلاب چوب ماهیگیری شما بجای رفتن بدورن آب به درخت پشت سرتان گیر کردومکافاتی داشتید که آنرا از تنه ی درخت (حال دربلندی یا کوتاهی جای آن)بیرون بکشید بار دیگر که به کناررودخانه میروید دقت خواهید نمود که درختی درنزدیکی شمانباشد واگر بود بگونه ای بایستید وچوب رابلندوقلاب رابداخل آب رهاکنید که به هیچ چیز دیگری نیز اصابت نکرده و یک راست بدل آب فرو رود وچون بسیاری از ماهیگیران حرفه ای تاحدودی نیز بداخل آب رفته واز انجا اقدام به پرتاب قلاب خود نماید.در هرشکل , بعنوان کسی که به ماهیگیری رفته است, لابد تجربیاتی نیز دارید از تجربیات ماهیگیر درفکر بدست آوردن تجربه ماهیگیری ویادگیری نحوه ی آن هستید که دراین مقطع می بایست با کسی همراه شویدکه چنین تجربه ای رادارد یایا کتابهای مربوط به آموزش آن بهره گرفته باشید .وبرای اینکارنمونه تجربه هائی رانیز باخود به همراه برده واز آن استفاده میکنید ,مثلا میدانید که هم باید لباس بارنی به همراه داشته باشد هم چکمه پلاستیکی بلند که با آن بتوانید تا داخل آب رفته وکمتر بامزاحمت درخت وچیزهای دیگری درپرتاب قلاب خود, برخورد کنید ,درعین حال اینرا نیز میدانید که, دردل رودخانه بهتر امکان صید ماهی وجوددارد ونیزمیدانیداگرآنجاایستادید نباید از بیکاری وانتظار ساعات ماهیگیری که در آن درسکوت بودن بخشی از مراسم آن است ,زیرلب زمزمه ای وآوازی سرداده وهیجان زده شده پای خود رادر سرپنجه درزیر آب, تکان تکان هم بدهید چرا که, اگر چنین کنید آنروز مطمئنا ازماهی گرفتن خبری نخواهد بود ,بعلت اینکه ماهی ها هم به صدا وهم به اینگونه تکان خوردنها حساس هستند وبه محدوده ی شمانزدیک هم نخواهند شد وماهی گرفتن شما تنهاایستادنی درزیربا لب خوانی شمابرای ساعات بسیاری میشودکه نتیجه ی مثبت هم نخواهد داشت واینجاست که دیگر نه تنها ماهی جلونخواهدآمد بلکه درواقع اینجاست که ساعتها,ماهی شماراگرفته است نه شماماهی راً!درعین حال باید بدانیدکه برسر قلاب خودچه چیزی بایدبزنیدکه نه تنهااستفاده,از کِرم های خاکیست که ماهیگیران میدانندهمراه باانواع قلابها نواع طعمه های ساختگی رانیز میتوانندبخرند که درست عین کرم ویاحیوانی که خوراک ماهی هاست درحرکت آب تکانهای واقعی میخورد وماهی هارا گول زده وبدام می اندازد دردرجه سوم بایدهمیشه به همراه خودوسایل بهداتشی اولیه را که چسب زخم وباندوضدعفونی کننده و... امثالاینهاست به همراه,داشته باشید چراکه قلاب درکل چیز خطرناکی یست ورودخانه وجنگل نیز میتواندبا خراش کوچکی بروی سرانگشت یا خط شاخه ای برسرشانه شما چه ازقلاب چه شاخه ی درختی برای شمابا زخمی کوچک عفونتی کوچک یابزرگ تولید کندکه روز ماهیگیری شمارابه هفته هاناراحتی تبدیل کندوبرای یکروز بودن دراین مکان باخودآب طبیعی تمیز ومواد غذائی نیزباید به همراه داشته باشیدکه درصورتی که ماهی بدام نیافتاد تابرگشت به منزل تشنه وگرسنه نمانید وبسیاری ازاینگونه تجربه ها که هرماهیگیری به آن وارداست وفکر تمام جنبه های کاررا میکند وسپس به ماهیگیری میرود, تالحظاتی راازاینکار لذت ببردکه البته کارقشنگی ست امابرای من ساخته نشده است چون من به شخصه اگردقایقی دریکجا بی حرکت بایستم وکاری نکنم تامرز دیوانگی, عصبی خواهم شد چون انسان پرجنب وجوشی هستم ودرهمه ی لحظاتم بایدمشغول کاری باشم واینکارازنمونه ورزشهاوسرگرمی هائی ست که باروحیه ی من اصلا سازگاری نداردوترجیح میدهم جای آن بَدمینتُون بازی کنم یااگر تابی بودودرختی اینگونه سودببرم یانه حداقل کبابی به سیخ بزنم واز هواوروز پیک نیکی خود به گونه ای متنوع تر وپرهیجان تراستفاده ببرم ودلی هم,از عزای کبابهای ایرانی که دلم برایشان همیشه غش میرود,دربیاورم چون درکل آدمی هستم که,هرگز دریکجا بند نمیشوم وبدترین لحظات زندگیم در دانشکده زمانی بود که بما میگفتند ویدئوئی را برای دوساعت درکلاس تماشا کنیم ومن انقدر وُول میخوردم که دیگر خودم هم به جان می آمدم.درنتیجه,دررابطه باماهیگیری بادنیای ماهیها دچار مشکل خواهم شد وفکر میکنم ما باندازه کافی بادنیامشکل داریم که این یکی رو بخود بخشیده از خیرش نیز بگذرم آنهم وقتی میدانم که قلاب وتورمن پیش ازاینکه روان خودمن, پاک شود,هرگزیک ماهی را بخود نخواهد دید وتا گرفتن همان ماهی باندازه ای که او پرپر میزند بنده هم هزاربار پرپر خواهم زد واگرچه معتقدم هیچ کاری نشد ندارد وصدالبته اگرتصمیم بگیرم ماهی بگیرم مسلما کوتاه هم نمی آیم وماهی را نیز خواهم گرفت بهر قیمتی ,حتی اگر به اندازه انگشت کوچکم باشد,اماماهی را میگیرم,بالاخره ماهی ماهیست حتما که نباید بنده خدا راخورد بعد هم رهایش میکنم برودزندگیش را بکند چون منهم ماهیگیر قابل و ماهری درزندگی نخواهم شد وبهترکه دردسر خودوماهی رانیز کم کرده و دنبال کاری بروم که نتیجه ای امیدوارکننده تردر پی داشته باشدوبه پرپرزدن خودم وماهی هم نکشد,درنتیجه این خوداز تجربه هاست که میدانم چگونه آدمی هستم چه چیز رابهتراست دنبال کرده با چه چیزی بهترسازگاری درروحیه خودداشته ودارم ودرزمینه ماهیگیری هم, هرکار دیگری راانجام دهم صددرجه بهتراز ماهیگیری کردن من است ,که درنهایت گرسنه,وخسته,وشایدهم,درنهایت دست خالی,برجا مانده ویکروزرابی نتیجه سرکنم.انجام کارهائی که میدانیم,به سودومنفعت مانیست حتی درجنبه های سرگرمی هم انقدر موردعلاقه وباما سازگار نیست که درآن آدم موفقی باشیم,انجام ندادنش به سودماست واتلاف وقت بیهوده نیزبه نفع آدمی نیست اینکه درامری علاقه باشدودرهمه کارمصمم باشیم مهم است چون بدین شکل برتجربه های جدید خوداضافه میکنیم وانسان میتواندهمان دقایق رابه گونه دیگری سرکرده از آن نتیجه هائی رادریافت کندکه,در شوق درونی وروحی اوبرای ادامه ی راه زندگی یاری دهنده ی او باشدواعتمادبنفس آدمی رانیز بالابرده ودررشته هائی باشدکه هم تنوع داشته باشدوهم تااگر نیازبه انجام آن هست درآن مقداری نیزتجربه ی اولیه راداشته باشیم که,زیاددرمانده وهاج واج عمل واینکه چه بایدبکنیم برجانمانیم زیراکه "وقت" عزیزترین چیزیست که می بایست ازآن برای بهترین کارها استفاده کرد حتی اگراین بهترین چیزنوعی سرگرمی باشد که به بازشدن روحیه وفکرمایاری میدهد. درهمین معقوله ماهی وماهیگیری نیز شما بعنوان ماهیگیری که بی تعارف , ناشی بازی دراورده وقلاب رودخاه را بدرخت داده اید ازاین تجربه ی فعلی نیزدوسه مطلب رامیتوانید برداشت کنید وبعنوان تجربه,ازآن درزندگی،درجاهای دیگری نیزبهره مند شوید.برای مثال: شماآموخته ایدکه: برای پرتاب به پیرامون خود بیشتردقت نمائیدواین بمامیآموزدکه درهمیشه زندگی برای,انجام هرکاری لازم است که پیرامون خودرابادقت مورد توجه قرار دهیم ودرمرحله ی دوم درموردانجام هرکارجدیدی نیز پیرامون همان کارمیبایست دقت نظرخاصی داشته وبه مطالعه بپردازیم تامبادا قلاب امیدمااشتباهی به مشکلی حساب نشده,درجائی گیر نکند وکارمان به سهولت انجام شوددرعین حال آموخته ایم که,از تجربیات میتوان بارهاوبارهااستفاده کردوچیزی ازآن,آموخت درکنارآن تجربه,"آرامشی" ست که بابودن دریک روزخوب دریک فضای طبیعی میبینیم واحساس میکنیم که چقدرمیتواندبرروحیه خسته انسانی اثرمثبت داشته وفکرمارانیز برای فردای کارآماده تر کنداینراحتی اگر خسته نیز به خانه برگردیم درروحیه خود حس میکنیم
¤چه خواهد بودن؟!* ¤
آسمان گو ندهد کام, چه خواهد بودن
یا حریفی نشودرام, چه خواهد بودن
آفتابی بّوداین عمر,ولی بر لب بام
افتابی به لب بام,چه خواهد بودن
مرغ اگر«همت» آن داشت که ازدانه گذشت
گو همه پیچ وخم دام,چه خواهد بودن
نابهنگاتم زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که به هنگام,چه خواهد بودن
صبح,اگر طالع وقت است غنیمت بشمار
کس نخواندست که تا شام, چه خواهدبودن
چند کوشی که به فرمان تو باشدایام,
نه تو باشی ونه ایام,چه خواهد بودن
گردلی داری وپابند تعلق خواهی
خوشتراز زلف دلارام,چه خواهد بودن
شط موزونی اخلاق بّود, شاهد را
ورنه نه موزونی اندام,چه خواهد بودن
بوسه نشناسم ازآن لب که بدشنام آلود
لب آلوده به دشنام,چه خواهد بودن
پیر ماگفت وچه خوش گفت که از خلق مدار
چشمِ انهام, که انعام,چه خواهد بودن
« شهریاریم»
وگدای درآن خواجه که گفت
خوشتراز فکر مّی وجام,چه خواهد بودن؟!
¤__ استاد شهریار*__ ¤
درکُل تجارب تلخ وشیرین انسان درروح وفکرانسانی جای پای خودرامحکم میکند وهمواره حتی اگر تجربه ای رابظاهرزخاطر برده باشیم باتداعی دوباره صحنه ی آندرزمانی که دچارمشکل مشابه ای میشویم آنرابه خاطر آورده,وازآن استفاده ی مجددنیز میکنیم,ویاحتی گاه شباهتی نیزدر کارنیست اما نوع تفکر ماوآنچه در طول زندگی برماگذشته است آموخته هائی دراختیارما قرار میدهدکه در زمان نیاز خوبخود آن تجربه بیادماآمده وبه,آن فکرمی کنیم وازآن بهره میگیریم اینوع تجارب در طول زندگی به میزان سنِ آدمی, افزایش یافته وتکارهای زندگی حتی درمسائل مختلف کم کم انسان را آماده تر برای قبول شرایط زندگی باسهولتی بیشتر میکند ودبین گونه است که هرچه من تر باشیم صوبرتر واندیشمندانه تربامسائل مواجه میشویم البته روحیات شخصی آدمی ونوع تفکر انسان نیز درنمونه تجربیات وبرخورد آدمی باهریک موثراست یعنی اگر درکل انسانی باشیم,که همیشه درطول زندگی وابسته بدیگران بوده ایم وبیشتراز خوددیگران در حل مشکل ماموثر بوده باشندناخوداگاه ممکن است انسانی بارآمده باشیم که,درهیچ مشکلی بدون همیاری دیگران قادربه فکرکردن درموردآن نیزنباشیم ویاممکن است بحدی آدم حساس وشکننده ای باشیم که وقوع هرمشکل برهم ریختن زمین وزمان برای ماباشدحتی اگرمشکل آنقدرهاهم مهم نباشد واین براثر این است که حساسیت های زندگی رادرخود قوی کرده ایم ویا دیگران همیشه مشکل گشائی مشکلات ما بوده وهمچنان نیزدرمقابل,هریک ازمشکلات خودچشم امی به دیگران داشته ومیدانیم که بابروزهرمشکلی تنهانیستیم ام اینگونه وابستگی هاوامید بستن هابه یاری دیگران,هرلحظه میتواند شکست بزرگی,درزندگی مابرای مابوجود بیاوردبه,این شکل که شاید زمانی فرارسد که مادراطراف خوداین افرادرابهر دلیل نداشته باشیم,ونیازمنداین شویم که دراین بخش از زندگی دیگریادبگیریم تکیه بخود داشته وخودحل کننده ی مشکلات خودباشیم اگر بفرض بناگاه مجبوربه مهاجرت شده باشیم چه,به شهرستانی ,چه کشوری دیگر,درست درهمانجا معلوم میشودکه,درزندگی براستی چگونه,آدمی بارآمده,وحتی چه چیزی ازخو ساخته ایم.اگربا جدا شدن از همه عزیزان زندگی خخود درمانده ومستأصل بجا مانده وبا هر یک مشکل خود را بخته حتم نیازمنداین باشیم که باخانواده تماس برقرارکرده ومشکل خودراباآنان بازبگوئیم خودمتوجه میشویم که,انسان وابسته ای بوده ایم.ولی چنانچه درزندگیِ خودباهرچه شدخوب وبد کنارآمده وحتی,ازنگران کردن بیهوده ی خانواده ی خوددوری کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که آنقدرازلحاظ روحی وفکری بزرک ومتکی بخود هستیم که توان ادامه در راه زندگی ر بدون یاری دیگران, داریم.البته دردودل درزمانهائی ضروری وواجب است.اماکمک خواستن ومددفکری را نیازمند بودن مسئله ای جداست,این نماینده این است که ماقادر نیستیم به تنهائی فک کرده وتصمیم گرفته وبادنیای خودبه هرشکل کنارآمده وجایگاه بازگشت به آرامش رادرخودپیدا کنیم درنتیجه انسانها ازهمین سفرهاست که حتی اگردنیاوابستگی نیزداشته باشندهم آموخته تر ودرذهن ورزیده ترمیشوندهم حتی امکان یادگیری های متعددی درزمینه های مختلف رادرخودباز می یابند که شایدحتی نمیدانستندکه قادرند این کاروانکاررا نی به تنهائی انجام داده یا بیاموزند.من بعنوان فردی که بناگاه,وبدون برنامه ریزی قبلی,دردنیائی تازه باانسانهائی تازه مواجه شدوزندگی تازه ای رااز صفرمجبور به شروع بودبا یک فرزنددر سن 25 سالگی با یک مهاجرت پیش بینی نشده درزندگی,بگونه ای آغازکردم که به درستی نمیدانستم تاچه حدقادرم زندگی رابدون تکیه بردیگران شروع کرده وتاچه حدمیتوانم,درتنهائی خودموفق باشم علاقه ی وافروهمیشگی من به خانه وخانواده مادریم همیشه بوده وهست امابارسیدن به مکانی که دریافتم اینجا من هستم ومن, باتنهائی ووابسته به تمامی قدرت فکری وذهنی وروحی خودم براحتی دریافتم که,ازآن جهت که درایران نیزهمواره بیرون از منزل کار میکردم,وکارمند بوده ام به همین دلیل, بحد کافی یادگرفته ام که بروی پای خودایستاده زیادمتکی به کسی نباشم وهمین بهترین هدیه برای من درشروع زندگی درغربت بودچراکه بسیاردرتجاربی کاری خود درایران آموخته بودم که بعنوان کارمندبا پایان دوران تحصیل دیگرنیازی نیست والدینم بجای من درمحل کاروزندگی اجتماعی من ازسوی کسی خواسته شده,ودرموردمن حرف زده ویا تصمیم بگیرند وهمواره می بایست بعنوان یک شاغل "خودجوابگو ی خود باشم" ومسئولیت کارخودرا بعهده بگیرم. وزمان رسیدگی مادروپدرنیز به من تمام شده است وتا مثلااگر خطائی کنم دیگر چون دوران مدرسه مدیر ورئیس مادروپدرمراصدانخواهند کردوخود بایدجوابگوی خود باشم اگربه تفضیل مسائل را توضیح میدهم برای آن جوان دپیلمه ای است که باتمام کردن دوره متوسطه هنوز نمیداندکه ازاین پس خودمسئول زندگی خودمیباشدودیگر برای هیچکاری والدین اورا نمیخواهندومیبایست بیاموزدکه خودمشکلات خودراحل کندوهیچ چیزی باندازه کار کردن دربیرون ازخانه,وداشتن رابطه مستقیم بااجتماع نمیتواندبرای زندگی,انسان راکارآزموده کرده ودر تجارب وحتی,"اعتمادبنفس "آدمی تااینحد موثرباشد که,درزمان تنهاشدن همین تجارب درهرجائی هم که باشیم یاری دهنده ی, بزرگی برای ماباشد.دراینجادیده ام که خانواده ای فرزند15/16 ساله ی خودیادخترو پسر 20 ببالای خودراحتی ,تنها راهی کشورهای دیگرنموده است ولی آن نوجوان وجوان نمیتواندازپس زندگی خودبربیایدچراکه هرگز حتی یک سفر ساده,درداخل کشور خود نیزبدون حضور پدرومادرخودنرفته بودیااجازه نداشت برودودرمحدودیتهای زندگی ایرانی بخصوص برای دختران خانواده دختر یا پسری بسیاروابسته رادرنهایت تنهائی به خارج فرستاده درغربتی رهامیکند که, اودرحتی تنهایی درخودکشورش نیزتجربه ای کسب نکرده بود که,امروز بتواند بناگهان, بااینهمه تغییر شکل زندگی وباانسانهایی دیگر,درست مواجه شده بروی پای خودایستاده وزندگی رادرست شروع کندومتاسفانه تعداداین افرادکه یادچارناراحتی های شدید افسردگی ویادرحد بالاتردچار حالت های روانی شده,وبجای پیشرفت درزندگی مدام درمطب دکتر ویاحتی دراسایشگاه هستند زیاداست همچنین جوان ونوجوانی که بناگاه بادنیای بازی که باآن آشنانیست روبرو شده وبسیارند گرگهائی که منتظر بره هائی چون, اینهاهستندکه حتی درسن وسال همسان بااین جوان ونوجوان,وبراحتی بعلت اینکه بهترباموقعیت خارج آشناهستندواین شخص نیازبه یاری دارد دنبال اوراه رفته خطاودرست کارهای اوراعیناانجام میدهدچراکه نمیداند دقیقادراین مکان تازه چه چیزدرست است چه چیزغلط یااگر هم میداندومتوجه هست,این رانیز میداندکه چنانچه این دوست بظاهردوست رارها کندهیچکس ساعات خودراصرف تنهائی اونمیکند وچون انسانی وابسته بار آمده دوست بد را به نداشت دوست ترجیح میدهد ودر نهایت نتیجه یا معتاد شدن است یاجزء گروهای جوانی شدن که براساس افکارخود با گروهای دیگرجوانان مشکل دارند ومدام درگیری هائی نیزبایکدیگر داشته ومدام جان این فردازسوی گروههای مختلف درخطر است.امابازاینکارامیکندوبااین گروه همراه شده کم کم طرزفکرآنان را,حتی اگردرشروع آنشائی, مخالف آن هم بوده باشد بتدریج,درمغزخودجا میدهدوبا آن موافقق نیزمیشودواوهم چون دیگران درهمین گروه مخالف بادیگر گروههای جوانان که کارشان ,جنگیدن بایکدیگراست اونیز یکی میشودازاعضای گروه بقولی تخریب ودردسرساز, چراکه بااینکارهرچه باشد,"حداقل تنها نیست "وگروهی راداردکه,ایشان راجایگزین خانواده ی خودکرده است برای توضیح بیشتر باید بگویم,مسئله به جنگهای داخلی "راسیستی" مربوط میشود ومخالفین کشوری با کشوردیگرواکنون
که درکشوری باهم دریک مکان ویک شهر زندگی میکنند گاه که یکی را تنها ببینند امکان اینکه اورا آزار دهند چون از فلان کشور است با کینه ای که از آن کشور وجوانان آن کشور دارند زیاد میشود والبته این بدین شکل نیست که راسیست نروژی تنها به آزار خارجی ها دست بزند که برای مثال کروه جوانان سومالی درحمایت ارز همکشور بودن خود برای مثال عرض میشود با گروه جوانان پاکستانی مشکل دارند وبا نام"ینگ: که به معنای همان " کروه " است درگروهای متعدد همواره باهم راه میروند ویا باهمبرنامه ریزی میکنند که کجا باشند وچه بکنند وگاهی نیز مکانی دسته جمعی را اجازه میکنند وهمگی باهم درآن مکان زندگی میکنند یا در کلوبهای اجتماعی خودکه مربوط به کشوری خود ایشان است وبرای مثلا جوانان باز شده است یا برای خانواده ها دور هم جمع میشوندبا ذکر این مسئله که کلوبهای اجتماعی هرکشوریی اجازه دارند جائی برای گردهم آئی وبرنامه های شخصی خود در کشور ثالث داشته باشند وحتی برنامه هائی را تدارک ببینند که از فرهنگ وآئین ونوع غذا وتزئینات دستی وتاریخی خود به دیگران نمونه ای نشان بدهند وهرچند گاه برنامه هائی نیز برای آن تدارک میبینند اما گروه کلوب جوانان ونوجوانان که هرکدام نیز سوا هستند وبه نسبت سن این کلوبهارا می بایست استفاده کنندبیشتر برای گردهم آئی های جوانانه ایست که دران دورهم باشند وساعاتی باهم سر کنند دهمین کلوبها برای مثلا نروزی ها هم هست که رفتن به تمامی این کلوبها ازهر مهاجری هم که باشد آزاد است وگاه برنامه هائی که میگذارند برای معرفی خود وکشور خود ساعات برنامه را نیز اعلام میکنند تا همگان امکان استفاده ازاین کلوب رابرای شناختن کشور دیگر داشته باشند بهرحال از بحث دور نمیشویم وبرمیگیردیم به جمع جوانانی که بانام ینگ یا گروه هرکدام اسمی برای خود برمیگزینند گروهی درآرامش فقط باهم,هستندوکاری بکاردیگران ندارند وگروهی نیز ازاین "ینگها=گروه ها" فقط عامل دردسردردیگر کشورهاهستند که مشکل جامعه وپلیس وقانون کشوری آن کشورنیزبه شمارمیروند وهمه چیز نیزاز آنان میشودانتظار داشت دزدی کشتار وقتل وحمل اسلحه و... غیره. بهرحال بااین توصیف برمیردیم به این جوان تنها رها شده درکشوری جدیدوناشناس,وحال که درهمه ی کشورهای اروپائی,انواع مردم ازکشورهای مختلف وجودداشته ومهاجرینی هستند که,اکنون درکشور ثالث زندگی میکنندودرمیان جوان ونوجوان نیزچون همه ی دنیاخوب وبدوجوددارد"برای مثال"عرض میکنم": عده ای ایرانی گروهی برضد عده ای پاکستانی دارندکه درآن معمولااکثراین جوانها ی عضو گروه یاتنهادراین کشورزندگی میکنندیادرخانواده خودانسانهای تنهائی هستندوبااین گروه,ازآن جهت دمخور میشوندکه حس میکنند توسط آنان درمقابل جامعه ای بزرگ وناشناس وحتی ترسناک حمایت میشوند,تجربه این ترسس وتنهائی رازمانی که وارداین کشورشده انددردوره ای که شروع به زندگی کردند تازمانی که مطمئن شوند ماندگارخواهند بوددریک حالت بلاتکلیفی ودرفشار روحی درد دوری ازخانواده وهزار مشکل روحی وفشارجدید کسب کرده انددرنتیجه داشتن ترس ازجامعه ای ناشناس که میبینند کسی هرچقدربدادشان برسد نمیتواند شبانه روزچون خانواده درکنارایشان باشدواوجائی جز اتاق خانه ی خوددراین دنیادراین کشور نداشته وندارد ونه هیچ آشنائی که باو دل ببنددویا که بتواند به او سربزند باتوجه باینکه هنوز زبان نیاموخته یادرزبان این کشورنیز هنوزمشکل داردیا درحال آموختن زبان است و.... همه ی اینها خواهی نخواهی نوجوان وجوان تنهارا بسوی گروهی جذب میکندکه,باهم ودرکنارهم ,برنامه های گردهم آئیهای پرشوروهیجانی رادرسن جوانی دارند واگر زمانی, کسی سربه سراین گروه بگذاردهمه باهم نیزآماده اند برای این فرد, گروهی بجنگندوازاو حمایت کننداین گروهکهای اجتماعی, معمولا سیاسی نیستند گروههائی جوانند که براسای دین وآئین وهمزبانی مشترک و شخصی خودبدورهم جمع میشوندواز تنهائی نیزچنین میکنندتامثلا گروه سیاه پوستان اورادرخلوت گیر نیاورده بر اساس غرورهای جوانی یکی این بگوید یکی آن وتبدیل به جدال وکتکاری شودوبا حرف اینکه: من قوی ترم ویا دیگر چیزهای احمقانه وابلاهانه ی دوران نوجوانی یا جوایند بناگاه به جان هم افتاده یکیدیگکر را تارومار میکنندواین گونه چیزهایی که بین جوان ونوجوانان رسم است باعث میشود که ایشان دراین گروهها وهمواره تعدای باهم, درشهر حرکت کنند والبته وصدالبته به نوعی ناراحتی شهروندان رانیز تولید میکنند که عادت بدیدن یک گروه از کشور پاکستان یک گروه از سومالی و...راندارند ودچار ترس ورُعب میشوند که مبادا درهمین لحظه نوعی درگیری اتفاق بیافتدوحتی پلیس نیز مراقبت خیابانی یاداخل پاساژهارا تازمانی که هریک ازاین گروههادرآن منطفه هست با توجه بیشتری دنبال کرده .ایشان را بدونمزاحمت ازدور تحت نظر دارندوتا زمانی که خطائی انجام نداده اند دورادورآنها رانظاره میکنندوتا قانونی ر نقض نکنند به آنها نزدیک هم نمیشوند امادیده ام که وقتی گروهی راباهم دریک فروشگاه یایک محل می بینندبا بی سیم اطلاع داده وتعدادافرادپلیس بصورت نامحسوسی درآن منطقه بیشتر وبیشتر میشودالبته نه درکنارهم بلکه با فاصله هائی وهریک درگویه ای به تنهائی که درصورت لزوم به سرعت بتواند خود را به جمع پلیسهای دیگربرساندوبنوعی آماده ی هرگونه اتفاقی میشوندامابازهم به هیچ وجه مزاحم هیچکس نمیشوندوهمواره آنان رابدون مزاحمت زیر نظردارند.چراکه به جز این گروه درهمین مکان, مردم معمولی نیز حضور دارند دونمیخواهند باعث نگرانی دیگران شده ازاین نظر بطورنامحسوسی کنترل جریان را بعهده نمیگیرند ومنهم وقتی متوجه شدم که درست درکنارخودم به آرامی پلیسی با بی سیم اعلام میکرد که گروه ینگ با فلان نام, دراینجا هستند ودرخواست افرادکمکی میکردبرای امکان احتمالات میکردواز آنجا که ممکن است جان مردم عادی درخطر باشدوهرآن ممکن است مثلا گروه سبزبه گروه آبی حمله کند حال بدلیل یک بحث ساده وبگومگوئی کوتاه یا نه کاربالاگرفته وبه زدن همدیگر نیز برسد اراین جهت پلیس جان دیگران را ریسک نمیکند وآماده هرنوع احتمالی نیز میشود تا ایشان مشکل ساز نباشند .ازآنجائی هم که اینان همان اوباش های خیابانی چه درکش.ر خود چه در کشورثالث هستندومعمولااگر به بطن ودرون فکری آنان برگردیم میان آنان دوسه تایی هم براستی وواقعاشروروخطاکارواز "اوباشین واقعی" درهمه جوامع هستند که تعدادی ازآنها نیزدراصل ودرباطن هم خود انسانهای ترسیده ای هستند وهم انسانهای جوان وتنها مانده وترسوئی دیگری رابه زیر بال وپر گرفته حمایت میکننداما دراصل بگونه ای دیگر جان جوان بیگناه تنها مانده ای را نیز باعنوان "اوباش اجتماعی" درگروه خوددرخطر بدتری انداخته اند.ولی جوان تنهامانده ازترس تنهائی یااینرانمیفهمد یا نمیخواهدحتی بااینکه این رامیداندتنها بمانددرنتیجه ترجیح میدهد حامیانی رادردور خود داشته باشند حتی حامیان خطرناک ,دردسر ساز وازنوع بدترین آدمهاکه به جان دیگران نیز رحم نمیکنند .مسلم است که تجربه تنهائی اورا به این ناچاری انداخته است وبسیارندازاین تجربه هاکه بزرگترهار نیزبه راههائی میکشانند که هرگز تصورنمیکردندچنین روزی رادر زندگی خود ببینند که خودآدم دیگری باشندبا تفکری که هرگزبه آن فکر نمیکردند وآنرا بد میشمردندو یاروزگاری آنرانفی میکردند ."تجارب خوب وبد سازنده ی انسانهای خوب وبداست "درنتیجه تجارب بانحوه ی موقعیتی که مااین تجارب رادرآن موقع کسب میکنیم میتواندحتی مارابه بیراهه هائی ببردکه هرگز تصور آنرانیز درزندگی خودنمیکردیم وچه چیزی این روزهای تلخ را برای ما میسازد؟مسلم است که نداشتن "تجربه های صحیح زندگی بادانش وآگاهی درکافی"برای مقابله بااینگونهمشکلات یا داشتن وابستگی هائی که ماعلنا درجامعه ی ایرانی خود به خانواده خود آموزش میدهیم ومیتواند زمانی آنچنان فرزندان مارابه بدبختی وفلاکت برساند که نه خود اوتصورش رامیکرد نه شماومیتواند بهترین انسان رابخصوص اگر اسنانی درسن کم باشدازپا دربیاوردوازاوانسان خشن وشروری بسازد که شماباور هم نکنید که این همان فرزند شمایادوست شمایا همسایه دیروز شمابود درواقع فشاردرزندکیست که انسانها,را بسوی خطا میبردوتنها کسی قادر به تحمل فشاراست که درطول زندگی خودبا حمایت دورادور شمایادگرفته باشد خودش فکرکند وبخوداتکا کندوبا تنهائی خوددرحضور شما بگونه ای بسازدکه بداندکه برای او هستید اما لازم است که او خود برای خودد باشد وبتواند مسئولیت زندگی را به تنهائی به دوش بکشد واینجادیگروالدین ودوست وآشنانباید اورا یاری دهندوبخود توان اینرا داشته باشد که بگوید :"دراینجا, تنها, منم ومن.همین وبس "وباید بتوتانم بدون مشکل زندگی کرده ودرست نیز زندگی کنم اما تا چه حد درست زیستن را باو پیش ازامروز آموخته ایم که ازاو توقع درست زیستن هم داشته باشیم چیزی ست که باید هریک از والدین ازخود بپرسندوهمواره تا پیش از سن 18 سالگی تلاش خود را بران بدارند که این فرزند را برای این روزها آماده کنند.ما میتوانیم فرزندان خودرادرکنارخوداینگونه باربیاوریم به شرط اینکه باتعصبهای بیجاوبا "باید نبایدهای دست وپاگیر ونابود کننده ی اعتماد بنفس فرزند خود"با این سخنان که دختر نباید کار کند پسرودختر نباید هریک تنهائی به مسافرت بروند, بچه های مانباید اینکاروآن کارراحتی تجربه کنندبچه خوب دختر باشد یا پسر شب را بیرون نمیماندوهزار نبایدهائی دیگری که اگربه "ریشه ها" فکرکنیم همه رااگرچه,برای حمایت ودور نگه داشتن آنهاازخطروبرای امنیت آنانانجام میدهیم, ولی درشکلی ازپایه غلط !به شکلی,که,درکل ازبین برنده ی شخصیت فردی کودکان وفرزندانی است که فرد میبایست بی مازندگی کنندچه درداخل چه خارج وفرقی نمیکند فرزندانی که بناگاه شرور شده یابه گروهائی پیوند میخورندیابه انزوا پناه میبرند یامعتاد میشوند همگی بدون شک,گروه جوانانی طردشده خانواده واجتماع هستند کسی که درمحیط خانه وخانواده,واجتماع خودرادرامنیت ببیند محال,است بسوی اینگونه کارها کشیده شودواگر هم چنین شودازاستثناهای زندگی خواهدبودچراکه هیچکس درنهادخود دوست ندارد آدم بدی باشد یاآدم بدی شناخته شودیا مورد خشم عده ای باشد یاعده ای بی دلیل بخاطر رنگ پوست یا نوع تفکراوبااو دشمن باشندواگر چنین چیزی رابرای خودانتخاب میکنداول وآخر ازتنهائی وناامنی درون فکرودل اوست که بدنبال ,پناهی میگرددتااحساس امنیت,کند, تادرآنجا خودرادرامان ببیند.حتی درتجارب عشقی وتجارب کاری نیز هرانسانی نیازمند این است که خود را درامان ببیند وتنها حس نکند وبه حمایت چه درخانواده,چه دراجتماع,چه درزندگی خود هرکسی برای ادامه زندگی نیازمند امنیت روحی واحساسی است وزمانی میتواند بدون این وابستگیهابروی پای خودایستاده زندگی خودرابدون خطر بدون امکان فرورفتن به فساد یاخطر شروع کند که روح وذهنا و ساخته شده باشدواعتمادبنفس کافی رادرزندگی خودکسب کرده باشد بااین اوصاف ماچگونه انتظارداریم انسانهای بدهرروزدرزندگی واجتماع قدرت بیشتری نگیرند وقتی فرزند مادردرون خانه ی مااحساس تنهائی میکندوبدنبال همدم به هرچیز وهرکسی پناه میبردآنهم به امیدیافتن گناهی ومابرای دریافتن اینکه چقدرخودمایا فرزندان مادرامنیت هستندوچقدر درزندگی بخودداریم واعتماد دارندآگاهی از آندراصل, وظیفه ی مادرقبال خودما اطرافیان مافرزندان ماومسلما اجتماع ماست ما نمیتوانیم فقط فرزندی رادراجتماع رهاکنیم بدون اینکه پیشترباو یادداده باشیم که هرگز خودرا بدون ماتصور نکن وهمواره اورا زیر بال وپرناز داده ونوازش کرده ایم وهرچه خواسته دراختیارش نهاده ایم وباولی یادنداده ایم که نیازهای خود را درتنهای خود تهیه کندوشایداگر باواطمینان داده ایم که هرجورهم زندگی کند آن سردنیاهم باشد حمایت روحی ومادی ماراخواهد داشت اما هرچقدر این سخنها بکاراو بیاید درتنهای درجائی بسیاردورترازشمااو به واقع تنهاست وحرف شمابکاراو نمیآیدواو نیازی بیشتر از حرف برای زندگی خود دارد اینجا او باید زندگی کند دراین منطقه از زندگی اوباید قادرباشد از پس کارهائی بربیاید که شما هرگز انجام هیچیک از انها رادرحصور خود باو نداده اید وبناگاه با همه ی همان مشکلات ا.وورا دردنیای جدید رها کرده اید وازاو میخواهید که همچنان پاک وخوب بماند وباعث افتخار شما در فامیل باشد ونمیدانید حتی روزاو درخلوت تنهایی او درشب وروزچگونه میگذرد واونیز نخواهد گفت که چه دردی دارد یا چه میکند یا چگونه زندگی میکند هم برای اینکه باعث آزارشما دردوری نشود هم اینکه میدانداگر ناموفق بودن وغم اورا بدانید شما نیز زندگی تلخی را خواهید داشت وروزگارتان به تاسف خواهد گدذشت که فرزندی که درکنار شما هرچه بود لااقل آرام وسربراه وخوب بوداکنون به ناچار به هزار راه کشیده میشود که دردرون هم شاید باآن مخالف است ولی از تنهائی دیگر چاره ندارد جزاین کند وخود را حمایت کند وما تنهازمانی فرزندان خودراحق داریم کامل رها کنیم که باو زندگی را درتنهائی یادداده باشیم,اینکه چگونه زندگی کند نه اینکه باخود بگوئیم پای آن که بیافتدوزمانش که برسداوخودش مجبور میشود بیاموزد ومیرود ,میاموزد, تجربه میکند وزندگی میکند!درواقع این نهایت ظلمیست که مابه,کسی میتوانیم بکنیم بخصوص اگراین ظلم رابافرستادن اوبه جائی بکنیم که اوهیچگونه دسترسسی یاامکان بازگشت بسوی مارا نداشته باشد مثل فرستادن فرزندان درسن کم به خارج از کشور واگر روزی چنین قصدی کردید حداقل بگذارید او مدتی بعنوان دانشجو درشهرستانی دورازشما زندگی کند هم کسب دانش کرده باشد وهم امتحان کن تاتنها زندگی کندنه اینکه,اینگونه بامید اینکه فردا فرزندی تحصیل کرده ازخارج کشور را دارا خواهی بود ازنوجوانی وجوانی اورا ردنیای غریبی رهاتکنیم که نه باآئین وفرهنگ آنجاآشنائی داردنه نحوه ی زندگی آنان وانسانی باسن بالاترهم گاه کم آورده وخسته میشودوبسیار دیده ام انسانهای بالای 30 و40 که درهمینجا بخاطر اینکه همسر وفرزندان ایشان دورازایشان ودر کشور اولیه ی او بودند اخر روانی شد چرا که قادر نبود همسر وفرزندان خود را به کشور فعلی آورده وآنان را هم از فقری که درنبود خود وبخاطر همین نبودن او درکشورخود میکشند نجات دهد ودچار افسردگی وسرانجام اختلالات روحی شده هم خانواده ای همسر وپدر ازکف داد هم او زندگی خویش را برای همیشه وهرچه باشد باز ارزش ندارد که اسنان عزیز خود را بخصوص بدون تمایسل او به جائی بفرستد که فقط بین دیگران بگوید پسرم یا دخترم یا همسرم خارج زندگی میکند یا حتی بامید بهتر شدن اوضاع امید بنند که همیشه این نوع مهاجرت هابه نفع آدمیست که درواقه اینگونه نیست! چراکه بارها گفته باز میگویم از 100 نفرنمیم اصلی آنان موفق نیستندوبهترایت ااین رانیز ببینیدکه خودشمادرزندگی خود=درداخل محدوده ی اجتماعی خودشاید بارها احساس کرده باشید دیگر تحمل نداریددیگر خسته شده اید وحتی ارزو کرده اید که ایکاش درهمین لحظه ی تلخ نبودید ویاایکاش اینکاروانکار را نمیکردیدکه امروزاین تلخی راداشته باشیدانوقت چطورازانسان کوچکی که, هنوز انقدر بزرگ نشده است که معنای مسئولیت رابدان تومقع داریددرجای غریبی انسان بزرگی باشدوانسان بزرگی نیز بشود؟چطور بامید حمایت کشوری دیگر فرزند خودرارها میکنیدوقتی خود فرزند خورارها کرده وحمایت نکردید؟؟؟!!! این که کسی میرودوانسان بزرگی نیزمیشودوبرمیگرددهرگزدرذهن شما وبه خاطر شما هم خطور نمیکند که انسانی که امروز اورا بزرگ میدانید برای رسیدن به جایگاه بزرگی امروز خود چقدر متحمل سختی ورنج وصبوری وکشیبائی بوده است این انسانی که شمااورا با یک آفرین ویک تشویق به این وآن معرفی میکنید چه روزهائی رابی شمامجبور بود بزرگ باشد باینکه هنوزکوچک بود وحق کوچک بودن حق او بود وبحد کافی بزرگ نبود که بخواهد بزرگی کندیابزرگ بشودیابزرگ رفتارکندامابسیار مجبورشد بزرگترا سن خودرفتارکند که بدون عمل شما چنین احتیاجی رادرکشورخودنداشت چه رسد به کشوری غریب ودور ازشما.بااین تفاضیل هرگزتصورنکنیدآنکس کهدرخارج ازکشور برای خودکسی شدازامکانات خوب انجا بهره گرفته است وشماهم بودید کسی میشدیدچراکه چنین نیست هرکسی تا سرحد مرگ گاهی سختی کشید تا کسی شدآنهم درتنهائی وبی کسی که حق هیچ انسانی نیست چه برسد به عزیز وجگرگوشه ی ما..
¤¤¤ من شکستم در خود¤¤¤
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل,که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باور کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
¤¤¤شاعر: خسرو گلسرخی¤¤¤
بسیارند که آمدند وهیچ کسی نیز نشدندوخوار ودلشکسته گوشه اسایشگاهها ویا درکنج خانه حقیرانه وفقیرانه ای زندگی میکنند وشما هرگز ازواقعیت اوضاع زندگی انان خبر نیز نمیشوید یا روی گفتن را نداردیاچون خودخطا رفته پنهان میکندوانکس که براستی کسی شد ستخوانی ترکانده هزار مشقت تنهائی وسختی بی کسی وغربت رابه جان خریده هزارباردوبرابر شمابرای کاری ساده زحمت رابه جان خریده,وبرای حتی آوردن باری بخانه درراههای طولانی بی کسی آنرا کشیده وصدباردرراه,رفتن ,ایستاده تاخسته ومانده به خانه رسیده است درهمین دنیائی کهشما دنیای امکانات میدانید وخیلی امکانات ساده بودن داشتن پول درهیج کجای دنیا, برای انسان فراهم نیست وهرکس چه ها کشیدتا شداینکه هست وهزاربارتنها بخانه رسیده وغذائی برای خوردن نداشته ودرنهایت خستگی ایستاده,وغذائی را پخته است که ازشدت خستگی حتی نفهمیده چه خورده وچگونه خورده وکی خوابیدهع که صبح شده خودمن بسیارازاین روزها داشته ام که دویده وفرزند را پس ازدانشگاه ازمهدکودک درزمستانی سردبخانه آورده ام,درنهایت خستگی اوراحمام کرده ام غذا پخته ام خانه تمیز کرده ام وبعدازان ساعتهاگاه تاخودصبح بادیزاین ونقاشی بقولی مشق فردائی که بایدتحویل داده میشد ساعتهاوپاسی از شب یاتادم صبح بیداربوده ام یاپای خیاطی فلان لباس ودیزاین که,اگرفرداصبح تحویل داده نمیشد نمره آن برمعدلم تاثیر میگذاشت حتی تاصبح باهمان لباسی که باآن به خانه وارد شده نشسته وکارکرده باهمان لبایس بدون اینکه رختخواب وارامی بخوددیده باشم فردای مدرسه کودکان خودودانشکده پس ازآن وآنهم دردوکلاس طولانی صبح وبعدازظهر راهم دردانشکده سرکردم و بازازاول بچه هارابه خانه اورده روز ازنو روزی ازنو ...تاامروزیک مدرک رابتوانم بگویم من مدرکی دارم. نه این امکانات به تنهائی نیست که ازمنو ماکسی میسازداین همت وتلاش وشکیبائی وصبوری وتحمل است انهم درغربت که انسانی رابه جائی میرساندانسانی راکه,اگر یکروز ناهارآماده درخانه نداشته باشدکمتر خانه ای را میتواند رویش حساب کندکه اگر بروددوستان او نیزسرکار نباشندواورا به ناهار مهمان کنند یعنی همه درخارج ازکشور مشغول تلاشیم همانگونه که شما تا عصر شاید رنگ خانه را بخود نبینید اما تجارب انقدر مختلف وسخت تراست که گاه من خود دلم خواسته به هامان زبان فارسی به همین نروژی هاهرچه ازدهنم درمیامده بگویم وهیچ نگفته ام گاهیم گفته ام باهمان زبان فارسی وانها نیز فهمیده اند هرچی بدوبیراه بودودلم خواسته برای خنک شدن دلم به فارسی به انها بدهم سپس هم به آنها گفته ام اینها راکه گفته ام نفهمیدی امابدان بدترین بدوبیراه زبان مادری تو بوداما به زبان مادری من,که نثارتو شداما نمی چسبید به زبان تو بتو بگویم چراکه بازبان مادری خودم بهتر لذت داشت که اینها رابار توکنم وبروم.شاید خنده دارباشد اما باورکنیدخدائی گاهی هرچقدرهم زبان دیگرانسان خوب باشداما باز نمیچسبد انسان چیزی را به زبان دیگری بگویدکه شدیدادلش میخواهد بگویدومن نیاز به چنین لحظه هائی رابرخود تلخ نمیکنم وبه همان زبان فارسی هرچه میخواهم میگویم .درنهایت نیز اضافه میکنم هرچه شنیدی همان رابا بدترین حرفها وکلایه هابرای خودت به زبان خودت بگوبه همان شکلی که اگرخودت عصبانی بودی به کسی میگفتی انوقت میفهمیدی ازاین بدترنمیشد به کسی گفت که همین الان من بتو گفتم وحتی نفهمیدی چه گفتم وبعد فکرکن, گر خیلی مایلی بفهمی من نیز چه بارتو میکنم این بارتو برو زبان مرایادبگیروتجربه کن به زبان دیگری زندگی کردن باامثال توئی که هیچ نمیفهمید چقدردردناک است وانوقت بمن حق میدهی به زبان مادریم که هیچ به زبان هرچه زبان بین المللی دردنیاست تراببادناسزا بگیرم والبته بنده بندرت خشمگین میشوم اما چون بشوم بشدت نیزخشمگین خواهم شد.وتجربه خشم نیزدرخارج از وطن,درمن بیشتر قوت گرفت چراکه بسیاری مواقع,احساس کردم که اینها مرا درک نمیکنند نه انگونه که اگردرمیان مردمم موضوعی مشابه اتفاق میافتاد درک میشدم
¤¤¤ باران¤¤¤
دلم پر شد
از سکوتی بوسعت دنیا
و آسمان تمامی روز
و حتی در این نیمه شب
آرام باریدنی داشت
و بارید ...بارید ...بارید
تند و سیل آسا
بسیار باهم گریسته بودیم
اینبار سکوت من بود واشکهای او
وآه های من در نگاه او
دیگر از مرز گریستن نیز گذشته بودم
می بایست آیا آرام میگرفتم
می بایست خاموش میماندم ..آه....
امشب لالائی خواب من صدای قطره های توست
وصدای باد بر نوازش برگ
من از مرز گریستن گذشته ام
امشب دلم را تو گریه کن
¤¤¤فرزانه شیدا مردادماه 1386/اُسلُو -نروژ¤¤¤
بااین تفاضیل باین فکر کنید که تجربه ها ی زندگی همیشه قوّت وضعف خود را نیز, از موقعیت وزمان وجایگاهی که درآن هستیم دریافت میشود ودرنتیجه میتواند هر تجربه ای دردنیا برای هرکسی بگونه ای رخ دهد که برای شما هرگز نمونه ی آن نیز پیش نیاید ویا نیازی نباشد که چنین تجربه هائی را درمیان مردم خود کسب کنید چراکه لااقل درمیان مردم همزبان ریشه های فکری انقدر نزدیکتر هست که کمتر انسان دچار موقعیتهائی شود که ببیند هرچه میگوئی درائین ورسم وذهن این افراد اصلا جا نمیافتد =تا بتوانند درک کنند که شما درچه شرایط بدی هستید ویا چه نیاز دارید یا چه حتی باید بکنند حتی بااینکه میدانند شما نممکن است به انها نیاز داشته باشید وحتی ممکن است ازته دل نیز بخواهند کمک کنند که این نیاز برطرف شود اما درنهایت به هیچ کجا نمیرسید چرا که نمیتوانید بفهمانید که چگ.نه باید این نیاز برطرف شود که برای شما براستی برطرف شده باشد وبه گونه ای که او برایشما عمل میکند منیز جوابگوی واقعی شما نیست چراکه میبینید درک نشده اید یا شکل براورده کردن خواسته شما انجام شد اما آن نیست که شما انتظارش را داشته یاد امیدوارم توانسته باشم که درست موضوع را بازگشائی کنم درساده ترین شکل باید بگویم خدا انسان را درهیچ کجای دنیا دروطن وبیرون از وطن محتاج احدالناسی الهی هرگز نکند که هرچه در زندگی برانسان بگذرد میتوان حل کرد اگر دررابطه با شخص خود ادم باشد اما زمانی که پای دیگری به وسط بیاید تاره اول مکافات ادمی با دنیا ومردم است چراکه برای گذراندن ان درد ان مشگل ان گرفتاری تنها باخودتان طرف نیستید که باید بدیگری هم جوابگو باشید درنتیجه تجارب زندگی را سعی کنید باایستادن بروی پای خود کسب کنید وبا شرایط متفاوت تا قادر باشید همیشه پس ازخداوند اتکایکامل را بروی خود داشته باشید ونه احدی از نزدیکترین تا غریبه ترین انسان در زندگی خود .تجاربی وقتی تجربه واقعی وشخصی شماست که متعلق بخود شما وتنهائی شما درزمان انجام وبدست اوردن آن باشد درغیر اینصورت تئوری انجام شده ایست که دیگران تجربه کرده اند شما شنیده اید وشاید عمل کردن به آن جوابگو هم باشد اما تجربه شما وتجربه سختی زندگی شما نیست تجربه سختی کشیدن ورنج دیدن دیگریست که حاضر واماده در دسترس شماست تا بسهولت از آن بره برده ومشکلات خود را از سر بازکرده به ادامه ی راه زندگی خود بپردازید تا فردائی دیگر وروزهائی دیگر که امید برهمگان بخوبی وخیر باشد.
*- تجربه ها درسهای خویش را به هزار رنگ و گونه پدیدار ساخته و یاور ما می گردند . ارد بزرگ
*- کاش گوش به تجربه ها بسپاریم آموختن تجربه ها مانع از رسیدن به خواری و زبونی است. ارد بزرگ
*-کسی که درد روشنگری و بازگویی تجربه را ندارد خود نیز زمانی برای بهره از آن را نخواهد یافت . ارد بزرگ
*-خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد . ارد بزرگ
*-آزمودگی آدمها ، از زر هم با ارزشتر است . ارد بزرگ
¤¤¤پایان فرگرد تجربه ¤¤¤
¤¤¤به قلم فرزانه شیدا¤¤¤
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●_ فرگرد تجربه ●
¤ هنوز قطره های باران را...¤
هنوز قطره های باران را
معنی نکرده ام
هنوز
برخیسی برگهای
باران زده
دست نوازش نکشیده ام
هنوز ابر را
ترجمه نکرده ام
اما خیسی گونه های
بارانی مرا
برگهای خیس
باغ باران زده دل را
ابر غم کشیده ی عاطفه را
نوازشی باید
!...
نه بدستهای
سرکش غم ،
که بدست تو
کسی باران درونم را
هجی نکرد*
و من هنوز ،
هنوز در انتظارم،
باران زده ،
ابری ،غمناک
...هنوز...
¤ف.شیدا-هفدهم۱۷ بهمن ۱۳۸۵ ¤¤
زندگی انسان درگذر روزانه ی خویش شاهدروزهای خوب وبد بسیاری ست که تجربیات آدمی راشکل بخشیده وبر نیروی فکری وتحمل روحی وجسمی مانیز میافزاید ودراین رابطه این مطلب که چگونه مادر فرداهای خود زاین تجربیات میتوانیم استفاده کنیم,همواره بستگی به نوع تجربه داردونوع دیدگاه مانسبت به زندگی ومادل مربوط به آن, همه ی, انسانها در طول عمرازاین تجارب بهره مند میشوندامانمونه ی برداشتهائی که ازآن نیزمیکنند ,بانوع دیدگاههای آنان,متفاوت خواهدبودواین موضوع که,در تفسیر فکری هر تجربه آیا بدرستی از آن را معنا کرده وآیا بدرستی نیز ار آن بهره ی دوباره میگیرند یا خیر,همواره در دوبارگی رخ دادن مشکلی دیگر ,مشخص میشود .مسلم است که اگر شما ماهیگیر خوبی باشید با یکبار که براثراتفاق, قلاب چوب ماهیگیری شما بجای رفتن بدورن آب به درخت پشت سرتان گیر کردومکافاتی داشتید که آنرا از تنه ی درخت (حال دربلندی یا کوتاهی جای آن)بیرون بکشید بار دیگر که به کناررودخانه میروید دقت خواهید نمود که درختی درنزدیکی شمانباشد واگر بود بگونه ای بایستید وچوب رابلندوقلاب رابداخل آب رهاکنید که به هیچ چیز دیگری نیز اصابت نکرده و یک راست بدل آب فرو رود وچون بسیاری از ماهیگیران حرفه ای تاحدودی نیز بداخل آب رفته واز انجا اقدام به پرتاب قلاب خود نماید.در هرشکل , بعنوان کسی که به ماهیگیری رفته است, لابد تجربیاتی نیز دارید از تجربیات ماهیگیر درفکر بدست آوردن تجربه ماهیگیری ویادگیری نحوه ی آن هستید که دراین مقطع می بایست با کسی همراه شویدکه چنین تجربه ای رادارد یایا کتابهای مربوط به آموزش آن بهره گرفته باشید .وبرای اینکارنمونه تجربه هائی رانیز باخود به همراه برده واز آن استفاده میکنید ,مثلا میدانید که هم باید لباس بارنی به همراه داشته باشد هم چکمه پلاستیکی بلند که با آن بتوانید تا داخل آب رفته وکمتر بامزاحمت درخت وچیزهای دیگری درپرتاب قلاب خود, برخورد کنید ,درعین حال اینرا نیز میدانید که, دردل رودخانه بهتر امکان صید ماهی وجوددارد ونیزمیدانیداگرآنجاایستادید نباید از بیکاری وانتظار ساعات ماهیگیری که در آن درسکوت بودن بخشی از مراسم آن است ,زیرلب زمزمه ای وآوازی سرداده وهیجان زده شده پای خود رادر سرپنجه درزیر آب, تکان تکان هم بدهید چرا که, اگر چنین کنید آنروز مطمئنا ازماهی گرفتن خبری نخواهد بود ,بعلت اینکه ماهی ها هم به صدا وهم به اینگونه تکان خوردنها حساس هستند وبه محدوده ی شمانزدیک هم نخواهند شد وماهی گرفتن شما تنهاایستادنی درزیربا لب خوانی شمابرای ساعات بسیاری میشودکه نتیجه ی مثبت هم نخواهد داشت واینجاست که دیگر نه تنها ماهی جلونخواهدآمد بلکه درواقع اینجاست که ساعتها,ماهی شماراگرفته است نه شماماهی راً!درعین حال باید بدانیدکه برسر قلاب خودچه چیزی بایدبزنیدکه نه تنهااستفاده,از کِرم های خاکیست که ماهیگیران میدانندهمراه باانواع قلابها نواع طعمه های ساختگی رانیز میتوانندبخرند که درست عین کرم ویاحیوانی که خوراک ماهی هاست درحرکت آب تکانهای واقعی میخورد وماهی هارا گول زده وبدام می اندازد دردرجه سوم بایدهمیشه به همراه خودوسایل بهداتشی اولیه را که چسب زخم وباندوضدعفونی کننده و... امثالاینهاست به همراه,داشته باشید چراکه قلاب درکل چیز خطرناکی یست ورودخانه وجنگل نیز میتواندبا خراش کوچکی بروی سرانگشت یا خط شاخه ای برسرشانه شما چه ازقلاب چه شاخه ی درختی برای شمابا زخمی کوچک عفونتی کوچک یابزرگ تولید کندکه روز ماهیگیری شمارابه هفته هاناراحتی تبدیل کندوبرای یکروز بودن دراین مکان باخودآب طبیعی تمیز ومواد غذائی نیزباید به همراه داشته باشیدکه درصورتی که ماهی بدام نیافتاد تابرگشت به منزل تشنه وگرسنه نمانید وبسیاری ازاینگونه تجربه ها که هرماهیگیری به آن وارداست وفکر تمام جنبه های کاررا میکند وسپس به ماهیگیری میرود, تالحظاتی راازاینکار لذت ببردکه البته کارقشنگی ست امابرای من ساخته نشده است چون من به شخصه اگردقایقی دریکجا بی حرکت بایستم وکاری نکنم تامرز دیوانگی, عصبی خواهم شد چون انسان پرجنب وجوشی هستم ودرهمه ی لحظاتم بایدمشغول کاری باشم واینکارازنمونه ورزشهاوسرگرمی هائی ست که باروحیه ی من اصلا سازگاری نداردوترجیح میدهم جای آن بَدمینتُون بازی کنم یااگر تابی بودودرختی اینگونه سودببرم یانه حداقل کبابی به سیخ بزنم واز هواوروز پیک نیکی خود به گونه ای متنوع تر وپرهیجان تراستفاده ببرم ودلی هم,از عزای کبابهای ایرانی که دلم برایشان همیشه غش میرود,دربیاورم چون درکل آدمی هستم که,هرگز دریکجا بند نمیشوم وبدترین لحظات زندگیم در دانشکده زمانی بود که بما میگفتند ویدئوئی را برای دوساعت درکلاس تماشا کنیم ومن انقدر وُول میخوردم که دیگر خودم هم به جان می آمدم.درنتیجه,دررابطه باماهیگیری بادنیای ماهیها دچار مشکل خواهم شد وفکر میکنم ما باندازه کافی بادنیامشکل داریم که این یکی رو بخود بخشیده از خیرش نیز بگذرم آنهم وقتی میدانم که قلاب وتورمن پیش ازاینکه روان خودمن, پاک شود,هرگزیک ماهی را بخود نخواهد دید وتا گرفتن همان ماهی باندازه ای که او پرپر میزند بنده هم هزاربار پرپر خواهم زد واگرچه معتقدم هیچ کاری نشد ندارد وصدالبته اگرتصمیم بگیرم ماهی بگیرم مسلما کوتاه هم نمی آیم وماهی را نیز خواهم گرفت بهر قیمتی ,حتی اگر به اندازه انگشت کوچکم باشد,اماماهی را میگیرم,بالاخره ماهی ماهیست حتما که نباید بنده خدا راخورد بعد هم رهایش میکنم برودزندگیش را بکند چون منهم ماهیگیر قابل و ماهری درزندگی نخواهم شد وبهترکه دردسر خودوماهی رانیز کم کرده و دنبال کاری بروم که نتیجه ای امیدوارکننده تردر پی داشته باشدوبه پرپرزدن خودم وماهی هم نکشد,درنتیجه این خوداز تجربه هاست که میدانم چگونه آدمی هستم چه چیز رابهتراست دنبال کرده با چه چیزی بهترسازگاری درروحیه خودداشته ودارم ودرزمینه ماهیگیری هم, هرکار دیگری راانجام دهم صددرجه بهتراز ماهیگیری کردن من است ,که درنهایت گرسنه,وخسته,وشایدهم,درنهایت دست خالی,برجا مانده ویکروزرابی نتیجه سرکنم.انجام کارهائی که میدانیم,به سودومنفعت مانیست حتی درجنبه های سرگرمی هم انقدر موردعلاقه وباما سازگار نیست که درآن آدم موفقی باشیم,انجام ندادنش به سودماست واتلاف وقت بیهوده نیزبه نفع آدمی نیست اینکه درامری علاقه باشدودرهمه کارمصمم باشیم مهم است چون بدین شکل برتجربه های جدید خوداضافه میکنیم وانسان میتواندهمان دقایق رابه گونه دیگری سرکرده از آن نتیجه هائی رادریافت کندکه,در شوق درونی وروحی اوبرای ادامه ی راه زندگی یاری دهنده ی او باشدواعتمادبنفس آدمی رانیز بالابرده ودررشته هائی باشدکه هم تنوع داشته باشدوهم تااگر نیازبه انجام آن هست درآن مقداری نیزتجربه ی اولیه راداشته باشیم که,زیاددرمانده وهاج واج عمل واینکه چه بایدبکنیم برجانمانیم زیراکه "وقت" عزیزترین چیزیست که می بایست ازآن برای بهترین کارها استفاده کرد حتی اگراین بهترین چیزنوعی سرگرمی باشد که به بازشدن روحیه وفکرمایاری میدهد. درهمین معقوله ماهی وماهیگیری نیز شما بعنوان ماهیگیری که بی تعارف , ناشی بازی دراورده وقلاب رودخاه را بدرخت داده اید ازاین تجربه ی فعلی نیزدوسه مطلب رامیتوانید برداشت کنید وبعنوان تجربه,ازآن درزندگی،درجاهای دیگری نیزبهره مند شوید.برای مثال: شماآموخته ایدکه: برای پرتاب به پیرامون خود بیشتردقت نمائیدواین بمامیآموزدکه درهمیشه زندگی برای,انجام هرکاری لازم است که پیرامون خودرابادقت مورد توجه قرار دهیم ودرمرحله ی دوم درموردانجام هرکارجدیدی نیز پیرامون همان کارمیبایست دقت نظرخاصی داشته وبه مطالعه بپردازیم تامبادا قلاب امیدمااشتباهی به مشکلی حساب نشده,درجائی گیر نکند وکارمان به سهولت انجام شوددرعین حال آموخته ایم که,از تجربیات میتوان بارهاوبارهااستفاده کردوچیزی ازآن,آموخت درکنارآن تجربه,"آرامشی" ست که بابودن دریک روزخوب دریک فضای طبیعی میبینیم واحساس میکنیم که چقدرمیتواندبرروحیه خسته انسانی اثرمثبت داشته وفکرمارانیز برای فردای کارآماده تر کنداینراحتی اگر خسته نیز به خانه برگردیم درروحیه خود حس میکنیم
¤چه خواهد بودن؟!* ¤
آسمان گو ندهد کام, چه خواهد بودن
یا حریفی نشودرام, چه خواهد بودن
آفتابی بّوداین عمر,ولی بر لب بام
افتابی به لب بام,چه خواهد بودن
مرغ اگر«همت» آن داشت که ازدانه گذشت
گو همه پیچ وخم دام,چه خواهد بودن
نابهنگاتم زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که به هنگام,چه خواهد بودن
صبح,اگر طالع وقت است غنیمت بشمار
کس نخواندست که تا شام, چه خواهدبودن
چند کوشی که به فرمان تو باشدایام,
نه تو باشی ونه ایام,چه خواهد بودن
گردلی داری وپابند تعلق خواهی
خوشتراز زلف دلارام,چه خواهد بودن
شط موزونی اخلاق بّود, شاهد را
ورنه نه موزونی اندام,چه خواهد بودن
بوسه نشناسم ازآن لب که بدشنام آلود
لب آلوده به دشنام,چه خواهد بودن
پیر ماگفت وچه خوش گفت که از خلق مدار
چشمِ انهام, که انعام,چه خواهد بودن
« شهریاریم»
وگدای درآن خواجه که گفت
خوشتراز فکر مّی وجام,چه خواهد بودن؟!
¤__ استاد شهریار*__ ¤
درکُل تجارب تلخ وشیرین انسان درروح وفکرانسانی جای پای خودرامحکم میکند وهمواره حتی اگر تجربه ای رابظاهرزخاطر برده باشیم باتداعی دوباره صحنه ی آندرزمانی که دچارمشکل مشابه ای میشویم آنرابه خاطر آورده,وازآن استفاده ی مجددنیز میکنیم,ویاحتی گاه شباهتی نیزدر کارنیست اما نوع تفکر ماوآنچه در طول زندگی برماگذشته است آموخته هائی دراختیارما قرار میدهدکه در زمان نیاز خوبخود آن تجربه بیادماآمده وبه,آن فکرمی کنیم وازآن بهره میگیریم اینوع تجارب در طول زندگی به میزان سنِ آدمی, افزایش یافته وتکارهای زندگی حتی درمسائل مختلف کم کم انسان را آماده تر برای قبول شرایط زندگی باسهولتی بیشتر میکند ودبین گونه است که هرچه من تر باشیم صوبرتر واندیشمندانه تربامسائل مواجه میشویم البته روحیات شخصی آدمی ونوع تفکر انسان نیز درنمونه تجربیات وبرخورد آدمی باهریک موثراست یعنی اگر درکل انسانی باشیم,که همیشه درطول زندگی وابسته بدیگران بوده ایم وبیشتراز خوددیگران در حل مشکل ماموثر بوده باشندناخوداگاه ممکن است انسانی بارآمده باشیم که,درهیچ مشکلی بدون همیاری دیگران قادربه فکرکردن درموردآن نیزنباشیم ویاممکن است بحدی آدم حساس وشکننده ای باشیم که وقوع هرمشکل برهم ریختن زمین وزمان برای ماباشدحتی اگرمشکل آنقدرهاهم مهم نباشد واین براثر این است که حساسیت های زندگی رادرخود قوی کرده ایم ویا دیگران همیشه مشکل گشائی مشکلات ما بوده وهمچنان نیزدرمقابل,هریک ازمشکلات خودچشم امی به دیگران داشته ومیدانیم که بابروزهرمشکلی تنهانیستیم ام اینگونه وابستگی هاوامید بستن هابه یاری دیگران,هرلحظه میتواند شکست بزرگی,درزندگی مابرای مابوجود بیاوردبه,این شکل که شاید زمانی فرارسد که مادراطراف خوداین افرادرابهر دلیل نداشته باشیم,ونیازمنداین شویم که دراین بخش از زندگی دیگریادبگیریم تکیه بخود داشته وخودحل کننده ی مشکلات خودباشیم اگر بفرض بناگاه مجبوربه مهاجرت شده باشیم چه,به شهرستانی ,چه کشوری دیگر,درست درهمانجا معلوم میشودکه,درزندگی براستی چگونه,آدمی بارآمده,وحتی چه چیزی ازخو ساخته ایم.اگربا جدا شدن از همه عزیزان زندگی خخود درمانده ومستأصل بجا مانده وبا هر یک مشکل خود را بخته حتم نیازمنداین باشیم که باخانواده تماس برقرارکرده ومشکل خودراباآنان بازبگوئیم خودمتوجه میشویم که,انسان وابسته ای بوده ایم.ولی چنانچه درزندگیِ خودباهرچه شدخوب وبد کنارآمده وحتی,ازنگران کردن بیهوده ی خانواده ی خوددوری کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که آنقدرازلحاظ روحی وفکری بزرک ومتکی بخود هستیم که توان ادامه در راه زندگی ر بدون یاری دیگران, داریم.البته دردودل درزمانهائی ضروری وواجب است.اماکمک خواستن ومددفکری را نیازمند بودن مسئله ای جداست,این نماینده این است که ماقادر نیستیم به تنهائی فک کرده وتصمیم گرفته وبادنیای خودبه هرشکل کنارآمده وجایگاه بازگشت به آرامش رادرخودپیدا کنیم درنتیجه انسانها ازهمین سفرهاست که حتی اگردنیاوابستگی نیزداشته باشندهم آموخته تر ودرذهن ورزیده ترمیشوندهم حتی امکان یادگیری های متعددی درزمینه های مختلف رادرخودباز می یابند که شایدحتی نمیدانستندکه قادرند این کاروانکاررا نی به تنهائی انجام داده یا بیاموزند.من بعنوان فردی که بناگاه,وبدون برنامه ریزی قبلی,دردنیائی تازه باانسانهائی تازه مواجه شدوزندگی تازه ای رااز صفرمجبور به شروع بودبا یک فرزنددر سن 25 سالگی با یک مهاجرت پیش بینی نشده درزندگی,بگونه ای آغازکردم که به درستی نمیدانستم تاچه حدقادرم زندگی رابدون تکیه بردیگران شروع کرده وتاچه حدمیتوانم,درتنهائی خودموفق باشم علاقه ی وافروهمیشگی من به خانه وخانواده مادریم همیشه بوده وهست امابارسیدن به مکانی که دریافتم اینجا من هستم ومن, باتنهائی ووابسته به تمامی قدرت فکری وذهنی وروحی خودم براحتی دریافتم که,ازآن جهت که درایران نیزهمواره بیرون از منزل کار میکردم,وکارمند بوده ام به همین دلیل, بحد کافی یادگرفته ام که بروی پای خودایستاده زیادمتکی به کسی نباشم وهمین بهترین هدیه برای من درشروع زندگی درغربت بودچراکه بسیاردرتجاربی کاری خود درایران آموخته بودم که بعنوان کارمندبا پایان دوران تحصیل دیگرنیازی نیست والدینم بجای من درمحل کاروزندگی اجتماعی من ازسوی کسی خواسته شده,ودرموردمن حرف زده ویا تصمیم بگیرند وهمواره می بایست بعنوان یک شاغل "خودجوابگو ی خود باشم" ومسئولیت کارخودرا بعهده بگیرم. وزمان رسیدگی مادروپدرنیز به من تمام شده است وتا مثلااگر خطائی کنم دیگر چون دوران مدرسه مدیر ورئیس مادروپدرمراصدانخواهند کردوخود بایدجوابگوی خود باشم اگربه تفضیل مسائل را توضیح میدهم برای آن جوان دپیلمه ای است که باتمام کردن دوره متوسطه هنوز نمیداندکه ازاین پس خودمسئول زندگی خودمیباشدودیگر برای هیچکاری والدین اورا نمیخواهندومیبایست بیاموزدکه خودمشکلات خودراحل کندوهیچ چیزی باندازه کار کردن دربیرون ازخانه,وداشتن رابطه مستقیم بااجتماع نمیتواندبرای زندگی,انسان راکارآزموده کرده ودر تجارب وحتی,"اعتمادبنفس "آدمی تااینحد موثرباشد که,درزمان تنهاشدن همین تجارب درهرجائی هم که باشیم یاری دهنده ی, بزرگی برای ماباشد.دراینجادیده ام که خانواده ای فرزند15/16 ساله ی خودیادخترو پسر 20 ببالای خودراحتی ,تنها راهی کشورهای دیگرنموده است ولی آن نوجوان وجوان نمیتواندازپس زندگی خودبربیایدچراکه هرگز حتی یک سفر ساده,درداخل کشور خود نیزبدون حضور پدرومادرخودنرفته بودیااجازه نداشت برودودرمحدودیتهای زندگی ایرانی بخصوص برای دختران خانواده دختر یا پسری بسیاروابسته رادرنهایت تنهائی به خارج فرستاده درغربتی رهامیکند که, اودرحتی تنهایی درخودکشورش نیزتجربه ای کسب نکرده بود که,امروز بتواند بناگهان, بااینهمه تغییر شکل زندگی وباانسانهایی دیگر,درست مواجه شده بروی پای خودایستاده وزندگی رادرست شروع کندومتاسفانه تعداداین افرادکه یادچارناراحتی های شدید افسردگی ویادرحد بالاتردچار حالت های روانی شده,وبجای پیشرفت درزندگی مدام درمطب دکتر ویاحتی دراسایشگاه هستند زیاداست همچنین جوان ونوجوانی که بناگاه بادنیای بازی که باآن آشنانیست روبرو شده وبسیارند گرگهائی که منتظر بره هائی چون, اینهاهستندکه حتی درسن وسال همسان بااین جوان ونوجوان,وبراحتی بعلت اینکه بهترباموقعیت خارج آشناهستندواین شخص نیازبه یاری دارد دنبال اوراه رفته خطاودرست کارهای اوراعیناانجام میدهدچراکه نمیداند دقیقادراین مکان تازه چه چیزدرست است چه چیزغلط یااگر هم میداندومتوجه هست,این رانیز میداندکه چنانچه این دوست بظاهردوست رارها کندهیچکس ساعات خودراصرف تنهائی اونمیکند وچون انسانی وابسته بار آمده دوست بد را به نداشت دوست ترجیح میدهد ودر نهایت نتیجه یا معتاد شدن است یاجزء گروهای جوانی شدن که براساس افکارخود با گروهای دیگرجوانان مشکل دارند ومدام درگیری هائی نیزبایکدیگر داشته ومدام جان این فردازسوی گروههای مختلف درخطر است.امابازاینکارامیکندوبااین گروه همراه شده کم کم طرزفکرآنان را,حتی اگردرشروع آنشائی, مخالف آن هم بوده باشد بتدریج,درمغزخودجا میدهدوبا آن موافقق نیزمیشودواوهم چون دیگران درهمین گروه مخالف بادیگر گروههای جوانان که کارشان ,جنگیدن بایکدیگراست اونیز یکی میشودازاعضای گروه بقولی تخریب ودردسرساز, چراکه بااینکارهرچه باشد,"حداقل تنها نیست "وگروهی راداردکه,ایشان راجایگزین خانواده ی خودکرده است برای توضیح بیشتر باید بگویم,مسئله به جنگهای داخلی "راسیستی" مربوط میشود ومخالفین کشوری با کشوردیگرواکنون
که درکشوری باهم دریک مکان ویک شهر زندگی میکنند گاه که یکی را تنها ببینند امکان اینکه اورا آزار دهند چون از فلان کشور است با کینه ای که از آن کشور وجوانان آن کشور دارند زیاد میشود والبته این بدین شکل نیست که راسیست نروژی تنها به آزار خارجی ها دست بزند که برای مثال کروه جوانان سومالی درحمایت ارز همکشور بودن خود برای مثال عرض میشود با گروه جوانان پاکستانی مشکل دارند وبا نام"ینگ: که به معنای همان " کروه " است درگروهای متعدد همواره باهم راه میروند ویا باهمبرنامه ریزی میکنند که کجا باشند وچه بکنند وگاهی نیز مکانی دسته جمعی را اجازه میکنند وهمگی باهم درآن مکان زندگی میکنند یا در کلوبهای اجتماعی خودکه مربوط به کشوری خود ایشان است وبرای مثلا جوانان باز شده است یا برای خانواده ها دور هم جمع میشوندبا ذکر این مسئله که کلوبهای اجتماعی هرکشوریی اجازه دارند جائی برای گردهم آئی وبرنامه های شخصی خود در کشور ثالث داشته باشند وحتی برنامه هائی را تدارک ببینند که از فرهنگ وآئین ونوع غذا وتزئینات دستی وتاریخی خود به دیگران نمونه ای نشان بدهند وهرچند گاه برنامه هائی نیز برای آن تدارک میبینند اما گروه کلوب جوانان ونوجوانان که هرکدام نیز سوا هستند وبه نسبت سن این کلوبهارا می بایست استفاده کنندبیشتر برای گردهم آئی های جوانانه ایست که دران دورهم باشند وساعاتی باهم سر کنند دهمین کلوبها برای مثلا نروزی ها هم هست که رفتن به تمامی این کلوبها ازهر مهاجری هم که باشد آزاد است وگاه برنامه هائی که میگذارند برای معرفی خود وکشور خود ساعات برنامه را نیز اعلام میکنند تا همگان امکان استفاده ازاین کلوب رابرای شناختن کشور دیگر داشته باشند بهرحال از بحث دور نمیشویم وبرمیگیردیم به جمع جوانانی که بانام ینگ یا گروه هرکدام اسمی برای خود برمیگزینند گروهی درآرامش فقط باهم,هستندوکاری بکاردیگران ندارند وگروهی نیز ازاین "ینگها=گروه ها" فقط عامل دردسردردیگر کشورهاهستند که مشکل جامعه وپلیس وقانون کشوری آن کشورنیزبه شمارمیروند وهمه چیز نیزاز آنان میشودانتظار داشت دزدی کشتار وقتل وحمل اسلحه و... غیره. بهرحال بااین توصیف برمیردیم به این جوان تنها رها شده درکشوری جدیدوناشناس,وحال که درهمه ی کشورهای اروپائی,انواع مردم ازکشورهای مختلف وجودداشته ومهاجرینی هستند که,اکنون درکشور ثالث زندگی میکنندودرمیان جوان ونوجوان نیزچون همه ی دنیاخوب وبدوجوددارد"برای مثال"عرض میکنم": عده ای ایرانی گروهی برضد عده ای پاکستانی دارندکه درآن معمولااکثراین جوانها ی عضو گروه یاتنهادراین کشورزندگی میکنندیادرخانواده خودانسانهای تنهائی هستندوبااین گروه,ازآن جهت دمخور میشوندکه حس میکنند توسط آنان درمقابل جامعه ای بزرگ وناشناس وحتی ترسناک حمایت میشوند,تجربه این ترسس وتنهائی رازمانی که وارداین کشورشده انددردوره ای که شروع به زندگی کردند تازمانی که مطمئن شوند ماندگارخواهند بوددریک حالت بلاتکلیفی ودرفشار روحی درد دوری ازخانواده وهزار مشکل روحی وفشارجدید کسب کرده انددرنتیجه داشتن ترس ازجامعه ای ناشناس که میبینند کسی هرچقدربدادشان برسد نمیتواند شبانه روزچون خانواده درکنارایشان باشدواوجائی جز اتاق خانه ی خوددراین دنیادراین کشور نداشته وندارد ونه هیچ آشنائی که باو دل ببنددویا که بتواند به او سربزند باتوجه باینکه هنوز زبان نیاموخته یادرزبان این کشورنیز هنوزمشکل داردیا درحال آموختن زبان است و.... همه ی اینها خواهی نخواهی نوجوان وجوان تنهارا بسوی گروهی جذب میکندکه,باهم ودرکنارهم ,برنامه های گردهم آئیهای پرشوروهیجانی رادرسن جوانی دارند واگر زمانی, کسی سربه سراین گروه بگذاردهمه باهم نیزآماده اند برای این فرد, گروهی بجنگندوازاو حمایت کننداین گروهکهای اجتماعی, معمولا سیاسی نیستند گروههائی جوانند که براسای دین وآئین وهمزبانی مشترک و شخصی خودبدورهم جمع میشوندواز تنهائی نیزچنین میکنندتامثلا گروه سیاه پوستان اورادرخلوت گیر نیاورده بر اساس غرورهای جوانی یکی این بگوید یکی آن وتبدیل به جدال وکتکاری شودوبا حرف اینکه: من قوی ترم ویا دیگر چیزهای احمقانه وابلاهانه ی دوران نوجوانی یا جوایند بناگاه به جان هم افتاده یکیدیگکر را تارومار میکنندواین گونه چیزهایی که بین جوان ونوجوانان رسم است باعث میشود که ایشان دراین گروهها وهمواره تعدای باهم, درشهر حرکت کنند والبته وصدالبته به نوعی ناراحتی شهروندان رانیز تولید میکنند که عادت بدیدن یک گروه از کشور پاکستان یک گروه از سومالی و...راندارند ودچار ترس ورُعب میشوند که مبادا درهمین لحظه نوعی درگیری اتفاق بیافتدوحتی پلیس نیز مراقبت خیابانی یاداخل پاساژهارا تازمانی که هریک ازاین گروههادرآن منطفه هست با توجه بیشتری دنبال کرده .ایشان را بدونمزاحمت ازدور تحت نظر دارندوتا زمانی که خطائی انجام نداده اند دورادورآنها رانظاره میکنندوتا قانونی ر نقض نکنند به آنها نزدیک هم نمیشوند امادیده ام که وقتی گروهی راباهم دریک فروشگاه یایک محل می بینندبا بی سیم اطلاع داده وتعدادافرادپلیس بصورت نامحسوسی درآن منطقه بیشتر وبیشتر میشودالبته نه درکنارهم بلکه با فاصله هائی وهریک درگویه ای به تنهائی که درصورت لزوم به سرعت بتواند خود را به جمع پلیسهای دیگربرساندوبنوعی آماده ی هرگونه اتفاقی میشوندامابازهم به هیچ وجه مزاحم هیچکس نمیشوندوهمواره آنان رابدون مزاحمت زیر نظردارند.چراکه به جز این گروه درهمین مکان, مردم معمولی نیز حضور دارند دونمیخواهند باعث نگرانی دیگران شده ازاین نظر بطورنامحسوسی کنترل جریان را بعهده نمیگیرند ومنهم وقتی متوجه شدم که درست درکنارخودم به آرامی پلیسی با بی سیم اعلام میکرد که گروه ینگ با فلان نام, دراینجا هستند ودرخواست افرادکمکی میکردبرای امکان احتمالات میکردواز آنجا که ممکن است جان مردم عادی درخطر باشدوهرآن ممکن است مثلا گروه سبزبه گروه آبی حمله کند حال بدلیل یک بحث ساده وبگومگوئی کوتاه یا نه کاربالاگرفته وبه زدن همدیگر نیز برسد اراین جهت پلیس جان دیگران را ریسک نمیکند وآماده هرنوع احتمالی نیز میشود تا ایشان مشکل ساز نباشند .ازآنجائی هم که اینان همان اوباش های خیابانی چه درکش.ر خود چه در کشورثالث هستندومعمولااگر به بطن ودرون فکری آنان برگردیم میان آنان دوسه تایی هم براستی وواقعاشروروخطاکارواز "اوباشین واقعی" درهمه جوامع هستند که تعدادی ازآنها نیزدراصل ودرباطن هم خود انسانهای ترسیده ای هستند وهم انسانهای جوان وتنها مانده وترسوئی دیگری رابه زیر بال وپر گرفته حمایت میکننداما دراصل بگونه ای دیگر جان جوان بیگناه تنها مانده ای را نیز باعنوان "اوباش اجتماعی" درگروه خوددرخطر بدتری انداخته اند.ولی جوان تنهامانده ازترس تنهائی یااینرانمیفهمد یا نمیخواهدحتی بااینکه این رامیداندتنها بمانددرنتیجه ترجیح میدهد حامیانی رادردور خود داشته باشند حتی حامیان خطرناک ,دردسر ساز وازنوع بدترین آدمهاکه به جان دیگران نیز رحم نمیکنند .مسلم است که تجربه تنهائی اورا به این ناچاری انداخته است وبسیارندازاین تجربه هاکه بزرگترهار نیزبه راههائی میکشانند که هرگز تصورنمیکردندچنین روزی رادر زندگی خود ببینند که خودآدم دیگری باشندبا تفکری که هرگزبه آن فکر نمیکردند وآنرا بد میشمردندو یاروزگاری آنرانفی میکردند ."تجارب خوب وبد سازنده ی انسانهای خوب وبداست "درنتیجه تجارب بانحوه ی موقعیتی که مااین تجارب رادرآن موقع کسب میکنیم میتواندحتی مارابه بیراهه هائی ببردکه هرگز تصور آنرانیز درزندگی خودنمیکردیم وچه چیزی این روزهای تلخ را برای ما میسازد؟مسلم است که نداشتن "تجربه های صحیح زندگی بادانش وآگاهی درکافی"برای مقابله بااینگونهمشکلات یا داشتن وابستگی هائی که ماعلنا درجامعه ی ایرانی خود به خانواده خود آموزش میدهیم ومیتواند زمانی آنچنان فرزندان مارابه بدبختی وفلاکت برساند که نه خود اوتصورش رامیکرد نه شماومیتواند بهترین انسان رابخصوص اگر اسنانی درسن کم باشدازپا دربیاوردوازاوانسان خشن وشروری بسازد که شماباور هم نکنید که این همان فرزند شمایادوست شمایا همسایه دیروز شمابود درواقع فشاردرزندکیست که انسانها,را بسوی خطا میبردوتنها کسی قادر به تحمل فشاراست که درطول زندگی خودبا حمایت دورادور شمایادگرفته باشد خودش فکرکند وبخوداتکا کندوبا تنهائی خوددرحضور شما بگونه ای بسازدکه بداندکه برای او هستید اما لازم است که او خود برای خودد باشد وبتواند مسئولیت زندگی را به تنهائی به دوش بکشد واینجادیگروالدین ودوست وآشنانباید اورا یاری دهندوبخود توان اینرا داشته باشد که بگوید :"دراینجا, تنها, منم ومن.همین وبس "وباید بتوتانم بدون مشکل زندگی کرده ودرست نیز زندگی کنم اما تا چه حد درست زیستن را باو پیش ازامروز آموخته ایم که ازاو توقع درست زیستن هم داشته باشیم چیزی ست که باید هریک از والدین ازخود بپرسندوهمواره تا پیش از سن 18 سالگی تلاش خود را بران بدارند که این فرزند را برای این روزها آماده کنند.ما میتوانیم فرزندان خودرادرکنارخوداینگونه باربیاوریم به شرط اینکه باتعصبهای بیجاوبا "باید نبایدهای دست وپاگیر ونابود کننده ی اعتماد بنفس فرزند خود"با این سخنان که دختر نباید کار کند پسرودختر نباید هریک تنهائی به مسافرت بروند, بچه های مانباید اینکاروآن کارراحتی تجربه کنندبچه خوب دختر باشد یا پسر شب را بیرون نمیماندوهزار نبایدهائی دیگری که اگربه "ریشه ها" فکرکنیم همه رااگرچه,برای حمایت ودور نگه داشتن آنهاازخطروبرای امنیت آنانانجام میدهیم, ولی درشکلی ازپایه غلط !به شکلی,که,درکل ازبین برنده ی شخصیت فردی کودکان وفرزندانی است که فرد میبایست بی مازندگی کنندچه درداخل چه خارج وفرقی نمیکند فرزندانی که بناگاه شرور شده یابه گروهائی پیوند میخورندیابه انزوا پناه میبرند یامعتاد میشوند همگی بدون شک,گروه جوانانی طردشده خانواده واجتماع هستند کسی که درمحیط خانه وخانواده,واجتماع خودرادرامنیت ببیند محال,است بسوی اینگونه کارها کشیده شودواگر هم چنین شودازاستثناهای زندگی خواهدبودچراکه هیچکس درنهادخود دوست ندارد آدم بدی باشد یاآدم بدی شناخته شودیا مورد خشم عده ای باشد یاعده ای بی دلیل بخاطر رنگ پوست یا نوع تفکراوبااو دشمن باشندواگر چنین چیزی رابرای خودانتخاب میکنداول وآخر ازتنهائی وناامنی درون فکرودل اوست که بدنبال ,پناهی میگرددتااحساس امنیت,کند, تادرآنجا خودرادرامان ببیند.حتی درتجارب عشقی وتجارب کاری نیز هرانسانی نیازمند این است که خود را درامان ببیند وتنها حس نکند وبه حمایت چه درخانواده,چه دراجتماع,چه درزندگی خود هرکسی برای ادامه زندگی نیازمند امنیت روحی واحساسی است وزمانی میتواند بدون این وابستگیهابروی پای خودایستاده زندگی خودرابدون خطر بدون امکان فرورفتن به فساد یاخطر شروع کند که روح وذهنا و ساخته شده باشدواعتمادبنفس کافی رادرزندگی خودکسب کرده باشد بااین اوصاف ماچگونه انتظارداریم انسانهای بدهرروزدرزندگی واجتماع قدرت بیشتری نگیرند وقتی فرزند مادردرون خانه ی مااحساس تنهائی میکندوبدنبال همدم به هرچیز وهرکسی پناه میبردآنهم به امیدیافتن گناهی ومابرای دریافتن اینکه چقدرخودمایا فرزندان مادرامنیت هستندوچقدر درزندگی بخودداریم واعتماد دارندآگاهی از آندراصل, وظیفه ی مادرقبال خودما اطرافیان مافرزندان ماومسلما اجتماع ماست ما نمیتوانیم فقط فرزندی رادراجتماع رهاکنیم بدون اینکه پیشترباو یادداده باشیم که هرگز خودرا بدون ماتصور نکن وهمواره اورا زیر بال وپرناز داده ونوازش کرده ایم وهرچه خواسته دراختیارش نهاده ایم وباولی یادنداده ایم که نیازهای خود را درتنهای خود تهیه کندوشایداگر باواطمینان داده ایم که هرجورهم زندگی کند آن سردنیاهم باشد حمایت روحی ومادی ماراخواهد داشت اما هرچقدر این سخنها بکاراو بیاید درتنهای درجائی بسیاردورترازشمااو به واقع تنهاست وحرف شمابکاراو نمیآیدواو نیازی بیشتر از حرف برای زندگی خود دارد اینجا او باید زندگی کند دراین منطقه از زندگی اوباید قادرباشد از پس کارهائی بربیاید که شما هرگز انجام هیچیک از انها رادرحصور خود باو نداده اید وبناگاه با همه ی همان مشکلات ا.وورا دردنیای جدید رها کرده اید وازاو میخواهید که همچنان پاک وخوب بماند وباعث افتخار شما در فامیل باشد ونمیدانید حتی روزاو درخلوت تنهایی او درشب وروزچگونه میگذرد واونیز نخواهد گفت که چه دردی دارد یا چه میکند یا چگونه زندگی میکند هم برای اینکه باعث آزارشما دردوری نشود هم اینکه میدانداگر ناموفق بودن وغم اورا بدانید شما نیز زندگی تلخی را خواهید داشت وروزگارتان به تاسف خواهد گدذشت که فرزندی که درکنار شما هرچه بود لااقل آرام وسربراه وخوب بوداکنون به ناچار به هزار راه کشیده میشود که دردرون هم شاید باآن مخالف است ولی از تنهائی دیگر چاره ندارد جزاین کند وخود را حمایت کند وما تنهازمانی فرزندان خودراحق داریم کامل رها کنیم که باو زندگی را درتنهائی یادداده باشیم,اینکه چگونه زندگی کند نه اینکه باخود بگوئیم پای آن که بیافتدوزمانش که برسداوخودش مجبور میشود بیاموزد ومیرود ,میاموزد, تجربه میکند وزندگی میکند!درواقع این نهایت ظلمیست که مابه,کسی میتوانیم بکنیم بخصوص اگراین ظلم رابافرستادن اوبه جائی بکنیم که اوهیچگونه دسترسسی یاامکان بازگشت بسوی مارا نداشته باشد مثل فرستادن فرزندان درسن کم به خارج از کشور واگر روزی چنین قصدی کردید حداقل بگذارید او مدتی بعنوان دانشجو درشهرستانی دورازشما زندگی کند هم کسب دانش کرده باشد وهم امتحان کن تاتنها زندگی کندنه اینکه,اینگونه بامید اینکه فردا فرزندی تحصیل کرده ازخارج کشور را دارا خواهی بود ازنوجوانی وجوانی اورا ردنیای غریبی رهاتکنیم که نه باآئین وفرهنگ آنجاآشنائی داردنه نحوه ی زندگی آنان وانسانی باسن بالاترهم گاه کم آورده وخسته میشودوبسیار دیده ام انسانهای بالای 30 و40 که درهمینجا بخاطر اینکه همسر وفرزندان ایشان دورازایشان ودر کشور اولیه ی او بودند اخر روانی شد چرا که قادر نبود همسر وفرزندان خود را به کشور فعلی آورده وآنان را هم از فقری که درنبود خود وبخاطر همین نبودن او درکشورخود میکشند نجات دهد ودچار افسردگی وسرانجام اختلالات روحی شده هم خانواده ای همسر وپدر ازکف داد هم او زندگی خویش را برای همیشه وهرچه باشد باز ارزش ندارد که اسنان عزیز خود را بخصوص بدون تمایسل او به جائی بفرستد که فقط بین دیگران بگوید پسرم یا دخترم یا همسرم خارج زندگی میکند یا حتی بامید بهتر شدن اوضاع امید بنند که همیشه این نوع مهاجرت هابه نفع آدمیست که درواقه اینگونه نیست! چراکه بارها گفته باز میگویم از 100 نفرنمیم اصلی آنان موفق نیستندوبهترایت ااین رانیز ببینیدکه خودشمادرزندگی خود=درداخل محدوده ی اجتماعی خودشاید بارها احساس کرده باشید دیگر تحمل نداریددیگر خسته شده اید وحتی ارزو کرده اید که ایکاش درهمین لحظه ی تلخ نبودید ویاایکاش اینکاروانکار را نمیکردیدکه امروزاین تلخی راداشته باشیدانوقت چطورازانسان کوچکی که, هنوز انقدر بزرگ نشده است که معنای مسئولیت رابدان تومقع داریددرجای غریبی انسان بزرگی باشدوانسان بزرگی نیز بشود؟چطور بامید حمایت کشوری دیگر فرزند خودرارها میکنیدوقتی خود فرزند خورارها کرده وحمایت نکردید؟؟؟!!! این که کسی میرودوانسان بزرگی نیزمیشودوبرمیگرددهرگزدرذهن شما وبه خاطر شما هم خطور نمیکند که انسانی که امروز اورا بزرگ میدانید برای رسیدن به جایگاه بزرگی امروز خود چقدر متحمل سختی ورنج وصبوری وکشیبائی بوده است این انسانی که شمااورا با یک آفرین ویک تشویق به این وآن معرفی میکنید چه روزهائی رابی شمامجبور بود بزرگ باشد باینکه هنوزکوچک بود وحق کوچک بودن حق او بود وبحد کافی بزرگ نبود که بخواهد بزرگی کندیابزرگ بشودیابزرگ رفتارکندامابسیار مجبورشد بزرگترا سن خودرفتارکند که بدون عمل شما چنین احتیاجی رادرکشورخودنداشت چه رسد به کشوری غریب ودور ازشما.بااین تفاضیل هرگزتصورنکنیدآنکس کهدرخارج ازکشور برای خودکسی شدازامکانات خوب انجا بهره گرفته است وشماهم بودید کسی میشدیدچراکه چنین نیست هرکسی تا سرحد مرگ گاهی سختی کشید تا کسی شدآنهم درتنهائی وبی کسی که حق هیچ انسانی نیست چه برسد به عزیز وجگرگوشه ی ما..
¤¤¤ من شکستم در خود¤¤¤
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل,که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باور کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
¤¤¤شاعر: خسرو گلسرخی¤¤¤
بسیارند که آمدند وهیچ کسی نیز نشدندوخوار ودلشکسته گوشه اسایشگاهها ویا درکنج خانه حقیرانه وفقیرانه ای زندگی میکنند وشما هرگز ازواقعیت اوضاع زندگی انان خبر نیز نمیشوید یا روی گفتن را نداردیاچون خودخطا رفته پنهان میکندوانکس که براستی کسی شد ستخوانی ترکانده هزار مشقت تنهائی وسختی بی کسی وغربت رابه جان خریده هزارباردوبرابر شمابرای کاری ساده زحمت رابه جان خریده,وبرای حتی آوردن باری بخانه درراههای طولانی بی کسی آنرا کشیده وصدباردرراه,رفتن ,ایستاده تاخسته ومانده به خانه رسیده است درهمین دنیائی کهشما دنیای امکانات میدانید وخیلی امکانات ساده بودن داشتن پول درهیج کجای دنیا, برای انسان فراهم نیست وهرکس چه ها کشیدتا شداینکه هست وهزاربارتنها بخانه رسیده وغذائی برای خوردن نداشته ودرنهایت خستگی ایستاده,وغذائی را پخته است که ازشدت خستگی حتی نفهمیده چه خورده وچگونه خورده وکی خوابیدهع که صبح شده خودمن بسیارازاین روزها داشته ام که دویده وفرزند را پس ازدانشگاه ازمهدکودک درزمستانی سردبخانه آورده ام,درنهایت خستگی اوراحمام کرده ام غذا پخته ام خانه تمیز کرده ام وبعدازان ساعتهاگاه تاخودصبح بادیزاین ونقاشی بقولی مشق فردائی که بایدتحویل داده میشد ساعتهاوپاسی از شب یاتادم صبح بیداربوده ام یاپای خیاطی فلان لباس ودیزاین که,اگرفرداصبح تحویل داده نمیشد نمره آن برمعدلم تاثیر میگذاشت حتی تاصبح باهمان لباسی که باآن به خانه وارد شده نشسته وکارکرده باهمان لبایس بدون اینکه رختخواب وارامی بخوددیده باشم فردای مدرسه کودکان خودودانشکده پس ازآن وآنهم دردوکلاس طولانی صبح وبعدازظهر راهم دردانشکده سرکردم و بازازاول بچه هارابه خانه اورده روز ازنو روزی ازنو ...تاامروزیک مدرک رابتوانم بگویم من مدرکی دارم. نه این امکانات به تنهائی نیست که ازمنو ماکسی میسازداین همت وتلاش وشکیبائی وصبوری وتحمل است انهم درغربت که انسانی رابه جائی میرساندانسانی راکه,اگر یکروز ناهارآماده درخانه نداشته باشدکمتر خانه ای را میتواند رویش حساب کندکه اگر بروددوستان او نیزسرکار نباشندواورا به ناهار مهمان کنند یعنی همه درخارج ازکشور مشغول تلاشیم همانگونه که شما تا عصر شاید رنگ خانه را بخود نبینید اما تجارب انقدر مختلف وسخت تراست که گاه من خود دلم خواسته به هامان زبان فارسی به همین نروژی هاهرچه ازدهنم درمیامده بگویم وهیچ نگفته ام گاهیم گفته ام باهمان زبان فارسی وانها نیز فهمیده اند هرچی بدوبیراه بودودلم خواسته برای خنک شدن دلم به فارسی به انها بدهم سپس هم به آنها گفته ام اینها راکه گفته ام نفهمیدی امابدان بدترین بدوبیراه زبان مادری تو بوداما به زبان مادری من,که نثارتو شداما نمی چسبید به زبان تو بتو بگویم چراکه بازبان مادری خودم بهتر لذت داشت که اینها رابار توکنم وبروم.شاید خنده دارباشد اما باورکنیدخدائی گاهی هرچقدرهم زبان دیگرانسان خوب باشداما باز نمیچسبد انسان چیزی را به زبان دیگری بگویدکه شدیدادلش میخواهد بگویدومن نیاز به چنین لحظه هائی رابرخود تلخ نمیکنم وبه همان زبان فارسی هرچه میخواهم میگویم .درنهایت نیز اضافه میکنم هرچه شنیدی همان رابا بدترین حرفها وکلایه هابرای خودت به زبان خودت بگوبه همان شکلی که اگرخودت عصبانی بودی به کسی میگفتی انوقت میفهمیدی ازاین بدترنمیشد به کسی گفت که همین الان من بتو گفتم وحتی نفهمیدی چه گفتم وبعد فکرکن, گر خیلی مایلی بفهمی من نیز چه بارتو میکنم این بارتو برو زبان مرایادبگیروتجربه کن به زبان دیگری زندگی کردن باامثال توئی که هیچ نمیفهمید چقدردردناک است وانوقت بمن حق میدهی به زبان مادریم که هیچ به زبان هرچه زبان بین المللی دردنیاست تراببادناسزا بگیرم والبته بنده بندرت خشمگین میشوم اما چون بشوم بشدت نیزخشمگین خواهم شد.وتجربه خشم نیزدرخارج از وطن,درمن بیشتر قوت گرفت چراکه بسیاری مواقع,احساس کردم که اینها مرا درک نمیکنند نه انگونه که اگردرمیان مردمم موضوعی مشابه اتفاق میافتاد درک میشدم
¤¤¤ باران¤¤¤
دلم پر شد
از سکوتی بوسعت دنیا
و آسمان تمامی روز
و حتی در این نیمه شب
آرام باریدنی داشت
و بارید ...بارید ...بارید
تند و سیل آسا
بسیار باهم گریسته بودیم
اینبار سکوت من بود واشکهای او
وآه های من در نگاه او
دیگر از مرز گریستن نیز گذشته بودم
می بایست آیا آرام میگرفتم
می بایست خاموش میماندم ..آه....
امشب لالائی خواب من صدای قطره های توست
وصدای باد بر نوازش برگ
من از مرز گریستن گذشته ام
امشب دلم را تو گریه کن
¤¤¤فرزانه شیدا مردادماه 1386/اُسلُو -نروژ¤¤¤
بااین تفاضیل باین فکر کنید که تجربه ها ی زندگی همیشه قوّت وضعف خود را نیز, از موقعیت وزمان وجایگاهی که درآن هستیم دریافت میشود ودرنتیجه میتواند هر تجربه ای دردنیا برای هرکسی بگونه ای رخ دهد که برای شما هرگز نمونه ی آن نیز پیش نیاید ویا نیازی نباشد که چنین تجربه هائی را درمیان مردم خود کسب کنید چراکه لااقل درمیان مردم همزبان ریشه های فکری انقدر نزدیکتر هست که کمتر انسان دچار موقعیتهائی شود که ببیند هرچه میگوئی درائین ورسم وذهن این افراد اصلا جا نمیافتد =تا بتوانند درک کنند که شما درچه شرایط بدی هستید ویا چه نیاز دارید یا چه حتی باید بکنند حتی بااینکه میدانند شما نممکن است به انها نیاز داشته باشید وحتی ممکن است ازته دل نیز بخواهند کمک کنند که این نیاز برطرف شود اما درنهایت به هیچ کجا نمیرسید چرا که نمیتوانید بفهمانید که چگ.نه باید این نیاز برطرف شود که برای شما براستی برطرف شده باشد وبه گونه ای که او برایشما عمل میکند منیز جوابگوی واقعی شما نیست چراکه میبینید درک نشده اید یا شکل براورده کردن خواسته شما انجام شد اما آن نیست که شما انتظارش را داشته یاد امیدوارم توانسته باشم که درست موضوع را بازگشائی کنم درساده ترین شکل باید بگویم خدا انسان را درهیچ کجای دنیا دروطن وبیرون از وطن محتاج احدالناسی الهی هرگز نکند که هرچه در زندگی برانسان بگذرد میتوان حل کرد اگر دررابطه با شخص خود ادم باشد اما زمانی که پای دیگری به وسط بیاید تاره اول مکافات ادمی با دنیا ومردم است چراکه برای گذراندن ان درد ان مشگل ان گرفتاری تنها باخودتان طرف نیستید که باید بدیگری هم جوابگو باشید درنتیجه تجارب زندگی را سعی کنید باایستادن بروی پای خود کسب کنید وبا شرایط متفاوت تا قادر باشید همیشه پس ازخداوند اتکایکامل را بروی خود داشته باشید ونه احدی از نزدیکترین تا غریبه ترین انسان در زندگی خود .تجاربی وقتی تجربه واقعی وشخصی شماست که متعلق بخود شما وتنهائی شما درزمان انجام وبدست اوردن آن باشد درغیر اینصورت تئوری انجام شده ایست که دیگران تجربه کرده اند شما شنیده اید وشاید عمل کردن به آن جوابگو هم باشد اما تجربه شما وتجربه سختی زندگی شما نیست تجربه سختی کشیدن ورنج دیدن دیگریست که حاضر واماده در دسترس شماست تا بسهولت از آن بره برده ومشکلات خود را از سر بازکرده به ادامه ی راه زندگی خود بپردازید تا فردائی دیگر وروزهائی دیگر که امید برهمگان بخوبی وخیر باشد.
*- تجربه ها درسهای خویش را به هزار رنگ و گونه پدیدار ساخته و یاور ما می گردند . ارد بزرگ
*- کاش گوش به تجربه ها بسپاریم آموختن تجربه ها مانع از رسیدن به خواری و زبونی است. ارد بزرگ
*-کسی که درد روشنگری و بازگویی تجربه را ندارد خود نیز زمانی برای بهره از آن را نخواهد یافت . ارد بزرگ
*-خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد . ارد بزرگ
*-آزمودگی آدمها ، از زر هم با ارزشتر است . ارد بزرگ
¤¤¤پایان فرگرد تجربه ¤¤¤
¤¤¤به قلم فرزانه شیدا¤¤¤
نظرات
ارسال یک نظر