● راستی و ناراستی ●
از خدا صدا نمیرسد__ فریدون مشیری__
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین واز بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
این غبار محنتی که
در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتیکه آشیان ماست
در پی تباهی شماست
گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای که می رود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گردراه
از زمین فتنه گر حذر کنید
پای این بشر
اگر به آسمان رسد
روزگارتان
چو روزگار ما سیاست
ای ستاره ای که
پیش دیده ی منی
باورت نمیشود که درزمین
هرکجا به هر که میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزایحیله ای شکفته است
آنکه با تومیزند صلای مهر
جز به فکرِ غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه تست
چشمِ گرگِ جاودان گرسنه ای است
ای ستاره
ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین
زبان حق بریده اند
"حق" زبانِ تازیانه است
وآنکه با تو
صادقانه درددل کند
های های گریه ی
شبانه است
ای ستاره باورت نمی شود
درمیانِ باغِ بی ترانه ی زمین
ساقه های سبزِآشتی
شکسته است
لاله های سرخِ دوستی
فِسُرده است
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانکرده
مرده است
پرچم بلندِ سروِ راستی
سر به خاک غم سپرده است
ای ستاره, باورت نمیشود
آن سپیده دم ,که با صفاوناز
در فضای بی کرانه میدمید
دیگر از زمین رمیده است؟
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره ی زمین پریده است
آن شقایق شفق که میشکفت
عصرهامیان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردمبه خاک وخون تپیده است
دود و آتش به آسمان رسیده است
ابرهای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردنک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگرزخاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به دادما نمیرسد
ماصدای گریه مان به آسمان رسید
"از خدا چرا صدا نمیرسد"
...
بگذریم ازین ترانه های درد
بگذریم ازین فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو د حصاراین شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود
شب به خیر
¤ شعر از فریدون مشیری ¤
در جهانی که بین خوب وبدراستی وناراستی محبت وبی مهری ودشمنی ودوستی سرگردانیم,آنچه بیش ازهمه آزار دهنده بنظرمیرسد" ناراستی ونادرستیِ"افرادوعملکردهائی ست که,به شکلهای مختلف بریکدیگر روا داشته وحس دشمنی ودوری قلبهاست که باحسادت هاوکینه هاوخودخواهی هاوبسیاری ازاحساسات بدوزشت انسانی آغشته شده,وروح آدمی رامَمُلّواز رنگهای بدوزشتی میکند که درآن,هرگزصداقت سپیددوستی ویاری ودرستی وراستی رانمیتوان یافت وهمین دنیای زیبا وطبیعت پاک خداوند رابه چنان زشتی وپلیدی انسانی می کشاند که انسان ازهرچه نام «آدمی» است مایوس میشودوتنگ نظری هاودشمنی ه چنان انسان راآزرده خاطر میکند که آدمی نمیداند بدرستی چگونه می بایست بااینگونه افرادی برخورد کرده و مواجه شودوجوابگوی آنان باشدچراکه,از سوئی پایین کشیدن خودبه سطحی است,که آنان درآن قراردارندوازسوئی, ازبین بردن شخصیت خود آدمی وحتی شخصیتی ست که برای بدست آوردن,آن همگان زحمت وتلاش کرده اند.
_____ "موج غم" _____
چه آسان میدود
اشکم دوباره روی این گونه
چه سهل وساده مبرقصد
چنین اشکی به غمهایم
و من در دامن غمها
چه آزرده چه غمگینم
چه چیزی را
در این دنیای وانفسا
از آنِ سینه میبینم
که اینسان
در سکوت بی سرانجامم
نه شادم بلکه غمگینم
چه میخواهم از این دنیا
که سهل وساده هر قلبی
بدستی ظاهرآ خالی
دلم را میدرد
با گفته های خویش
...ومیبینم...
...و میبینم
که دستِ خالیش پر بود
زخنجرهای نامردی
چه آسان میشود قلبی درید
و بر سر یک سفره شامی را
به شکر یک شب دیگر
سپاسی گفت
ویکبار دگر سررا
بروی بالشی از پر
نهادوباز هم خوابیدو
فردائی دگررا دید
خداوندا کجائی
آخر از این غصه ها مُردم
مرا دیگر توانی نیست
دلم را چون همیشه
یارو یاور باش
مرا بار دگر
همراه وهمره باش
نه اشکم را
دگر پایان دهی از غم
نه روحم را
رها سازی ز بودنها
چه سان باید بگویم
خسته ام از بازی دنیا
رهایم کن مرا
ازجاودانه موج غم بودن
رهایم کن مرا
از اینهمه رویای بی فردا
سکوتم را تو بشکن
تا بگیرم روح آرامی
مرا آرامشی باید خداوندا
چه سان گویم بدرگاهت
نمیخواهم دگر من
لحظه ای دیدار فردا را
نمیخواهم دگر این
لحظه های تلخ دنیا را
دوباره باز دلتنگم
دوباره باز غمگینم
دوباره باز بیدارمم
دوباره باز بیدارمم
_____ فرزانه شیدا____
واز سوئی دیگرسکوت روانیست زمانی که می دانیدحقی پایمال می گرددکه برگردن یکایک ماست که به خواست خداوندخودو وجدان انسانی خودعمل کرده چشم بروقایعی نبندیم که خود ونزدیکان و دیگران را به مشکلات وناراحتی هائی جدان عمل میشد که هیچ لزومی بروجودچنین مشکلاتی نبود اگربدرستی وراستی ونگاهداشتن حق ومتاسفانه,دنیاکنونی سرشارازانسانهائی شده که,اکثریت خواری وخوار کردن رابزرگی وقدرت خویش میدانندویاانقدر شهامت وجسارت دارندکه براحتی اینگونه اعمالی رابردیگران رواداشته مشکل سازدیگران باشند,وهمواره نیزتعدادی طرفدار وهواه خواه,که درهمان سطح فکرواندیشه ای که قرار دارند که,انسانهای نادرست هستند ، چگونه می شود دنیائی داشت که درآن خوبی بر بدی پیروز شود.انسان نمی تواند به مدت طولانی "بَرده وار" دنباله رُوافرادی باشد که مخالف افکاروعملکرد های ایشان هستندحتی اگراین فرد پدرآدمی نیز باشد جائی مرزها تمام می شودومی بایست این مرزرابه هرگونه که هست شکست وگذشت ورفت وخودرااز بندگی وبردگی,رهانیده وبه زندگی فردی وشخصی واجتماعی خودفکرکردودراینجاست که این گونه اشخاص دربین آشنایان ومردم دچار شکست وسرخوردگی می شوند.چراکه,هرچه,از تعدادافرادی که,در بین آنان محبویت دارندکم شودقدرت ایشان نیزنزول پیدا کرده,وسقوط شخصیتی وطرد شدن فردی,ازسوی اجتماعی که می شناسدوبه آن تکیه ای سخت داردتابتواندبایستدرابیشتراحساس کرده,وحتی بااینکه برفشارمیافزاینداماهرچه باشدیک یا چندانسان نمیتواننددرمقابل جمعی مخالف ایستادگی مداوم داشته باشند.این است که بهترین راه برای شکستِ,انسانهائی که می خواهندشکست وبردگی ماراشاهد باشنداین است که,دانش ذهن وفکرخودراافزوده,وباراه حلهای علمی وعملی,همگام باکسانی باایشان مقابله کنیم,که بیشتر ازآنها می دانندهرانسانی منطق راحتی,اگر علنا قبول نکند وبظاهر انرانپذیرد,دردرون خود بر حق وحقانیت آن اعتراف می کندوهیچ چیزی قادر نیست کسی رااز پشت اسب زشتی های اعمال نادرست وناراست اوپائین بکشدمگراینکه خودنیز اسب سواری ماهرباشدوازاوجلوافتاده,واورا شکست دهد .ماانسانها بهترین راه حلهای زندگی خودرازمانی بدست می آوریم,که بدانیم با هرچیزی وهرعاملی چگونه بهتراست برخورد کنیم,وهیچی چیزی بمااین دانش رانمیدهد,مگردانش فکری خود را افزایش دهیم اتین قدرت فکریست که هم بهترین راه حل,رادراختیارآدمی میگذارد هم بهترین نقشه هاراتوسط آن میتوان کشید,هم,درآرامش تمام میتوان,اینگونه افراد,رابه اوج خشم کشیده,وازآن بالابالاهایااز گوشه های موذیانه ای که,دراینسو وآنسو گزیدهاند, ودرآن پنهانند,بیرون کشیدوسرنگون کرده,وقدرت آنان راازبین بردچراکه آدمی درمواردی که خودرا شکست خورده می بینید,بیشتر اشتباه می کند وهمیشه برسراشتباهات خوداوست که سرانجام لو رفته مشتش بازمی شودومجبور حتی به,اعتراف جرم وخیانت خودمی شود.در تمامی ادرات پلیس دنیابرای گرفتن مجرمین ازهمین شگردهااستفاده می کنندوباواینگونه القامیکنندکه,آنچه را برای دستگیریِ,او نیازدارند یافته اندواورابدون اینکه خودبداندبه سوئی رهنمون می شوند که خوداودرارائه شده مدارک جرم دست بکارشده برای اینکه بدست عوامل پلیس نیافتد بدنبال تخریب علائم ومدارک جرممیرودویااعمالی انجام میدهدکه"اثبات جرم"می شودوشاهد ومدارک کافی جرم رابدست خوددراختیارآنان نهاده ودیگرنمیتواندمنکراعمالی شود که مدارک واقعی آنرا نیز به آنان داده است درنتیجه حتی دشمن رانیز میتوان مغلوب کردتنهابا کشیدنِ,ا بسوی انجام اشتباهاتی که ازخشم یاترس یاحتی خستگی صورت میگیردوبسیاری, زسیاستها ی جاری نیزبرهمین منوال,پایه گذاری شده است که درجنگها نظامیان ارتش درآرامش کامل عملکردهای قبلی دشمن را سنجیده,وبراساس آن,ازضعفهای اوبامانورهای جنگی مناسب وپیش بینی نشده,استفاده کرده, واورابه حالات روحی بحرانیوخشمم های وترسهائی فرومیبرندکه سرانجامدرکاری ومانوروعملی اشتباه کندوبیشتر ضعفهای خودرارو کردهونشان دهدومخالفین اوازهمان نیزاستفاده کرده,وبر دشمن خودغلبه می کنند دشمنان زندگی مانیز درزمره ی همین,افرادی هستندوهیچ کمیتی از همینگونه شکلهای جنگ وجدال نیستند وکمیتی ازدشمنان بزرگ دنیاندارندوکافیست ومیتواند بسیارباعث رنج واندوه آدمی درزندگی گرددوانسان به جائی برسدکه,درکل,ازهرنوع رابطه ودوستی دوری گزیده,وجهان رادرتنهائی خودآرام تروآسوده ترببیندامااینگونه نباید باشد وهرگز نمی بایست باکسانی ساخت که باعث, اندوهندوناراحتی, دلهاواحساسات وافکارآدمی.
¤ غزلی باید ساخت ¤
غزلی باید ساخت تا
بگوید منو دل تنهائیم
تا بگوید زغم واشک ونیاز
تا بگوید زچه رو دردل شب
"آه" ماتم زده ای
از دل سوخته برمیخیزد
و به همراه سرشک
در کف و دامن تومیریزد
غزلی باید ساخت
از شکستن در راه
و نشستن غمناک
و به تنهائی دل
خیره شدن
غرلی باید ساخت ...
غزلی باید ساخت
¤ سروده فرزانه شیدا/1386¤
درصورتی که چنین کسانی دراطراف شماهستند وبه راستی ودرستی آنان شک داریدایشان رادرفشار بگذاریدآنگاه خواهید دیدکه, دست خودرارو کرده و بیشترین چیزهائی که تصورنمی کردیدکه حتی درخوی وخلقت این انسان پیدا شودراکشف می کنیدآنگاه است که شما پیروزخواهید بودچراکه اینجا دیگرشماهستید که برخلاف روزاول ضعف های اورامی شناسیدواودیگر نمیتوانداز ضعفهای شمابرعلیه شمااستفاده نمایدوپیروزی شماحتمی ست وبراحتی می توانیدبه دیگران نیزبااعمال و رفتارخود خطای آن شخص راثابت کنید وتابت شودکه حق باشماست,واوفرددرستی نیست تااوراطرد کرده,وقدرتی راکه شایدبا دانش از مشکلات وضعفهای شمابرشماوزندگی شماوپیرامون شماداشت را ازاو سلب نموده وبراو چیره شویدواجازه ندهیداندوهِ ناشی,ازحضوراو زندگی رابرشماتلخ نماید.ازاین جهت انسان درست وخوب وقتی دانش کافی رانیزداشته باشد بدون اینکه نیازپیدا کندکه به خطائی دست بزندخود شخص نادرست وناراست راواداربه این میکندکه باخطاهای خوددست خودرادرنزداوودیگران,رو کندوآبرویش نیزبدست خودش ریخته میشودبی آنکه شمامقصر باشیدچون خطارااین اوبوده است که درگام اول انجام داده وبه خطا گامی برداشته است لذاشما فقطاو را واداربه,این کرده ایدکه خودِاصلی خودرانشان بدهد.درنتیجه بدون ناراحتی وجدان میتوانید خاطرجمع باشیدکه,ازاین پس ازصدمات بعدی اورهاخواهید شد واویاانقدر خواروپست شده که به گوشه ای فرار کندیادیگر قدرتی نداردکه بتواندبه شماضربه وآسیبی درهرشکلروحی وروانی ویاعملی ورفتاری بزندواین تنهاراهی ست که شمابدون صدمه دیدن خوداورامغلوب کرده برای همیشه,از شراینگونه فردی که بنوعی مصیبت زندگی بشمار میروند,درزندگی خودرهائی یابید بدون اینکه حتی خودرابه کسی بد کرده باشیدیاحتی صدمه ای باوزده باشیدیادرگیری خاصی ایجادشده باشد.درواقع سیاست هائی که بااین روش شکل میگیردبسیار بیشترازدرگیری هایی که معمولادربین افرادوجودداردیاپیش می آید,اثر گذاراست ولازم نیست کسی راکه,دروغ پرداز خوبیست وباناراستی خودکارخویش پیش میبردرابا سیلی ومشت ولگد,ادب کردکه مانند این است کودکی را کتک برنیم وکودک را کتک نمیزنند بلکه ادب میکنند اینگونه انسانهائی رانیز باید یکبارامابرای همیشه درست وحسابی,ادب کردتایادبگیرند که بازندگی دیگران بازی نکنند ویکبار که جزای آن را ببینند ودرسخت ترین شرایط فشارقرار بگیرند خودبخود توبه میکنند که با دیگری همین رفتارراازسر بگیرندومیتوان اوراچنان باسیاست خوارنمودکه خودبدنبال کار خودبرودودیگرحتی رویِ نشان دادن خودبه دیگران رانیزنداشته باشدونتواند دیگران رانیز با ناراستی ودروغ وبدی خویش دچاردردسر کند.
¤غزل از: « حسین منزوی » ¤
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
ازابتدا که تویی تابهانتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
ازاووما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
¤¤¤غزل از: « حسین منزوی » ¤¤¤
ماموطفیم با نسانهائی که عملکرد درستی را در زندگی ندارند برخوردهای شدید داشته باشیم چراکه اگرهمواره ازکنار خطاهای این وآن بگذریم وسکوت کنیم به هریک قدرت وقلمرو بیشتری برای آزار خودودیگران داده ایمدرنتیجه درجائی که مرزهای شمارامیشکند جاداردکه شمانیز سکوت راشکسته برخوردمتقابل,اماعاقلانه وبراساس سیاستی درست بااوداشته باشیدچراکه,اینگونه,افرادمعمولا بسیارسروصداراه انداختهوسعی میکنند جلب توجه کرده,وشما راازدیده ی دیگران به گونه ای دورنگه دارندتافرصت تخریب شماراپیدا کنندبرخلاف ایشان انسان می بایست درسکوتی,اندیشمندانه باایشان به مقابله به مثل برخیزدوانتظارزمانی,را بکشدکه طبلهای سروصداوخودنمائیِ,اوخاموش شده باشد چون آنگاه دیگر خودرا نشان داده است وهرچه لارزم بود بگوید گفته وانجام داده, ست وشمادقیقادیگرمیدانیداوچه میخواسته وچه میخواهد ودرکجای قضیه ایستاده است وهدف نهانی اوچیست وچه میخواهدپس,ازاین انجام دهد,این حق شماست دوستان خودرا امتحان وازمایبش کنید بخصوص انکسی را که باوشک داریدوآنگاه دیگروقت,آن رسیده است,که شماازهمان اعمالدریابیدکه از کدامین راه,میشودبرعلیه خوداواستفاده نموده ودرست بمانندخوداورفتارکنیدچون جزاین باشد جواب نمیدهد باهرکهچه درجنبه یمثبت چه منفی درزندگی بایدبه مثل خوداورفتارکردتادرون خودرا نشان دهد,اگر خودرا به حماقت میزندشمانیزچنین کنید,اگربه پاکی وبیگناهی ادعاداردشماهم فرشته خداباشید حداقل درنزداوچون هیچ کجای دیگرلزومی نداریدکسی غیرازخودباشید مگر اینکه احساس کنید با یک کلاهبردارنادرست وناراستی که,ازدرستی وراستی شماسواستفاده مخربی کرده است مواجه هستید وآنگاه دست اورارو کرده,ودیگران رانیزبامدرک کافی ومنطقی قانع یا خبرکنیدکه این فردمی بایست طرد شده واز جمله دوستان واشنایان مایاازپیرامون مابکلی حذف ودورشودواجازه نداشته باشدبه محدوده ی مرزهای,مامجدداپابگذاردوعامل مشکلی دیگر برای شما یا نزدیکان ودوستان شما شود مسلم است که هرکسی حق دارد خودرا درمقابل دیگرانی حمایت کند که به ضداقت وراستی انان تردید داردواین هیچ خجالتی نیز ندارد که اینگونه رفتار کند اگر فلانی اورا احمق حساب میکند,وهیچکس هم هرگز بحدخودماقادرنیست برای ماکاری انجام,دهدکه مانیازمندآن باشیم ودراصل هرکسی موظف است مشکلات فردی واجتماعی خودرابگونه وشیوه ی خودحل کند.لذابهترین روش این است که,انسان برشناخت و آگاهی خوداز مردم وجامعه واطاافیان خودافزوده باشدتاکه راحت بدام,اینگونه,افرادنیافتدواگربراثر سهل انگاری نیزچنین شدقادربه مقابله به مثل بااو باشدوآنگاه باهمه ی این برنامه ریزی هابراحتی نیزمیتواندازیاری وهمکاری دیگران هم بهره مند شویدچراکه دلایل وسندومدرک کافی داردکه حقانیت خودراثابت نماید.وچنانچه شکست خورده به گوشه ای خزیده انتظار داشته باشد دیگران ازاوحمایت کنند,تنها زندگی رابدون نتیجه برخودتلخ کرده است وبیهوده,نیزخلوت گرفته است که,این انزوابه هیچ گونه ای مشکل واقعی وزنده زندگی وروابط اجتماعی ومتقابل راحل نمی کندومانیازداریم باآشنائی حتی باناراستی ونادرستی شکل درست هرچیز رادریابیم بیاموزیم وبرتجربه ی خودبیافزایم وافسوسها درواقع برآن کسی است که خودنماینده ومعرف ناراستی ونادارستی بردیگران درجهان پیرامون خود باشدومانیز تنهامگرباتلاش وعمل وفکر خود,توان رهائی,ازشرانسانهائی خواهیم داشت که راه نان درآوردن وخوش بودن خودرادر آزارویاکلاهبرداری وسرکیسه کردن دیگران دیده ا ندوبرای نان حرام خودبرای کسی نیزرنج واندوهی رابوجودآورده اندکه برابرآن نیزمیبایست تقاص پس دهندکه بی شک هم دراین دنیا هم درآن دنیاپس خواهندداد.درنتیجه شناخت واقعی دردست خود ماست که دریابیم باهرکه چگونه می بایست رفتارکنیم واین ازدانشی برخواهدخواست که به,آن نیز پرداخته وچیزی نیز آموخته باشیم وگرنه همگات میتواننددرنهایت بُّره بودن گرگ وروباه زندگی ما باشندوبردرددرون وروح مابیافزایندوراه چاره تنهادانش شناخت آدمیان پاک وناپاک درمحدوده ی زندگیست تاتوان,اینرا داشته باشیم که خودرامحافظت کرده حمایت کنیم دربرابر ایشان سلاح اخرخودرابکارگرفته,وهم براوهم,برمشکلات زندگی خوددرچنین دنیائی غلبه کنیم.
¤ذهن مصلوب « پیمان آزاد »¤
منتظر می مانم تا حرفهای مرا
دیگران بگویند
دستهایم با طناب بیهودگی
بسته است
و ذهنم مصلوب داریست
که پیش از ظهورم برپاست
گریزان از جبری
که با تازیانه خشونت
بر پشتم جاریست
در معمای راههای
پیچ در پیچ می مانم
زبانم بریده ی
جغرافیای جهالت
و لبانم دوخته ی سوزنِ
باورهای دیرین
در گورستانی
که من زنده ام
سکوت را حرمتی است
که بودن ، با نبودن
برابر است
¤ سروده ی:« پیمان آزاد »¤
میبایتس گورستان بودنی راکه, ازحضور ووجوددیگرانی پست ودوُن مایه وناانسان بر این گسترده ی خاکستری زمین وزیر سقف آبی آسمان برای آدمی برپا شده است هریک به تنهائی خودرا نجات دهیم وگرنه دینا نیز پرمیشود از روه صفتان وگرگانی که درکمین روح ودل آدمی منتشظرند وبدنیال ساده دلی میگردند که به ایشان اعتماد کند لااقل سعی کینم خیلی ساده نباشیم حتی اگر بواقع هستیمودوست نداریم که سادگی خود به خشم وسیاهی از اینگونه افراد نشسته دل خودرا سیاه کنیم که اینگونه افرادنیزازهمین دَر بدورن میآیند که براحتی بر خوبی هاغلبه کرده ودیگران راآزار میدهندیاازموقعیت وزندگی ایشان سواستفاده میکنند
____درست همین "دَر" بود....____
درست آمدی همین در بود
ازهمین دَر میتوانستی
پا بداخل بگذاری
ازهمینجا میتوانستی
نشانه ی عشق وتنفررا
برای همیشه در
قلبم به تثبیت برسانی
درست آمدی
...
به شیوائی ...به زیبائی
اینهمه دنبال دویدنها
از شعرواحساس گفتن ها
خودفداکردنها
جان نثار کردنها
...آه...
درست به درون آمدی
همین "دَر" بود
نمیدانستی اما ...هرگز
هیچگاه... مهرت
به باورم نرفت
....قلبم
همواره ازتو دوری میجُست
امروز میدانم چرا...
ومن اما...
دَری برتو گشودم
که راستی وصداقتت را
بین آب وآتش بیآزمایم
...
تاامروز
کبریتی دردست
پای شعله ی دلم
ایستادی ومیخندی
بخند درباور خود
بر حماقت من
درست وارد شدی
... آری...
برای من یار
"محبت "بود
دوستی ,"مهربانی"
وتواما... اگرچه
واژه,واژه
مرا میخواندی
که دریابی ..
.. کدامین دَر
دَرب وُرود توست
درست بدرون آمدی
همین دَر بود !
که دلسوخته ای را
که" دوری" می جُست
تا" یاری"
درآتشفشان
حقارتهای درون خودت
بسوزانی
من سوختم...آری
...ولی ...
هنوز هم نمیدانی
دلسوختگی تو
چگونه خواهد بود
...
هنوز هم نمیدانی
نه...نمیدانی...
دَرب ورودی واقعی
به درونِ دلِ من
این نبود
..
تو دَرب خیانت رازدی
من نیزبازگشودم , دَری را
که میدانستم
تنها تو ..وفقط تو
ازآن به درون
خواهی آمد... وآمدی
چطور باور کردی... که من
درخانه حقارت وخیانت
خانه کرده ام؟
...
چطور باورکردی که مرا
به اینگونه میتوانی سوخت
وباز هم...
ماندگار خواهم بود
وتونیز؟!
باشد,...بازهم خیال کن
بازهم خیال کن :من احمقم
همانگونه که خودرا
باورکردی که
بسیارهشیاری
وقتی که نمیدانی
...هنوز...نه...
هنوزنمیدانی
کدامین دَر رازدی
ونمیدانی هرگز
درهای واقعی
برتودمی نیز بازنشد
تا داخل شوی
...اما...
درست به درون آمدی
همین دَر بود!!!
امادرخیال تو...در"تنفر من"...
تاهمیشه ی "بودن "
از"تو"تا ابد!
...
دقیقا,درست
به درون آمدی
همین دَربود...
که میشد درآن
تراشناخت
درست همین دَربود!
____فرزانه شیدا ____
همواره نیزانسانی که راه نادرست رابردرستی بر میگزیند نمیتواندتاابد خودرادراین راه پیش برده وهمیشه موفق باشدوهمواره,هستند کسانی که بااوچون دیگران کنارآمده وسرانجام اورااز پلکان بدیهاوقدرتها پائین کشیده, شکست داده,واز میان جمع دیگران به بیرون انداخته خوار ومغلوب کنند.اماهشیاری راتنهازمانی میتوان داشت که,انسان بداندچه,راوکه رادرچه موقع ودرکجا بایددراین بن بستی بکشاندکه قصداولیه ی,اینگونه,افرادی بوده است متاسفانه اینگونه,انسانهاهیچکس دیگررادرحماقت خودداناوهشیارنمیدانندوزرنگ نمیشناسندوخودرازرنگ عالم تصورمیکنندودرهمین مکان است که میتوانندبه سختی زمین خورده تا همیشه زندگی,توان ایستادن دوباره راازکف بدهندودرنتیجه برماست که,اینان رابال وپر نداده درجائی مرزها ی,خیانت رابر,ایشان بندیم,وآنان,رابه حقارت اعمال خویش کشانده,ودرنزدخود وهمگان به همان حالی بیاندازیم,که, روزی برمایادیگری رواداشتندوازرنج وزحمت دیگران زندگی خویش گذارنده نان حقارت خوبیش میخورندوخودراموفق هم میندازندافسوس برانسانی که چنین تنفری را ازخویش درقلب دیسگر انسانها کاشته وصدافسوس که,ایشان,هرگز طعم واقعی شادی وموفقیت را نخواهند چشید تا بدانند چه شیرین است به درستی وراستی شاد بودن وموفق بودن.
¤ شیشه ی دل ¤
امروز به با غ نظر می کنم ولی
درگوشه های دلم، خار غم بسی است
هرروز بر سر این شیشه ی دلم
پیوسته سنگ جفا ،دست هرکسی ست
گویا بنام زندگی اندر مسیر عمر
تا هست وهست ساز خموشی بوّد روا
درگوشه ای که دلم نغمه می زند
بازهم منم به خموشی چه بیصدا
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
____سروده فرزانه شیدا___
همچنین درزمانی که بادنیای خوددچارمشکل می شویم وباراستی وناراستی مسائل زندگی روبرو میشویم که قادربه حل ,آن درذهن خودنیستیم ونمیدانیم راهِ,روشن کدامین راهیست که به انتهائی تاریک نرسد واینجاباز به همین نکته میرسیم,که هیچ چیز دردنی قادرنیست مارا بسوی درستی ونیکی ببردمگرآنکه اندیشه خودرابارورازاندیشه های نابی کنیم,که به رشدذهنی وبینش ودیدگاه ماکمک میکند.آنگاه,است که غلبه بر مشکلاتی که خواهی نخواهی وجوددارندهمواره آسان تروساختن وحل کردن آن نیز احت ترخواهدبودواعتماد بنفس انسان یاورخوبی خواهدشد که قادر باشدباهمه چیزبگونه ای مثبت سازگاری نشان داده وباآن به شیوه ی خودروبرو شده,ودر صورت نیازآنرااز زندگی خودمحونموده یا باآن کنارآمده,وبه گونه ای باآن بسازد که رنج ودرد واندوه زندگی اومحسوب نشودحتی,اگراین دردواندوه دردی واقیست ویک بیماری یاچیزی ست حل ناشدنی که نمیتوان ازآن دوری جست ومی بایست که حضورآنرادرزندگی پذیرفت وباآن ساخت.درنتیجه انسانی میتواند برخودوزندگی خویش بانگاهی مصمم وبدون ترس ونگرانی نگاه کرده وازآن لذت ببردکه بداند قادراست بانیروی فکرواندیشه خودبرهرچیزی که ممکن,است امروز وفرداپیش بیایدغلبه کندوهمانگونه که بارهانوشتم تنهاچیزی که,انسان قدرتی درزندگی خویش برآن نداردمرگ است ودیگر مشکلات هرچه باشدچاره ای نیزداردومی بایست چاره آنراپیدا نمود .
¤ فقط قطره آب... ¤
در کنار آبی
روبدریای غروب
مرغ دریائی نیز....
پرپرواز به بال
از سرم باز گذشت,
وسپس دور زمن..
آسمان را پوئید
دور شد باز به بال پرواز
ودلم تنها شد!!!
قایق چوبی زیبای سفید
لنگر انداخته بر آب
بروی موجی
در تکانهای لطیف
نرم وآهسته برقصی زیبا
سخن از بودن خود
با من گفت
درصدائی چوبی
لیک زیبا و ملیح
ومن اما تنها
خیره بردریائی
که درآن
اردک وحشی درآب
پای پائی میزد !
با دلم
قصه ی تنهائی را
زیرو رو میکردم!
وه چه آرام ولطیف
آب در
پهنه ی زیبای بلند
در تنش میرقصد
درخودش میلغزد
آنور آب ولی..
..یک جزیره تنها
مردمی نیزدرآن!!!
زندگانی زیباست
گر میان دو طرف
تو فقط
موج لطیفٍ دلِ دریاباشی
تو فقط قطره آب..
..تو چودریاباشی!!!
دل دریائی سبز...
از صدای دل مرغان سرشار
وبه آرامی
وزیبا ومتین...!!
و موّقر بر آب ...
کشتی درگذری
روی امواج شناور
باشد!
زندگی زیبا بود
گر که حتی
بدمی ...در روزی
یا به شبهائی سرد...
در تن بارانی
گاه طوفان بودی!
پر زآوازه موج...
یا همان قطره بدریای بزرگ
باتمامیت کوچک بودن
قطره ای
در دل دریای بزرگ
لیک یک دریائی ..
.. لیک یک دریائی
کاش دریا بودم
یا همان قطره بدریای بزرگ!!!
سبز ودریائی و
آرام وعمیق
کاش دریا بودم !!!
یایکی قطره به آب
دوشنبه ۱۷اردیبهشت
______ فرزانه شیدا______
* پیش ازآنکه ناراستی ها،دردرون ما،دره ایی مهیب پدیدآورندبه راستی ها باندیشیم ارد بزرگ
* ارزش گذاردن به خویشتن خویش نباید سدی در برابرزدودن ناراستی هایمان باشد . ارد بزرگ
* رَد راستی ، رَد خویشتن است . ارد بزرگ
* نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت دیگران . ارد بزرگ
* آنکه راستی نپویدگرفتار آمیزش بااهریمن است،فرزند این آمیزش فتنه است وشورش . اردبزرگ
●پایان فرگرد راستی و ناراستی● به قلم فرزانه شیدا
نظرات
ارسال یک نظر