●آخرین فرگرد جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● فرگرد سفر ●
_____ « سعدی » ,«دیوان اشعار »______
میروم بادردوحسرت ازدیارت خیرباد
میگذارم جان به خدمت یادگارت خیرباد
سر ز پیشت برنمیآرم ز دستور طلب
شرم میدارم زروی گلعذارت خیر باد
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت
از خدابادآفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهدعمرم امان رویت ببینم عاقبت
وربمیرم درغریبی زانتظارت خیر باد
گرزچین زلف تو بویی رسد برخاک ما
زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد
گرزمن یادآوری بنویس آنجا قطعهای
سعدیا آن گفتههای آبدارت خیر باد
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
در دنیای کنونی برخلاف گذشته«سفر» وسفرکردن براحتی وسهولت انجام میشودوانسان باگذر
ساعتی کوتاه خود رادرشهری وکشوری دیگرمی بیند که مسیری طولانی رادرگذشته برای رفتن داشت وبه هفته هاوماههاوگاه سالهای نیز میکشیدکه,آدمی توان رسیدن به جای دوری راداشته باشدوازآنجاکه بسیارنیزمی بایست درراههای میانه چادرزده یااتراق کرده,ومسکن میگزیدند خرج سفر نیززیادبودوباگدردوران در سالهای بعد ماندن وتوقف درمُتل هاوهتلهای میانه راه باعث میشدکه,سفرهابسیارگران تمام شده,وهمین ایستادنهاوتوقف کردنهانیز باعث میگردید که انسان بسیاربیشترازامروزبااهالی مناطق ومحل آشناشودوالبتهاز سوئی,اینکه میگویند:"بسیار سفربایدتاپخته شودخامی"واینکه سفر,انسان راپخته وباتجربه میسازد, بنظر من درآنموقع ودر گذشته ها بیشتر برای مسافر,بارتجربه رابه همراه داشت تاامروزه که باخریدبلیطی از مثلا نروژحدود دوساعت بعددرانگلیس باشیم ویکساعت بعد سوئد و...
___ سفر سوم «*حمید مصدق» ____
هنگام هنگامه سفر بود
من در جنوب نقش جنون دیدم
آمیزه های آتش و خون دیدم
و میل به جنایت
و میل به جنایت تنها
در جان جانیان خطرنک نیست
از چشم من زبانه کشید آتش
این خشم شعله ور
هنگامه سفر
گهواره فلزی دریایی
می بردم آن زمان
تا ساحل جزیره
آغشته با جنون
آنجا برای من
پنداشتی جزیره
ممنوع بوده است
نه نامسکون
در آن جزیره که آنجا
شاید که
سیب سرخ هوشیاری ست
گویا که
گاه فرصت بیداری ست
دیدم که آن جزیره
آبشخور
شگرف هیولای آهنی ست
آن شب
من مست مست بودم
و میل به جنایت
در عمق جان مضطربم
شعله می کشید
ای کاش کور بودم
دیدم شگرف هیولاها
دریای پاک را
آلوده می کنند
گهواره فلزی
دریا هامی برد
این مسافر غمگین خسته را
هنگام بازگشت
آنک جزیره بی من تنهاست
اینک در انحصار هیولاهاست
ای کاش گهواره گور می شد
آنجا طنین خنده و پچ پچ بود
می سوخت جان خسته
این عاشق این حسود
دیدم نهنگ را
کامش گشوده طعمه طلب کن
گهواره فلزی ما
را تعقیب می کند
گفتم
در کام این نهنگ
شاید که ایمنی ست
ایا
این ترس ذاتی من بود
که آن نهنگ گرسنه دریا
از لقمه لذیذ
تنم بی نصیب ماند ؟
می سوختم
در شعله های خشم
خروشان خویشتن
دلاله محبت
عفریته پلید
به پیری نشسته می دانست
در من توان نماند و شکیبایی
می برد دیو را
تا حجله گاه پاک اهورا
آه
ای جانیان لحظه عصیان
رفاقتی
در من نمانده است
نه صبری نه طاقتی
دیدم که دیو بود و فرشته
کز حجله شکسته
قانون برون شدند
اینک
نه جلوه ای ز اهورا
اهریمنند هر دو
عفریته پلید
به پیری نشسته می خندید
من می گریستم
دیدم پرنده را
که زساحل پریده بود
دریا تمام شد
آغاز خشکسالی
خشکی رسیده بود
در من جنوب
یاد آور جنون و جهالت
یاد آور شکوفه هشیاری ست
من با بطالت پدرم هرگز
بیعت نمی کنم
_____ حمید مصدق » _____
بهرشکل,امروزه بیشترسفرهابرای تفریحات تابستانی وزمستانی ست وبااینکه خرج هواپیما وهتل وماندن درشهری وکشورهمچنان باروزگاربالا رفته ولی بازانقدر که مسافردوران گذشته اثروثمر اراین سفر میدیددرامروزه ی زندگی ماکمتر شده است وهرچندکه حتی اگربرای تفریح به مسافرت رفته باشیم بازازاهالی محل جدیدنیز بسیارچیزها میاموزیم,وبسیارندیده هارانیز می بینیم اماپختگی لازمه ی سفری راکه انسان باآگاهی براینکه میرودتابیاموزدتاآشنا شودویاچیزی ببینیدکه برای او جنبه تاریخی ویاآموزشی وفرهنگی وعلمی داشته باشد,چیز دیگری ست.ومن فکر میکنم بزرگان دنیا برخلاف عام حتی "سفر تفریحی" خویش راچون دیگران به تفریح نمیروندکه دراین میان هرچه دیده وشنیده برای,ایشان بیش ازیک سفرومانندآموزشی,ارزشمنداز شناخت آدمیان ودیدن آثارتاریخی موزه ها ونوع فرهنگ واندیشه هاست وبرآن بسیاردقت وتوجه به کارمیرودکه سفر تفریحی اونیزسفری پربارباشدکه وقتی بازمیگرددچون مردم عامی فقط خبرازفلان شهرستان بودم وچه لباسهائی خریدم وچه شهری وچه چیزهاکه دیدم وندیدم یافلان کشور بودم ودر مثلا پاریس برج ایفلش آهنی بودرا...ره آوردسفر خودنکرده,وچون بپرسی سفرچگونه بود؟,ازفرهنگ واجتماع وتاریخ وموزه ونمونه مردمی ونمونه پیشرفتهای روزمره جهانی,آن کشور برای شماخواهند گفت وبنوعی علمی برعلوم آدمی خواهدافزود .
_____ ( اطلـس دنـیا ) _____
دل من خسته,ازاین روزای پررنگ وریاس
خسته ازبازیچه بودن توی دسـت آدماس
یعنی تُواطلـس دنیا جائی پیدانمیشـه
که دل آدماشـم مثله,دل پاک خــداس؟!!
همه جارفتموهـرجا,یه جـوری دلم شکست
هنوزم هیچ نمیدونم دل ِمن مال کجاس!
یه جائی باید باشـه,توُ دنیا, مالِدل ِمن
اونجائی که قلب من باروزگارش همصداس
اونجائی که دل بتونه,کمی,آروم بگیره
اونجا که کلام دلها,با کلامم , آشناس
اونجا که حرف محبت,یه کلام تازه نیس
اونجائیکه عاشقی,مخصوص قلب آدماس!
انگاری دنیای من ,جدای دنیای همه اس
آخه این "غریبه"بودن,خالی ازلطف وصفاس
همه ی عمرم تلف شد, پی این شهرِغریب
هنوزم هیچ نمیدونم دل من مال کجاس
اطلس دنیامگه, شهر محبت نداره
"آخه من هرچی میگردم,نمیدونم که کجاس"!
_____ فرزانه شیدا____
دانستن داستان سفر وسخن ایشان و ره آورد سفر انسانهای بزرگ واندیشمنددر حدقابل توجهی شنیدنی وعلمی ست وآموزنده وهرچه دیده وشنیده باشددانستن آن چه براوچه برماکه شنوندگان او خواهیم بودیاکتاب سفرنامه,وزندگینامه ی اورامیخوانیم,دانش وآموزشی ست که,درهریک علوم اضافه برعلوم,واندیشه ی فکری ماازاین جهت بسیارخوب است زمانی که به سفر میرویم تلاش کنیم همه چیز راازتمامی زوایای یک زندگی درآن شهروکشور ببینیم ونمونه های حتی لباس وغذا وپیشرفتها ونمونه های تکنولوژی آن کشوررا,نه فقط,برای اینکه حرفی برای گفتن برای خویشاوندان واقوام داشته باشیم وهمه چیزرابدرستی وبادقت, ببینیم وتجربه کرده,وخودنیز لذت ببریموهمچنین سعی کنیم ریشه های فرهنگی وریشه های اجتماعی ونوع فرهنگ امروزی آنان با مقایسه با گذشته زندگی وعلت خوردن نمونه ای ازغذاهای مخصوص آنان رانیز علت یابی کنیم بسیار چیزهاست مه بدین طریق میتوانیم بیاموزیم که حتی نمونه ای ازتفکرمردمان آن سرزمین را درگذشته یاحال,ایشان برما معلوم میمندو همچنین از دیدن آثاروتاریخ آنان درهرزمینه ای که بدان علاقمندیم حال میخواهد نمونه های ساختمانی دوران بسیار قدیم تاریخی وموزه باستانی باشدیا نقاشی مدرن وعکاسی و..از دیدن آنچه دیدنی ودانستنی ست حتمااستفاده کرده بدیدارهمه برویم علت هاومعلول های موجودرفته ومورداستفاده ی هرچیزی رابپرسیم وبررشد فکری وهمچنین دانشهای عملی خودنیز به, ین طریق بیافزائیم,چون هیچ چیزدرجهان دیروز وامروزبی علت نبوده است وحتی نمونه قاشقهای چوبی مثلا کشورچین وژاپن که تنهادوچوب ساده ومعمولیست وطریقه ی نگاهداشتن آن همبرای همگان استادی میخواهدوتمرین وعلت استفاده ازآنهم,بی دلیل نبوده چراکه, اکثرغذاهای ایشان ازنمونه غذاهائی است که راحت ترباچوب برداشت میشودوحتی برنج دم کرده ی آنان نیز معمولا انواعمختلفیدارد وبعضی نیزبرنجی چسبناک است که براحتی باچوب برداشته میشود,واین کمترین چیزیست که چون بپرسی برایش تاریخ, آنرا هم میتوانند باتمام علت ومعلولهابه شمابگویندوگاه لازم نیست سفری دوربرویم تاازیک ژاپنی ویتنامی وچینی بپرسیم که علت استفاده ازاین چوب یا«لباس کیموُنوی» شماچیست که درپیرامون خود نیز هستند انسانهای دیگری که ازکشورهای دیگرآمده وهمسر دوست ماهستند ویادرشهرما بعنوان توریست وگردشگرآمده اند یادرسفرهای بین شهری خودمادر کشوری که هستیم یازندگی میکنند یامسافرندوازاینگونه اطلاعات میتوانندبا آنچه خودمیدانید برای ما نیز بگویند وبردانش ما درمورد بسیاری از علتها بیافزایند.بزرگان نیزمیگویند: پرسیدن عیب نیست , ندانستن عیب است.حتی اگربه خط جاده کشورهاهم فقط نگاه کنیدبرای مثال خطوسط جاده ها نروژ زرداست وسوئد سفیدرنگ است که درست,در وسط مرززمینی دیدن اینکه کجای جاده ناگهان مرز سوئدونروژ جدامیشود چیزیست که شاید کمترکسی بداند یاوقت صرف کندکه به آن خط نگاه کند تا بداند دقیقاکجا واردکشور دیگر شدهوهمینکه وارد شودبرای اوکافی باشدونیاز نداشته باشدبداندوآن محل ونقطه درکدامین شکل وطبیعتی بودبرای من این نمونه هاهمیشه مهم وجالب بوده وهست وازآنجاکه مرزهای نروژوسوئد چندین وچند مرززمینی ودریائست که دروسط یک پلدر منطقهای بسیار زیبااز لحاظ طبیعی بادریائی زیر آن وکشتیها موقایق هایمیان آن با فاصله ای زیاد میان پلودریا منظره ای آنقدر باضفا سبز ودیدنی ست که نگاه را براستی جذب خود میکندودریکی ازاین مرزها خط جاده درست درمیانه پل اززرد تبدیل به سفیدمیشودوشما از نروژ واردسوئد میشویدواین فقط یکی ازمرزهای مابین آنهاست ودرطبیعت زیبائی این پل بروی آب قرار گرفته است که خود بنوعی شاهکار طبیعی ازخلقو هنر خداوندی ست ونمونه ای ارزشمندودیدنی اززمین ودریاوجنگل وآسمان
__ (خط جاده)__
من مسافری غریبم،توی جاده های تنها
توی کوله بارعشقم ، نمونده قراری برجا
همه ی شبهای رفتن ، بدون صبح سپیده
اشکای نگاه وقلبم و(خط جاده)رو کشیده!
انگاراز نگاه دنیا،بی تو بودن یه گناهه
روزائی روداده برمن، که مثه شباش سیاهه!
افتاده اسم منو تو ،انگار ازدست محبت
تادلم تنهابمونه * توی جاده های غربت !
نمیدونم تو کجائی! منکه آواره ی دهرم
هنوزم با بیقراری ،دنبال (دلم)میگردم!
دلمو من جاگذاشتم ! وقتی راه ما(دوتا) شد!
آخه دل بامن نیومد،وقتی دنیامون جدا شد!
من ولی یه چش براهم, که امیدش یه سرابه
دیدن دوباره ی تو،مثه رویا توی خوابه!
بی توتنهائی چه سخته،از تو ُ کوچه هاگذشتن
کسی رو شونه به شونه ،واسه دردودل نداشتن!
آخه دنیا هم دروغه! مثه خنده های غمگین
که میادرو لب می شینه،که بده به لبها( تمرین*)!
تابهت بگه دروغی : گریه هات،واسش غریبه!
امااین دروغ محضه! خنده اش هم یه جور فریبه !
ولی انگار از نگاهش ، باتو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن که مثه شباش سیاهه
همه ی شبای رفتن،بی تو،بی صبح سپیده
قطره اشکام توی رفتن،(خط جاده)رو کشیده!
ده شهریور ۱۳۸۲ اول سپتامبر ۲۰۰۳
____فرزانه شیدا ____
پرسیدن ازعلت استفاده,ازمثلا چوب غذای ژاپنی وچینی درجایگزین قاشق معمولی ونمونه لباسهای سنتی یاحتی نحوه سلام کردن واینگونه چیزها که برای ماتازه گی داردیامثلا درتلوزیون وفیلمهای ایشان دیده ایم وعلت رانمیدانیم از, کمترین سوالاتی ست که پرسیدن آنهم حتیآموزشی بما میدهدشاید بگوئیددانستن همه چیزبرای زندگی ضروری نیست وشاید درمواردی نیز این گفته درست باشداما اینگونه بنگرید که وقتی انسان ضرروت دانش اینگونه چیزهای کوچک وبزرگ رادرک میکندکه بناگاه مجبور شودبرای آن چیزازاطلاعات خوداستفاده کندواین نیزدرزندگی ما پیش میآید که,زمانی به چنین جائی برسد وتازه بفکر چاره بیافتد من خودهرآنچه درطی زندگیم آموخته ام,درمیان این نوشتارها درجای لازم ازآن استفاده کردم وداشتن اطلاعاتی درزمینه های مختلف فرگردها بی آنکه حتی خود توجه کرده باشم چقدرچیزها دیده یایاد گرفته بودم,درنوشتن این کتاب بسیاری به یاری من آمدونیازی نداشتم که درموردی باخو فکرکنم که حال,ازچه کسی که بپرسم وآنچه راکه نیاز به گفتن آن رااحساس میکردمواطلاعات کاملی ازآن نداشتم,نیز تحقیق کرده وبرنوشته های خودافزودم وهمینکار بریادگیری بیشتر من نیزدربسیاری موارد موثر بودوخیلی چیزها رانیزدرهمین رابطه مجددچیزهائی رایادگرفتم که شاید بعدازاین کتاب دیگر موردی پیش نیاید که,ازآن استفاده کنم اما دانشتن هرجیزی هرچه باشد مضر نمیتواندد باشد وبدنبال تحقیق وپرسش ازمردم رفتن هم خود نوعی ازشکل آموزش است که چون خبرنگاری باجمیع اطلاعات خودیک بخش روزنامه راازاین پرس وجوهابامردم مختلف وافکار مختلف حتی درشهرخود روزنامه ومجله ای رادرصفحه ای به اینگونه به,دانش آن درموارد مختلف بررسی خود,اختصاص میدهدوازهمینگونه مقاله ها وکتابهاست که افرادی که دسترسی به مردم دنیا درروزانه ی خودندارندمیتوانندازآن استفاده کرده برعلم خودبیافزایندوچیزهای جدیدتری بیاموزند,ومنابع خوبیست برای برای مردم عادی که درموقع نیاز,درمانده میشوندکه حال,ازکِه بپرسم,یاکجا راه بیافتم,ومثلا یک ویتنامی وژاپنی راپیداکنم ودرحالتی که روزانه حتی درمحیط بسته خانه یادرسفرمسیراداره ومحل کاردر شهرودر ترابری روزانه ی خودبسیارندچیزهائی که میشودآموخت وهرگز به آنها هم توجهی نخواهد داشت تا لزوم آن اورا مجبور به اینکار کند.این نمونه ازدانش همواره وقتی وسعت بیشتری پیدامیکندکه ازشهری به شهردیگریاازکشوری به کشوری دیگرسفر میکنیم,ومیبینیم که طریقه ی زندگی هرکس وراه وروش وسیستم واندیشه,ودلایل تفاوت بامایابادیگرمکانهاچه,دلیلی داردیاریشه چیست و..این است که میگویند,آنکه بسیارسفرمیکند بسیارانسانهارا نیزمیبیندوتجربیه این سفردرهر زمینه ای چه لباس آن محل وغذاوفرهنگ وتاریخ باشدچه دیدن ساحل دریای آن بامردم مختلف وتورسیستهای فراوان خوددرجای خودهریک ,ازآن دانش بسیاری رامیشودبه انسان بدهد وگاهی حتی فقط نگاه ودقت دربعضی موارد کافیست تاانسان چیزهائی ببیند وبیاموزدکه روزی بی شک بدرداو خواهد خوردحتی اگرمورد روزانه نداشته باشدولی شایدزمانی ب دانش آن بتواندمثلابه دانشجوئی اطلاعاتی برساندکه نیازمند آن است,ازاین روست که همواره درهمه ی ممالک دنیادانشجویان بیشترین طبقه ی روشنفکر مردمی را تشکیل میدهند چراکه نظام دانشجوئی ایشان رامجبوربه تحقیق دردانشهای مختلف میکندواستادان با نمونه ی تزهائی که درپایان هر دوره ی تحصیلی ازایشان میخواهندهریک رابسوی دانش بیشتری راهی کرده,وبرعلم ایشان بیشتر وبیشتر افزوده میگردداگرچه که درزنگی یک انسان عامی بیرون ازدانشگاه,نیزمیبایست نمونه دانشهائی نیزباشدکه لازمه ی آن تنهاکنجکاوی ماومیل به دانستن ماست,درغیراینصورت اگر هزاران بارهم فقط سفر کنیم که بتوانیم به,اینوآن بگویئم اینجا وآنجا رادیده ام,وتعداد شهروکشور بشماریم بی آنکه توشه ای,ارزشمندازاین سفربرداشته باشیم سفری تنهابرای,اتلاف وقت بوده است واگرچه,استراحت فکری نیزبرای,انسان نوعی نیازمندیست تافارغ ازاندیشه هافقط تفریحی داشته,وروح وفکرخودراآزادبگذارامایادگیری بسیاری ازچیزهانیزبصورت اکتسابی است که نیاز به اشتغال فکری بیش ازحدنیزدرآن نیست واماچه خوب است که,ازاین موقعیتهابرای یادگیری نیز استفاده کنیم نه,اینکه دراتاق هتل راببیندیم وبنشینیم تاریخ آن کشور رابخوانیم که اینکاررا درخانه خودهم میتوانیم انجام دهیم وبهتر است در شهرستانی وشهری وکشوری بادیده ای هشیارتر وکنجکاو تروجستجو گری تلاش کنیم ببینیم وبشنویم وبیاموزیم ودانستنی های ارزشمندی را به همراه خود آورده توشه ی سفری باارزش باخود همراه داشته باشیم واز تجربیات همگان ونوع زندگی دیگران نیز چیزهائی آموخته و خودنیزدرزندگی خویش ازانواع دانشها بهره مند شویم.
*- ره آورد سفر,در درون آدمی، به جز خردو پیشرفت نیست.*ارد بزرگ
*در کنارمان دلبرهست واگر نیست ،در سفر رسیدن به اویم.پس تنهای وجود ندارد.*ارد بزرگ
پایان جلد هفتم●فرگرد سفر● نویسنده: فرزانه شیدا●
نظرات
ارسال یک نظر