●زیبائی زندگی در زییا دیدن است. فرزانه شیدا●
●فرگردزیبایی ●
ـ●ـ زیبا , رنگ ِزندگانی ـ●ـ
چه زیبارنگِ سبز ِزندگانی ست
چو پر شوراز شراری جاودانی ست
مرا هر دم بَرددر خیل رویا
مرا با زندگی راز نهانی ست
دراین زیباچه ی رویای دهر
تو گوئی چهره از شورِجوانی ست
نمی بینی چروکی رابصورت
دراین چهری, که درآن صد معانی ست
به زیبا منظرمغرور دنیا
تلاش« زیستن»در هرزمانی ست
مرادر,لحظه ها,جان میدهداو
«صدای زندگی» چون یارجانی ست
درآن دم کز سرشوقی روانم
پر پرواز قلبمآسمانی ست
مرادم دروصال آرزوهاست
اگرچه راه«رفتن»بی نشانی ست
رَوم اما بدنبال خیالم
چو عمر«آدمی» کُوتاه وُ فانی ست
مُرادم,قلّه هادراوج پرواز
هدف در اوج پرواز جهانی است
●فرزانه شیدا/اُسلو-نروژ -1388●
همواره براین نظر بوده ام که زیبائی چیزیست که خداوند,چشم دیدن آنراباخلقت خویش به انسانهاهدیه نموده است بایکایک آنچه درشگفتی خلقت میشوددیده واین گویای دیدگان زیائی خداوندگاریست که زیبائی رادوست میداردوازاینرو زیباستائی بشررانیزدرک میکند,آنگاه که خوداز زمین وزمان وفضا وعمق دریاواقاینوس وخاک برزیباتری شکل موجودات جانداروبیجانی را آفریده است که هریک درنوع خوددر زیبائی های رنگ موشکل وفرم وطرح اززیباترین نقاشی های دنیاهستند.خداوند نقاش قابل وچیره دست وزیبانگری ست که زیباترین شعرزندگی رادر ساختار خلقت به بشرهدیه نموده است فیلسوفی,درعظمت فکروروح واندیشه ایست که زیبائی راارج مینهد وخودبه تعلیم,آن به بشربهترین نمونه های آنرابه دنیا وبه آدمی بخشیده است دراین راستا شکل دیدن زیبائی ونگاه نیزدردیدار دیده با زیبائی بستگی به نوع اندیشه ی آدمی دارد واینکه,درنگاه فکراوزیبائی چه معنائی میدهد.مسلم,است نگاه تیره وخیرهای که نقش هوس رادرسر میپرواندهرچه نیززیبابنگردنگاه زشتی رادرروح وذهن آدمی تداعی میکندکه,ارزش توجه رانیزنداردودرکنارآن زیبانگری,اندیشمندانه ی چشمانی ست که میبیند آنچه راکه در عظمت دنیای ژرف وگسترده ودلگشای زندگی زیباست ودرخورتمجیدوسپاس حال آنکه چگونه زیبائی رااستفاده بریم نیزخودمعنای فکری دیگری درآدمی دارد
●بال عشق وهمت ●
تا گرفته ام درسی از نوای حق
شرح دفتر گل را خوانده ام ورق به ورق
شامگاه می میرم بر جمال جاویدان
بامداد میگردم زنده در تجلّی حق
شب به بربط ناحید میزنم ره توحید
صبحدم به جام افق میخورم شراب شفق
خط ان هلال ابرو مشق منشئاتم داد
تا به تیغ سحر قلم ماه را کنم منشق
با کواکبم به شنارفت بس مسابقه ها
تا نگین کوکب صبح ربو.ده ام به سبق
روبسوی ساحل غرب موجها شکافته ام
مه به نیلگون دریا کرده سیکگون زورق
قایق از طلای شفق رود نیل شب پویم
تا بجوی شیر صباح آیدماز شکاف فلق
از بهار عرفانمتا چمن شکفت به طبع
می برند لاله رخان گل به دامن وبه طبق
باز ساقی مستان ابر فرودین ریزد
در پیاله ی لاله از گلاب ژاله عرق
چشم خاکیان خیره در طبیعت موزون
روح اسمان « شیدا» درحقیقت مطلق
ابر پاره می بندد بر فلم تتق گوئی
بر فراز گنبد سبز آشیانه ی لق لق
با پدائی درحق سر به آسمان دارم
غیر او نسازدکس ببا گدای گردن شق
کهکشان چو شب بنهفت اخگران به خاکستر
وز چراغدان فلک رونقی نماند ورمق
بزم انس ما گردد از چراغِ « او» روشن
کارِ« عشق ما »گیرداز «جمال او »رونق
من در ان مبارک دم باد وبال « همت وعشق»
از ملک کنم پرواز ته به « حق» شوم ملحق
« شهریار» گو داند مدعی که گر « عشق »است
میتوان لطایف راند در عبارت مغلق
¤¤¤ *سروده ی : شادروان *استاد شهریار*¤¤¤
بسیارندآنان که چهره ی زیبای خودرادستآویز راه بردن راه خوددر زندگی میکنند,بی آنکه بیادداشته باشندکه هرگز زیبائی چهره ی آدمی در طول عمرماندگار نیست وشاید حتی خشم طبیعت زودتر این زیبائی رادر زیرنهادزشت او به زشتی تبدیل کندوگاه نیزهرچه زیبادر چهر وصورت آنگاه که دررفتار وعمل وزبان زشت باشی زشت ترین انسان روی زمینی درنتیجه زیبائی رانیز چه درچهرکه ازنهادخوب مسلما,رنگ ورویب یشتری بخود میگیردباشدوچه دردنیامی بایست ارج وحرمت نهادوبرداشتن آن با سپاس خداوند ازآن بهره ی نیکوبود که چهره ی زیبانیز, نهادزیباراطلب میکندوجزاین باشدهیچ دیدنی وتماشائی وجالب نیست.درراه زندگی نیز تازمانی که قادر نباشیم سفرعمر خودرابه زیبائی تصویر کرده درنگاه زیبای دل به اطراف نظر کرده گذر کنیم,انسانی جامانده دردنیای خاموش وبی رنگی خواهیم بودکه حتی فتح قله های امید نیز برایمان به سختی مقدوراست وچنانچه قله ای رانیز فتح کنیم آنگونه که بایدلطف ولذت داشته های خودرااحساس نخواهیم کرد وهمانگونه که میتوان درزیباترین لباس بدترین انسان بود در بهترین مقام وبابهترین وگران ترین تن پوش وپارچه نیز میتوان موردتنفر دنیائی بود که زشتی درون وعمل وزبان مارامیبیند ثروت ومکنت ودارائی نیز داشتن آن وقتی زیباوارزشمند است که سودبدست آمده,ازرفاهِ,آن نه تنهازیبائی دهنده ی زندگی شخص باشد,همچنین قادرنیز باشدکه زشتی زندگانی فقرآلوده کودک وانسان دیگری رانیزبه زیبائی تبدیل کندواگرجزاین باشدخودخواهی وخودپرستی وپول پرستی,آدمی وبشربیش نیست که نه تنهاحس خوبی رابه"آدمی"القانمی کندکه زشتی درورنج تلخی تنفروخشم رانیزبراینگونه,انسانهادردل برمی انگیزد پس زیباباشیم وزیبابیبینم وزیباعمل کنیم که دردنیای «بودن ودرطول عمر» هرگونه عمل کینم زشتی وزیبائی نهادمارا,ازما برجای خواهد گذاشت وچه هستیم وچه آنگاه که میرویم,آنچه کرده ایم وگفته ایم درخاطر تمامی انانی که مارامشناسند برجاخواهدماندحتی وقتی خودنیز فراموش کرده ایم که,کجا وکی عملی راانجام داده,وسخنی راگفته ایم که به زیبائی بوده ,یا نبوده باشدوبه تلخی وشکستن دلی "آن دل وآن شخص آنراهرگز فراموش نمیکند"در نتیجه بازبرمیگردیم به گفته ی فرگردهای پیشین "درگامهای رفتن بهترین انسان وزیباترین آدم,انسانی ست که «گفتار نیک,پندار نیک,وکردارنیک »رادرهرمرام ودین وعقیده ای که هست «آرمان»" رفتن های خویش درسفرعمر میکند.
●مهر وماه●
پیش پای پبک جانان گر بحُنبی کم کمَک
هر قدم در همت پاکان به جان یابی کُمک
یوسف مصر ملاحت آنکه درکنعان «حُسن»
سبزه ای سر برنکردی ازآب وگل با این نمک
عکس آن طلعت چودر ائینه ی جان یافتیم
نقش هر« صورت» که بوداز «لوح دل» کردیم حّک
خاتم ملک سلیمان مُهر مِ هرخاتم است
کآورد زیر نگین از اسمانت تا سمک
رودم واز دوری دریا بنالم زیر آب
ابرم ودرحسرت گلزار بارم نم نَمک
پیشواز پادشاهان میروم اما فقیر
جامه ی گونی قبا,وصله گوئی قدک
در « دل بشکسته ام» ماه ولایت گوبتاب
بشکن ازاین کعبه هم بتهای شکر وریب وشّک
« او کتاب دانش»وسر فصل دانش, داوری
او« چراغ بینش» ووُ درچشم مردم , مردمک
آسمان با پشت خم بین در « نمازش» مقتدی
مهر وماهش «روز وشب» قندیل ِ « محراب فلک»
« شهریارا» عشوه کن بااین «زراندوزی» ولی
وحشت از آن کنکه روزی درمیان آید مَحّک
●سروده ی استاد شهریار ●
اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبارامژده,دهدناتوان وبیمار است.ارد بزرگ
تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم.ارد بزرگ
زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست پرستیدنی ست.ارد بزرگ
آنکه زیبایی خردراندید،گرفتارزیبایی آدمیان شدوبدین گونه,ازهر چه داشت تهی گشت .اردبزرگ
زمین,هرروز هزاران هزارگل زیبابه مارزانی می دارداماکمتر کسی زمین رامی بیند.ارد بزرگ
زیباترین خوی زن، نجابت اوست.ارد بزرگ
پایان فرگرد زیبائی ●به قلم : فرزانه شیدا●
●فرگردزیبایی ●
ـ●ـ زیبا , رنگ ِزندگانی ـ●ـ
چه زیبارنگِ سبز ِزندگانی ست
چو پر شوراز شراری جاودانی ست
مرا هر دم بَرددر خیل رویا
مرا با زندگی راز نهانی ست
دراین زیباچه ی رویای دهر
تو گوئی چهره از شورِجوانی ست
نمی بینی چروکی رابصورت
دراین چهری, که درآن صد معانی ست
به زیبا منظرمغرور دنیا
تلاش« زیستن»در هرزمانی ست
مرادر,لحظه ها,جان میدهداو
«صدای زندگی» چون یارجانی ست
درآن دم کز سرشوقی روانم
پر پرواز قلبمآسمانی ست
مرادم دروصال آرزوهاست
اگرچه راه«رفتن»بی نشانی ست
رَوم اما بدنبال خیالم
چو عمر«آدمی» کُوتاه وُ فانی ست
مُرادم,قلّه هادراوج پرواز
هدف در اوج پرواز جهانی است
●فرزانه شیدا/اُسلو-نروژ -1388●
همواره براین نظر بوده ام که زیبائی چیزیست که خداوند,چشم دیدن آنراباخلقت خویش به انسانهاهدیه نموده است بایکایک آنچه درشگفتی خلقت میشوددیده واین گویای دیدگان زیائی خداوندگاریست که زیبائی رادوست میداردوازاینرو زیباستائی بشررانیزدرک میکند,آنگاه که خوداز زمین وزمان وفضا وعمق دریاواقاینوس وخاک برزیباتری شکل موجودات جانداروبیجانی را آفریده است که هریک درنوع خوددر زیبائی های رنگ موشکل وفرم وطرح اززیباترین نقاشی های دنیاهستند.خداوند نقاش قابل وچیره دست وزیبانگری ست که زیباترین شعرزندگی رادر ساختار خلقت به بشرهدیه نموده است فیلسوفی,درعظمت فکروروح واندیشه ایست که زیبائی راارج مینهد وخودبه تعلیم,آن به بشربهترین نمونه های آنرابه دنیا وبه آدمی بخشیده است دراین راستا شکل دیدن زیبائی ونگاه نیزدردیدار دیده با زیبائی بستگی به نوع اندیشه ی آدمی دارد واینکه,درنگاه فکراوزیبائی چه معنائی میدهد.مسلم,است نگاه تیره وخیرهای که نقش هوس رادرسر میپرواندهرچه نیززیبابنگردنگاه زشتی رادرروح وذهن آدمی تداعی میکندکه,ارزش توجه رانیزنداردودرکنارآن زیبانگری,اندیشمندانه ی چشمانی ست که میبیند آنچه راکه در عظمت دنیای ژرف وگسترده ودلگشای زندگی زیباست ودرخورتمجیدوسپاس حال آنکه چگونه زیبائی رااستفاده بریم نیزخودمعنای فکری دیگری درآدمی دارد
●بال عشق وهمت ●
تا گرفته ام درسی از نوای حق
شرح دفتر گل را خوانده ام ورق به ورق
شامگاه می میرم بر جمال جاویدان
بامداد میگردم زنده در تجلّی حق
شب به بربط ناحید میزنم ره توحید
صبحدم به جام افق میخورم شراب شفق
خط ان هلال ابرو مشق منشئاتم داد
تا به تیغ سحر قلم ماه را کنم منشق
با کواکبم به شنارفت بس مسابقه ها
تا نگین کوکب صبح ربو.ده ام به سبق
روبسوی ساحل غرب موجها شکافته ام
مه به نیلگون دریا کرده سیکگون زورق
قایق از طلای شفق رود نیل شب پویم
تا بجوی شیر صباح آیدماز شکاف فلق
از بهار عرفانمتا چمن شکفت به طبع
می برند لاله رخان گل به دامن وبه طبق
باز ساقی مستان ابر فرودین ریزد
در پیاله ی لاله از گلاب ژاله عرق
چشم خاکیان خیره در طبیعت موزون
روح اسمان « شیدا» درحقیقت مطلق
ابر پاره می بندد بر فلم تتق گوئی
بر فراز گنبد سبز آشیانه ی لق لق
با پدائی درحق سر به آسمان دارم
غیر او نسازدکس ببا گدای گردن شق
کهکشان چو شب بنهفت اخگران به خاکستر
وز چراغدان فلک رونقی نماند ورمق
بزم انس ما گردد از چراغِ « او» روشن
کارِ« عشق ما »گیرداز «جمال او »رونق
من در ان مبارک دم باد وبال « همت وعشق»
از ملک کنم پرواز ته به « حق» شوم ملحق
« شهریار» گو داند مدعی که گر « عشق »است
میتوان لطایف راند در عبارت مغلق
¤¤¤ *سروده ی : شادروان *استاد شهریار*¤¤¤
بسیارندآنان که چهره ی زیبای خودرادستآویز راه بردن راه خوددر زندگی میکنند,بی آنکه بیادداشته باشندکه هرگز زیبائی چهره ی آدمی در طول عمرماندگار نیست وشاید حتی خشم طبیعت زودتر این زیبائی رادر زیرنهادزشت او به زشتی تبدیل کندوگاه نیزهرچه زیبادر چهر وصورت آنگاه که دررفتار وعمل وزبان زشت باشی زشت ترین انسان روی زمینی درنتیجه زیبائی رانیز چه درچهرکه ازنهادخوب مسلما,رنگ ورویب یشتری بخود میگیردباشدوچه دردنیامی بایست ارج وحرمت نهادوبرداشتن آن با سپاس خداوند ازآن بهره ی نیکوبود که چهره ی زیبانیز, نهادزیباراطلب میکندوجزاین باشدهیچ دیدنی وتماشائی وجالب نیست.درراه زندگی نیز تازمانی که قادر نباشیم سفرعمر خودرابه زیبائی تصویر کرده درنگاه زیبای دل به اطراف نظر کرده گذر کنیم,انسانی جامانده دردنیای خاموش وبی رنگی خواهیم بودکه حتی فتح قله های امید نیز برایمان به سختی مقدوراست وچنانچه قله ای رانیز فتح کنیم آنگونه که بایدلطف ولذت داشته های خودرااحساس نخواهیم کرد وهمانگونه که میتوان درزیباترین لباس بدترین انسان بود در بهترین مقام وبابهترین وگران ترین تن پوش وپارچه نیز میتوان موردتنفر دنیائی بود که زشتی درون وعمل وزبان مارامیبیند ثروت ومکنت ودارائی نیز داشتن آن وقتی زیباوارزشمند است که سودبدست آمده,ازرفاهِ,آن نه تنهازیبائی دهنده ی زندگی شخص باشد,همچنین قادرنیز باشدکه زشتی زندگانی فقرآلوده کودک وانسان دیگری رانیزبه زیبائی تبدیل کندواگرجزاین باشدخودخواهی وخودپرستی وپول پرستی,آدمی وبشربیش نیست که نه تنهاحس خوبی رابه"آدمی"القانمی کندکه زشتی درورنج تلخی تنفروخشم رانیزبراینگونه,انسانهادردل برمی انگیزد پس زیباباشیم وزیبابیبینم وزیباعمل کنیم که دردنیای «بودن ودرطول عمر» هرگونه عمل کینم زشتی وزیبائی نهادمارا,ازما برجای خواهد گذاشت وچه هستیم وچه آنگاه که میرویم,آنچه کرده ایم وگفته ایم درخاطر تمامی انانی که مارامشناسند برجاخواهدماندحتی وقتی خودنیز فراموش کرده ایم که,کجا وکی عملی راانجام داده,وسخنی راگفته ایم که به زیبائی بوده ,یا نبوده باشدوبه تلخی وشکستن دلی "آن دل وآن شخص آنراهرگز فراموش نمیکند"در نتیجه بازبرمیگردیم به گفته ی فرگردهای پیشین "درگامهای رفتن بهترین انسان وزیباترین آدم,انسانی ست که «گفتار نیک,پندار نیک,وکردارنیک »رادرهرمرام ودین وعقیده ای که هست «آرمان»" رفتن های خویش درسفرعمر میکند.
●مهر وماه●
پیش پای پبک جانان گر بحُنبی کم کمَک
هر قدم در همت پاکان به جان یابی کُمک
یوسف مصر ملاحت آنکه درکنعان «حُسن»
سبزه ای سر برنکردی ازآب وگل با این نمک
عکس آن طلعت چودر ائینه ی جان یافتیم
نقش هر« صورت» که بوداز «لوح دل» کردیم حّک
خاتم ملک سلیمان مُهر مِ هرخاتم است
کآورد زیر نگین از اسمانت تا سمک
رودم واز دوری دریا بنالم زیر آب
ابرم ودرحسرت گلزار بارم نم نَمک
پیشواز پادشاهان میروم اما فقیر
جامه ی گونی قبا,وصله گوئی قدک
در « دل بشکسته ام» ماه ولایت گوبتاب
بشکن ازاین کعبه هم بتهای شکر وریب وشّک
« او کتاب دانش»وسر فصل دانش, داوری
او« چراغ بینش» ووُ درچشم مردم , مردمک
آسمان با پشت خم بین در « نمازش» مقتدی
مهر وماهش «روز وشب» قندیل ِ « محراب فلک»
« شهریارا» عشوه کن بااین «زراندوزی» ولی
وحشت از آن کنکه روزی درمیان آید مَحّک
●سروده ی استاد شهریار ●
اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبارامژده,دهدناتوان وبیمار است.ارد بزرگ
تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم.ارد بزرگ
زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست پرستیدنی ست.ارد بزرگ
آنکه زیبایی خردراندید،گرفتارزیبایی آدمیان شدوبدین گونه,ازهر چه داشت تهی گشت .اردبزرگ
زمین,هرروز هزاران هزارگل زیبابه مارزانی می دارداماکمتر کسی زمین رامی بیند.ارد بزرگ
زیباترین خوی زن، نجابت اوست.ارد بزرگ
پایان فرگرد زیبائی ●به قلم : فرزانه شیدا●
نظرات
ارسال یک نظر