آن كه زيبايي"خرد"رانديد،گرفتارزيبايي آدميان شد،وبدين گونه ازهرچه داشت، تهي گشت.اردبزرگ
دلادیدی که آن فرزانه فرزند
چه دیداندرخم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین درکنارش
فلک بر سرنهادش لوح سنگین*حافظ*
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد ستیز ●
درتمامی فرگردهاازاحساسات ششگانه آدمی بسیار سخن گفته ایم,وتلاش براین بودکه,انسان راآنگونه که هست باتمامی اندیشه هاواحساسات ذهنی ودرونی وروحی باز شناسیم واحساسات وافکارآدمی را بادیدگاهی درست به بررسی بنشینیم ودرعین حال به,این مطلب توجه,داشته باشیم که,انسان درکدامین نمادبشری خودمیتواندانسانی موفق باشدوچگونه,وباچه عملکردی انسانی موفق خواهدبودوهمواره,نیزباین نتیجه رسیدیم که,انسانی که به پرورش ودانش ذهنی وفکری خودپرداخته باشدوالگوی مناسب ومثبتی رادرزندگی پیشاروی خودقرارداده وتلاش نمایدکه برای رسیدن به اهداف خودبادیدی باز وروشنفکرانه پیش برودآنگاه فردی روشندل وروشنفکروانسانی موفق وشادوانسانی درآرامش روحی وفکری وقلبی خواهدبودانسانی که حداقل,ازخودخویش راضی ست ومیداندکه,آنچه راازدست او برآمده,درزندگی برای خودواطرافیان خویش انجام داده است وثمره ی آن,نیز میدانگاه وسیعی,ازاعمال,ونتایج کاری اورادربرگرفته است وحتی تعدادی,ازاین,انسانهادرگستره,ودامنه ای بزرگتروحتی دردنیاوجهان نیز شناخته شدهانددر«فرگرد ستیز»اگر به یکایک سخنان دقت*ارد بزرگ*دقت وتوجه داشته باشیم,بخوبی پی میبریم,که ستیزه جویان,انسانهای عاقل ودانائی نمیتوانندباشدیک روشنفکربه هرزمینه ورشته ای که گرایش داشته باشدهمچنان یک روشنفکراست بادیده ای بازوعقلی سلیم که قدرت تشخیص خوب وبدرانیزداردودرنتیجه هرگزدرزمره ی ستیزگرانی نخواهد بودکه,درسخن وعملی ناحق,پا پیش گذاشته وبه ستیزه گری شناخته شوندواگرروزی به اینکاردست بزنند بی شک بدون منطقی قوی ودلیلی برحق ومحکم ودر آگاهی کامل نخواهدبود.
¤ از:«احمدرضا احمدی » ¤
درختانی را
از خواب بیرون می آورم
درختانی را
در آگاهی کامل ازروز
در چشمان توگم می کنم
تو که باهمه ی فقر
و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخندبرلب داری
در چهارجهت اصلی
چهارگل رازقی کاشته ای
عطررازقی ما رادرخشان
مملو از قضاوتی زودگذر
به شب می سپارد
همه چیز رادیده ایم
تجربه های سنگین ما
ماراپاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را
گم کرده ایم
لطف بنفشه
را می دانیم
اما دیگر بنفشه را
هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شایددر کناربنفشه
دشنه ای را
به خاک سپرده باشند
بایدگریست
بایدخاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما من و تو
چتر را
دریک روز بارانی
در یک مغازه
که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم...
گم کردیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
برای یک عالم یک یزرگ ویک روشنفکرنه ستیزه جوئی راه حل محسوب میشودنه برستیزه گران,اهمیتی قائل است,چیزی که مسلم است منطق وفلسفه ی بزرگان,واندیشمندان,وروشنفکران جوابگوی نیازهای,ایشان درهرزمینه ای هست که نیازبه ستیزجوئی نداشته باشند برای,آنان چیزی یاهست یانیست.اگر هست,چاره راهی,هم برای آن,وجوددارد واین چاره راه هرچه باشد در معقوله,وبامعقوله ستیز حل شدنی نیست که ستیز را آنکسی میکندکه منطق درستی برای,ارائهدادن نداشنه باشد
_____ ستیز ____
دربغض,صدا,اشک,سکوت
جان میدهم
صداویرانم میکند
سکوت میمراندم
ودرهجرت دوباره
میان باورها
جان میسپارم
نه خلوص میبینم
نه حضور
نه صداقت
نه وجود
آنچه هست
گوئی نیست
آنچه نیست
گوئی هست
وباور جان میدهد
درمیان ناباوری
تا کوچ کنم
به شهر تنهائیها
دردوری از ستیز
آنگاه که میمیرم
دربیصدائیِ
هزاران سخن
...آری...
ناگفته کوچ میکنم
_____ فرزانه شیدا/اسلُو-نروژ 1388_____
کسی به خشم وخشونت دست میزندکه, قادر نیست جوابی منطقی رابه دیگران بدهدوبادادوفریادوغوغا تلاش درساکت کردن دیگران میکندهمیشه گفته اندواین نیزخودازسخنان بزرگان است که میگوید:«اگر میخواهی سخن ترا بشنوندآرام وشمرده سخن بگو,امااگر میخواهی "صدایت "رابشنوندواحتمالا به امید اینکه"بترسند"صدای ترابشنوند"فریادبزن"» یعنی درفریاد نیز تنها صداست که شنیده میشود اما چقدرکارائی داردچیزیست که جایگاه«آن فریاد»رادرمکان خودمشخص میکندودرعین حال همین نشان میدهدکه یک,انسان داناوعاقل وروشنفکربابلند کردن صدای خودباتهدیدوبا خشونت به میدان عمل نمیایدوشاید تنهااندوهگین,ازانسانهای دنیائی گرددکه پاسخ سوال راباخشم وستیزه جوئی میدهد وشایدازاین روسکوت کندکه میبینددرک نمیشودودربیابانی خاموشی افکاری راهمیرود,که,هرچه فانوس رانیزروشن کنداوفوت میکندچراکه شاید نمیخواهدببیندیاقدرت دیدن رانداردحتی بابزرگترین پروژکتوردنیا.چراکه,این مغزواندیشه است که میبایست درک کندوچون میکند"سخن بیهوده"است وتلاش بااوبی فایده.بسیار مغزهاست که بدون آنکه,آشکارباشد قدرت گیرائی ندارندودرخیال خوددیگران را میفهمند"اماآنکه میدانداینرانیز,میداندکه کدامین فکریارائی وکشش دریافت راداردوباکدامین می بایست خاموش ودرسکوت بود"تاخیال کندکه,این شماهستیدکه نمیفهمید.حتی زمانی که دیگران,حَرّبه ستیزوجنگ ودشمنی رابرای مغلوب کردن,اوبکارمیگیرنداز حَرّبه ی سیاست فکری خودبهره میجویدوازدری واردمیشودکه,اگردرجنگ هم بودبی آنکه بسیارکشته ای ازخودواندیشه وانسانهای ارتش خود بدهدبه پیروزی برسد
___درست همین "دَر" بود... ___
درست آمدی همین در بود
ازهمین دَر میتوانستی
پا بداخل بگذاری
ازهمینجا میتوانستی
نشانه ی عشق وتنفررا
برای همیشه در
قلبم به تثبیت برسانی
درست آمدی...
به شیوائی ...
به زیبائی
اینهمه دنبال دویدنها
از شعرواحساس گفتن ها
خودفداکردنها
جان نثار کردنها
...آه...
درست به درون آمدی
همین "دَر" بود
نمیدانستی اما ...هرگز
هیچگاه... مهرت
به باورم نرفت
....قلبم...
همواره ازتو دوری میجُست
امروز میدانم چرا...
ومن اما...
دَری برتو گشودم
که راستی وصداقتت را
بین آب وآتش
بیآزمایم
...
تاامروز
کبریتی دردست
پای شعله ی دلم
ایستادی ومیخندی
بخند درباور خود
بر حماقت من
درست وارد شدی
... آری...
برای من یار
"محبت "بود
دوستی ,"مهربانی"
...وتواما...
...اگرچه...
واژه , واژه
مرا میخواندی
که دریابی .... کدامین دَر
دَرب وُرود توست
درست بدرون آمدی
همین دَر بود
که دلسوخته ای را
که" دوری"
می جُست ,تا" یاری"
درآتشفشان
حقارتهای درون خودت
بسوزانی
من سوختم...آری
...ولی ...
هنوز هم نمیدانی
دلسوختگی تو
چگونه خواهد بود...
هنوز هم نمیدانی
نه...نمیدانی...
دَرب ورودی واقعی
به درونِ دلِ من
این نبود ...
تو دَرب خیانت
رازدی
من نیزبازگشودم
دَری را
که میدانستم
تنها تو ..وفقط تو
ازآن به درون
خواهی آمد...
وآمدی
چطور باور کردی...
که من
درخانه حقارت وخیانت
خانه کرده ام؟ ...
چطور باورکردی که مرا
به اینگونه میتوانی سوخت
وباز هم...
ماندگار خواهم بود
وتونیز؟!
باشد,...بازهم خیال کن
بازهم خیال کن
:من احمقم
همانگونه که خودرا
باورکردی که
بسیارهشیاری
وقتی که نمیدانی
...هنوز...نه...
هنوزنمیدانی
کدامین دَر رازدی
ونمیدانی هرگز
درهای واقعی
برتودمی نیز بازنشد
تا داخل شوی
...اما...
درست به درون آمدی
همین دَر بود!!!
امادرخیال تو...
در"تنفر من"...
تاهمیشه ی "بودن "
از"تو"تا ابد!
...
دقیقا,درست
به درون آمدی
همین دَربود...
که میشد درآن
تراشناخت
درست همین دَربود!
____فرزانه شیدا___
بدین معنا که,هرگز ستیزه جوئی جوابگوی مشکلی نیست واگردردنیانیزجنگهاورویدادهائی ازنوع ستیز آدمیان دیده میشودنه ازسراین است که راه دومی نبودکه,بی شک برای,آن است که,دشمن راباضربههای مهلک به جان وخانمان اوازپابیاندازندچراکه قادرنیستندبه حکم سیاست ومنطق وفلسفه ای درست جلو آمده ومشکل راحل نمایندوازچندکه سیاستمداران بزرگ دنیادرپشت جنگهای دنیاایستاده اندوچه جنگ داخلی باشدچه باکشوری دیگرهمواره فقط برای,این بوده وهست که قادربه سخن گفتن وبه نتیجه رسیدن باهم نبوده اندویکی دراین میان منطق درست راقبول نمیکندومسلم است که هیچ انسانی خواهان جنگ وستیز نیست وهرکسی,آرامش وامنیت خودرادرزندگی خواهان است چه درمحدوده ی خانه وخانواده باشدچه در کشورچه درجهان درنتیجه,آنکه ستیزه چوست بی منطقی خودرانشان میدهدکمبود قدرت عملی خودراثابت میکندنیازبه ثابت کردن خودرابه,این شکل بروزمیدهدوشما چنین چیزی را دریک انسان عاقل ودانشمند وبزرگ نمیبینیدمگرنقطه ضعفی داشته باشدکه به یارائی ازآن کسی وکسانی قادرباشنداورابه ستیزانداخته وخشم,اورابرانگیزندکه باز بزرگ وعاقلی,اگر باشدزودتراز یک فرد عادی زشتی موقعیت رامیبیند وازادامه ی آن سرباز میزندنه,ازآنجاکه خودرامغلوب میبیند که,ازآنجهت که مغلوب شدن رادرادامه ستیزدرکوچک کردن شخصیت ومقام خویش میبیندوبا سکوت خود درپی چاره راه,بهتری میگرددکه لازم به صدمه زدن روحی وجسمی بدیگران نباشداین کاملاواضح است که یک روشنفکربرای جهان,ودنیاوطبیعت وانسان,ارزشی والاترازیک انسان عامی قائل,است ودیدگاههای او گسترده ترازاین است که پای صحبت انسانهای کوچکی خودرا ببازدوازدر ستیزدرآید وگر چنین کند نیزبگونه ای سیاستندارانه خواهندکردتاحتی المکان کمتر آسیبی به شخص یا اشخاص مخالف خود واردکند بسیار دیده ایم که بزرگان در بحث وجدلی گاه سکوت میکندوبیشتر به شنونده گوش میدهند واعمال ورفتاراورانگاه,میکنندکه,این شاید حمل برشکست شودبخصوصااگرهدف بحث وگفتگوباشداما عاقل میدانددرکجای سخن بودکه,اوساکت شدودیگر به,ادامه ی بحث علاقه ای نشان ندادومعمولا آنجاست که انسان میفهمدکه,این شخص هرچه بگوئی درسرجای اول خودایستاده است وبااینکه,درموقع سخن تو بنظر می آیدکه بتوگوش میدهداماچنین نیست بلکه او,همچنان درذهن خودبدنبال ستیزی دیگروجوابی دیگراست وچون لب میگشایدمتوجه میشودکه اوهمانطور که فکر میکردیداصلابه شماوسخنان شما ودلایل شما ومنطق شما گوش نمیداده است تادرک کند شماچه میگویدوهمچنان برسرهمان دادوفریاد اولیه ی خود ایستاده است که شایدساعتهاازآن گذشته وهزاران جوابی هم,دریافت کرده است که شنیدن تنها مشکل او بودچون معمولا ستیزه جوگوش نمیدهدتنهاپاسخ میدهدودرکل هدف اوبه صلح رسیدن نیست که هدف همان ستیزاست وبس!ودرنهایت نیز قانع نمیشودچراکه از گام اول برای صلح نیامده بودکه حرف شماراگوش کندوبه نتیجه ای موافق برسد
¤ «عـشق یین » سروده ی فرزانه شیدا¤
آبی تراز سپهر؛غمگین ترازغـروب
ای یارهمنشین, ای همزبان خوب
ای هم سوال من ای مانده درسکوت
بامن بگو زعشق از بودن و ثبوت
لفظ غریبه ایست "بدورد لحظه ها"
تاآخرین کلام تنها بگو : وفا
با من غـریبه است لفظ ءجدا شدن
با قلب عاشـقی شـب همصدا شـدن
همواره با توام هـمچون خودخدا
همچون دلت که بازدر سینه می طپد
در واژه و غزل او شاعری کند
مانند روحِ تو, درکوچه های شـب
هـمواره باتواسـت قلبی میان تب
تبداروسینه سوز "شیدا"وبیقرار
درکوچه های شـب همراهانتظار
آری به هرقدم؛باشـب؛شـب ونیاز
هـمـپای قلب تودارم ره نماز
چون آیه های عشق « شیداترین » شدم
درکوچـه های شب «عشق یقین»شــدم
در کـو چـه های شـب «عشق یقین » شــدم.
¤فرزانه شیدا/شنبه 17 آدزماه 1386¤
اینجاست که فرق عاقل,واندیشمندبافردی که درسخن بسیار سخنگوست درشنیدن ناشنواودرعقل بسیاراز لحاظ داشتن شعورروشنفکرانه,درکمبود وضعف!معلوم وآشکارمیشودودرست همینجاست که تفاوتهای ذهن روشن بادیگرمردم معلوم وآشکارمیشودیک انسان عاقل ومنطقی نیازبه تندی کردن,وخشم گرفتن بر دیگران نداردکسی که,دردیدگاه فکری خودبادیده ای روشنفکربدنیا مینگردمسلما منطقی برای خود دارد که درآن منطق دست به یقه شدنهای زبانی وجسمی,اصلاوجودنداردچه به,زبان تهدیدباشدکه درست به مانندزدن روحی فردی است چه دست بلندکرده,وبر چهره ای بکویدکه زدن علنی وآزاررساندن جسمی به فردیست واین دست به یقه شدن های مردم عامی راحتی نمیتواندباورکندودرعقل خودآنرامعناکند درنتیجه خودنیزدربحث به شکل روحی وزبانی باکسی درگیر نمیشودوزمانی هم که,دربحثی شرکت میکند نه ازآنروست که قصدداردکسی رابکوبدکه هدف آن است که,آن شخص راقانع وروشن سازدهمین مطلب است که درمیان مردم عام درک نمیشودوبسیاری,از سیاستمدارانی نیزکه بناگهان,برافروخته شده وبه ستیزه زبانی میپردازندونمونه ی همینگونه,انسانها هستندکه قادرنیستند بامنطق زبان,دربحثی شرکت کنندوازآنجهت جبهه میگیرندکه,ازاول ورود,باین بحث خودراآماده ی جبهه گیری کرده بودند ساده تراگر بگوئیم ستیزه جوئی که برای ستیز به میدان میآیدنمیتواندانسان روشنفکری باشدچرا که روشنفکرباکسی دشمنی نداردوکسی رانیز دشمن خودنمیپنداردوایشان قادرنددوست بدارندوببخشند وقادرنددرک کنندکه هستند کسانی که درک نمیکنندامادلیلی باانسان ستیزجودرزندگی خویش نمی بینند که بخواهندادامه دهندکماینکه ایشان همواره,وهمیشه بازبانِ اندیشه وفکر,افکارومنطق ونظریه ی خود راابرازکرده است وکماکان نیزهمین روش راادامه خواهدداد.عصبانی شدن وخشم گرفتن چیزیست که درهمگان وجودداردوانسان زمانی که صبر خویش میبازدبه عصبانیت وخشم برمیخیزداما حتی دراین زمان نیز هدف «ستیزه جوئی» نیست که شخص عاقل ودانازمانی دیگر صبرخویش راازکف داده وبه خشم میرسد که میبند درک نمیشودوشخص متقابل اومتوجه ی این نمیخواهد بشودکه اودراین بحث نظرخودرااعلام میداردوبااو دشمنی شخصی نداردواگرنظری که عنوان میکندبیبیند که,درک نمیشود ومفهوم گفتاراوبه شکل دیگری برداشت میشودمشخص است که امکان به خشم آمدن اوهم باشدوبسیار دیده ایم که,درست درست برعکس, عمل میکندیعنی بااینکه به خشم آمده اماترجیح میدهددرجائی که درک نمیشود سکوت کندچراکه,هرچه بگوید نیزبه شنونده ومخاطبی که نه شنونده است نه منطقی فایده ای ندارد.اینجادیگر کلام وحرف وسخن واژه هامعنائی ندارداینجادرواقع فقط صداست که سخن میگوید ونه بدنبال نتیجه ایست نه بدنبال موافقت به همفکری رسیدن ونیجه ای گرفتن وبه صلح رسیدن اینجا جمله هاوواژه ها تنهادر خدمت این بکارگرفته میشودکه شخص حرف خودرادرست ویاغلط میخواهد ثابت کند وراه حل رادرستیزه جوئی زبانی یافته است واز طریق بازی باکلمات سعی میکندکه شخص مقابل رابه سکوت بکشاندتا پیروزی اواعلام شوددرصورتی که بسیار مواقع انسان بااینگونه افراد فقط سکوت میکندکه بی جهت وقت خودراتلف وهم تلف نکرده باشدومیدان بیشتر برای جولان چنین فردی باقی نگذاردکه میداندبیفایده است وبی ثمرواین.اگرچه درفکراوپیروزی ودرفکرتماشاگران بحث قالب شدن این شخص بر فرد متقابل است اما انسان عاقل میداند ومیفهمدکه,این سکوت به معنای,این نیست که باتو موافقم یا گویای رضانیست که,درمثل شنیده ایم که میگویند:سکوت علامت رضاست بلکه تنها باین دلیل است که اومیداند بیش ازاین سخن گفتن ویاسین به گوش او سردادن وخواندن نه,تنها انتهائی نخواهدداشت بلکه,این فردازآنجهت که به قصد کوبیدن وسرکوب کردن آمده است قصدصلح وآشتی ندارد که بخواهداونیز برای آتلاش کندواگرهدف صلح وتلاش نیست ومغلوب شدن اندیشه ای بر اندیشه ی دیگراست دیگران نیزاین شعورودرک فکری رادارند که بین درست وغلط تمایزوتفاوتی قائل شونداینجاست که عاقل فهم درست وغلط بودن فکراندیشه,ونظرخودرابه جمع وبه,آن شخص واگذار میکند چون اصراربرچیزی که نمیخواهند بپذیرندتنهااصراربراین است که به سیری که خود راگرسنه احساس نمیکندغذای مجانی بدهندوفکراین اشخاص آنقد پرشده وتغدیه شدهازافکار نادرست هست که قادربه جادادن غذای فکری مناسبی نباشدوانقدرمسموم افکارشده است که حتی غذای سالم فکری شما فکر مسموم اوراقادر به باز پس زدن سم ذهنی وفکری اونیست ودراینجاست که سکوت بهترین راه چاره باافرادیست که جزفکرخودبرای فکراحدی ارزش قائل نیستندوحتی حاضربه شنیدن گفتارواندیشه سخن دیگری نیزنیستندوپنبه برگوشی گویاهستندکه نمیدانند گاه باید ساکت بودوشنید,شایدآنچه میشنود واژه ای وجمله ای ارزشمندباشدکه یادیگری آن خودبهترین هدیه وارمغانی ست که فردی میتوانست به,ایشان بدهد.ستیزه جوهرگز,واژه های دیگران رانه میشنوندونه میخواهد بشنود.چراکه تصمیم فکری خودراگرفته است,اومعتقد است که حق باوست وهمین برای اوکافیست که بحث برای,او تنهابازی با کلمات باشدوانقدرادامه دهدکه شخص خسته شده یاسکوت کند یابه خشم آمده مجلس راترک کندتاثابت شودحق بااو بودودرنهایت نیزخواهد گفت اگجوابی داشت سکوت نمیکرد,اگرمنطقی,داشت باآن جلومیامدوازمجلس وازمیان جمع بیرون نمیرفت میماندومیگفت .اینگونه مغلطه بازیهارابسیارحتی درمیان خویشاوندخویش نیزمیتوانیم ببینیم,ودرجامعه ی شهری,ودرطول زندگی ودرمکانهای گسترده تردرسیاست وسیاست بازی های دنیا.
¤ فصل شکفتن واژه ها¤
در کُنج شهر
سرگردان واژه های تردید
در عبور
تند چرخ ها وگاه ها
چه سرگردانند
ای همکلام عشق
برای باغچه
از فصل روئیدن بگو
در شهر جز
دود ونگاه های
مانده بر خاک
هیچ نمانده است
وکودکان
توپهای رنگی خویش را
در پستوی خانه
فراموش کرده اند
بازی بودن وزندگی را
در چرخهای گذران
وگامهای تند می بینم
که از عشق هیچ نمیداند
وجز عقربه های ساعت
نگران هیچ چیز نیست
واژه هایم دردمند سخن
باز مانده اند
وصدای " آه " در هیاهوی چرخها
با خاک یکی میشود!
واژه هایم را
به دانه های بهار می بخشم
که شکفتن را
آغازی داشته باشد
درفصل جوانه ها
آنگه که
چتر ها باران را
انتظار می کشند
وآه دیده ها اشک را
بامن بگو
فصل رویش دل
در کجاست !؟
دوم اردیبهشت 1387/02/02
¤ فرزانه شـیدا¤
دربحث وگفتگودرزمینه های مختلف فکری همواره سخنگو یامخاطبی که باجبهه گیری اولیه پیش ازحتی شروع بحث به مجلسس میرودوتنهابخاطر جبهمه ای که,ازپیش گرفته بطورمداوم,از قضایابرداشت غلط کرده,وباجنگیدن زبانی قصد به کرسی نشاندن حرف خودرادارددیگر بحث وجدل ندارد,اونمیخواهدحرف شما رابشنونداواصلا قصد نداردباشماموافق باشدواین بحث هرچه بیشترادامه پیداکندمسلم است درنهایت به خشم میرسدیابه تلف کردن وقتی که میشد ازآن سودی بهتربرددرنتیجه عاقل هرگزباکسی که درنادانی فکرخوددست وپامیزند بحثی راادامه نمیدهد وحتی ترجیح میدهدباچنین شخصی دریکجاوحتی دراتاق هم,نباشدکه بودن باکسی که فقط «میگوید»اماهرگزنمیشنودوهرگزموافق باشمانیست وهمواره مخالف تمامی گفته های شماست وبااو سخن گفتن چون سخن گفتن به دیواری ست که حداقل دیوارسکوت اگرچه راه شنیدن رانمیداندلااقل سکوت رامیداند.
____ پنجره ای رو به عشق ____
اگر میشد
پنجره ای گشود
به باغ محبـت
به باغ دلهای عاشق
اگر میشد
گلهای گلشـن محبت را
..بـوئید
اگر میشد
باغبان عشــق بود و
پاسدار مهربانی
هـرگز دلی نمی شکسـت
هـرگز محبتی
فراموش نمیشد
هـرگز دلی
تنهائی نمی کشید
و مهربانی
شکـوفـه های
پر عطر خویش را
درباغ روح انسـانی
شکفتنـی
همیشگی داشــت
در طـراوت روح
اگرمیشد
پنجره ای گشـود
به باغ محبت ها
و دل را
به عشـق بخشید
اگرمیشد...
___سروده ی فرزانه شیدا____
درواقع ساده ترازاین نمیشودگفت که کجای دنیادیده اید,که عاقلی شخصی دیوانه یااحمق یانادانی رابعلت اینکه اینگونه است کتک بزند ؟آنهم به گناه اینکه عقل کاملی نداردیاقادرنیست بفهمد حال بهردلیلی که درک نکردن ونادانی نیزبی دلیل نیست یانقص وضعفی درشخص بایدباشدیا ناآزموده ای کم سن است یافردی بیسواداست یاانسانی بیش ازحدمغرور بی اندازه خودگم کرده درنامی وثروتی,که,هیچکس جزخودراقبول نداردوهمین روشنفکری ودیدانسانی اورابه یغما برده,ونمیگذارد پیشرفت کند.درکل,انسان ستیزه جوانسانی معمولی باروح وفکر سالم نیست وبه گونه ای انسانی بیماراست که نیازمند یاری ازسوی یک روانشنساس میباشدودچارکمبودها وضعفهائی ست که ازاوانسانی ستیزه جومیسازدودر عین حال در کجای رسم انسانیت ودرکدامین کتاب ومکتب ودین وآئینی نوشته شده است که دیوانه رابزن ونادان راتنبیه کن یاکودکی راکه نمیداند برای آینکه نمیداندوبااین توجه که میدانیدکه,او نمیداندومی بایست بیآموزد,تنبیه کنیم وبزنیم!!که,اگرنمیداندونمیفهمدودرهرسنی سهت میبایست تاکنون این مطلب وآن مطلب را میدانست, نیزگناه مابعنوان والدین است که نمیدانیم,درکجای قضیه کوتاهی کرده ایم, که فرزند ما دانش چیزی را هنوز ندارد که میبایست داشته باشدومشکل ماست که قادرنبوده ایم,به,اویادبدهیم وبفهمانیم واین نداشتن شعوروفهم همان,والدین وافرادی بیسواد وبی منطق ازاین دست است,اگرکه به کودکی ونوجوانی ویانادان ودیوانه ای که نداشتن علم وآگاهی او به علت کوچکی سن یامیزان درک یاعقل ومغزی ناقص ویارشد نکرده است ,دست بلند کرده,واورابخاطرنادان بودن تنبیه میکنند.واین خود معقوله ایست که بسیار می بایست درمورد آن سخن گفت ودراین کتاب جای بررسی تمامی علت ومعلولهای مابین والدین وفرزندان ودانا ونادان نیست که امری مهم در زندگی بشر ونسلها هم بشمار میرودلذا باین اکتفا میکنیم که بگوئیم آنکس که دست بلند کردن را منطق خود قرارد میدهد اصلا منطق ندارد چرا که اگر داشت میفهمید دست بر دیگران به بلند کردن کار یک انسان عاقل وفهمیده نیست حال به هر دلیلی که میخواهد باشدومن کمترین احترام ارزشی به انسانهائی که زدن وکتک کاری راعادی ونوعی تربیت میدانندقائل نیستم امروزه هیچکس برچنین انسانهائی نام"انسان" نمیدهد چراکه,انسان چون حیوان رفتار نمیکندوباعقل ومنطق جلومیآیدنه با قدرت وزور دست وازیزرگی سن وقد وقدرت استفاده کردن برکوچکتر ونادان وضعیف تر ازخود,یاستیزی باکتکاری نهایت بی عقلی,و نهایت بی شرمی یک انسان ونهایت خواری خودآن شخص است.ودردنیای کنونی که مادوست داشتن رافراموش میکنیم,زمانی که به ستیز برمیخیزیم,زمانی که بایکدیگر دشمنی میکنیم وزمانی که یاچاهِ راهِ دیگری میشویم یاچاه کن, راه ِدیگران.وبااینکه دنیارانمیتوان,به یاری"احساسات"به گردش درآورداما"انسان بودن"نیزشامل داشتن,احساس ,حس مسئولیت وداشتن "شرف انسانی"نیزهست وآدمی میبایست درنحوه ی زندگی,وعملکردخودودرشیوه های مخصوص زندگی خودبادیگران وباجامعه,ازآن,دیدگاه خشک وقالبهای فکری بدون,احساس ,فرهنگهای کهنه ای که امروز بی
پایه بودن بسیاری ازآنهادرتمامی جوامع دنیااثبات شده است,وازتمامی نادانی های ذهن واندیشه خودرا بیرون کشیده وگاه,نیز بدرون وروح خویش رفته وبادرهم آمیختن فکروروح به,عملکردی رو آوردکه درآن پای انسان یاقلبی یایک زندگی یاانسانی درمیان است.دراینجاتنها قالب های خشک "بایدها"جوابگونیست چراکه,"اگرخشمی برانگیخته میشودنیز پایه های احساسی داردکه عقلی طغیان میکند"اگر ستیزی ایجا میشودنیزدرونمایه احساسی داردکه شخص خودرادرخطر میبیندواحساس میکند که حقی ازاوباطل وضایع شده است که به "ستیز"برمیخیزددرواقع هیچ احساسی بدون دلیل بروزنمیکند وهیچ عملی,درآنان حتی تنفروخشم بدون"درونمایه های احساسی"دروجودی شکل نمیگیردانسانی کهپایه زندگی خویش رانیز برستیزه جوئی میگذارداز احساسی سرخورده وبه جان آمده است که,اینگونه عمل میکندیامخافتهای پیرامون خودرا دیگرتاب نیآورده است که به ستیزمتقابل برمیخیزدیااینگونه درخانه ای ستیزجویانه پرورش یافته است که ستیز راتنها چاره راه,اعمال,وثبات حرف خودمیشناسد وعادتهای زندگی اوبه نوعی درهم ریخته شده است که,دشمنی وخشم وستیزی رادرپی داشته است هیچیک ازاعمال انسانی براساس این که فقط فکرمیگوید که اینکاررابکن نیست چراکه فکر ودل واحساس وروح واندیشه باهمبستگی داشته ویکپارچه ویکدست باهم اقدام به عملی میکنندوقتی که مادستور عملی را صادر میکنیم,وآنگاه است که عملکرد ماشکل میگیرددرنتیجه اینکه بپنداریم که فردی تمامابامغز عمل میکند ونقشی ازاحساس دراونیست کاملا اشتباه است چراکه کسی چون هیتلرهماحساس خشم وتنفر راباخود میکشیدکه,اینهمه آدمکشی وجنایت ازسوی اوشکل گرفته ودرتاریخ ماندگار شدیاچنگیز نیز به همچنین سیاستمداران دنیاکه دنیاراازدیدگاه سیاسی مینگرندنیز نمیتوانندانسانهائی کامل خشک باشندکه بخواهند ونخواهندبااحساس مردمی وملّی نیزروبرو هستندونمیتوانند که بخاطر انکه همواره بدون احساس وتنها با مغز جوابگو ی خودوزندگی خودبوده اند ملتی رابدون نشان دادن همدلی وهمپائی وهمراهی باخودهمراه کنندکه انسانهادردرجه ی اول خواهان این هستند که بدانندکسی راکه باوبه چشم بزرگتر خویش نگاه میکنندچه,درکانون خانواده باش چه شهرچه کشور,آیاکسی هست که از تمامی احساسات انسانی برخوردارباشدکه فرداعملکر خشم وبی احساس اوتوقع این رانداشته باشد که,مردم عامی,ارتش وسربازان زیردست اوباشندنه,مردمی که موظف است خودبه,ایشان خدمت کند درنتیجه,درمییابیم انسانی که از نوع "احساسات بشری"خالی باشددچارکمبودهای فرهنگی واجتماعی نیزهست درغیراینصورت چگونه میشودحامی افرادونزدیکان,وشهروجامعه,وکشوری بودکه به,آن "احساسی" نداشته باشیم؟ونمونه بسیاری را درپادشاهان زمانهای گذشته نیز شاهد بوده ایم که همگان را درخدمت خود میدانستند بی آنکه بدانند درمقابل دولت وملت خود مامور ومعذورند وخدمتگزار جامعه خود ولقب پادشاهی تنها لقبی ست که حمل براین نیست که,اوخدائی کندودیگران بندگی ووظیفه ایست وچگونه ممکن است درجایگاهی باشیم چون والدین چون بزرگتر چون مامورونگهبان درمقابل دیگران وباز,احساس وظیفه نکنیم؟وراه چاره اعمال وپیشبردهدف خوددرزندگی رابا دیگران بر ستیزه جوئی وخشم وزورگوئی بگذاریم؟بهرشکل تنهازمانی انسان به پرخاشجوئی وستیزه گری میپردازدکه,احساسات رابه گوشه ای نهاده باشدوخودراخالی ازهمهاحساسات خوب ومسئولیتهائی کرده باشد که وظیفه ی انسانی اوست واگرتنها به خشم وکینه وتلافی فکر کند بیرون ازمحدوده های منطقی انسانی ست ,نه به حق وباطل, یادوستی وصلح یاوری وهمراهی درنهاتت عشق به اشخاص به خانواده به جامعه به کشور که میبایست درفردفرداجتماع,چنین احساسی نیزموجودباشدتاهمگان درصلح وآرامش باشند تایکی رهبر والگوباشد یکی استاد یکی والدین یکی بزرگ جمع وبه همین ترتیب نیزهریک درمقابل دیگرانسانهاوآدمی درمقابل "ادمی"ودرقبال یکدیگرموظفند که حقوق انسانی یکدیگرراارج نهاده احترام وعشق ومحبت انسانی خودرا به حرمت خودهم شده نگه دارند.پس کمبودعشق درونی وعاطفی واجتماعی وعقلی وفرهنگیست که انسانی پرخاشگر وستیزه جورامیسازد.بزرگان عالم نیزاین را برخود وظیفه میدانندکه اندیشه های درستی راکه باعث صلح میان انسانهاست دربین مردمان ترویج دهند ومسلم است که کسی که چنین هدفی ردنبال میکند,نه انسانیست که بدنبال دشمنی وکینه ورزی وستیزه جوئی باشد,نه با مخالفان خویش دشمنی بورزدوتهدیدکندودر ستیز باآنان بدنبال این باشد که آنان را مغلوب کرده برسرجای خودبنشاندویابرآنان غلبه کند که اندیشه ی برحق چه بخواهیم چه نخواهیم جایگاه خویش راپیدا میکندحال چه دردست روشنفکری به دنیاداده شودچه عاقلی درسخنی بازبگوید ومیکرفونی,دردست داشته باشدچه حتی نادانی میکروفون بدست ,اندیشه های احمقانه خودرابه گوش جهانیان برساندکه"احمقها" میپذیرندو"عاقلین"امادراینجامی ستیزند,که چون پای«انسان وانسانیت» درمیان باشد وحق وحقوق انسانی باید ستیز را بر سخن برگزید و باید حق را گرفت وباید پیروز شد.اماستیز باندیشه ای برتریاآنچه که حق وانسانیت رازیر پابگذاردودرستیز باکسی باشدکه حق راستین خودراطلب میکنداگراین حق به رواباشد وعاقلانه ومنطقی هرگزیک روشنفکرواقعی باآن ستیزی نخواهدداشت که تلاش میکندحق اورا پایمال نکندوچنانچه چنین نکرد,دیگرهرچه صد آن,انجام دهد دشمنی وخود پرستی وخودخواهیست نه انسانیت نه برحق بودن نه حتی انسان بودن.همواره ستیزی که درآن «فکر» نابود کردن انسانی وجان موجود زنده ای درمیان باشد کاری انجام شده ازسوی عاقلان نیست که عاقل تاآنجا که بتواند تلاش میکنددشمنی هارا فرونشانده دوستیها راترویج دهندوبه حکم اندیشه وبا منطقی محکم جوابگووپاسخ دهنده وحتی یاری دهنده کسی باشندکه دچار مشکلی ست ویا ناراضیست وهمواره تلاش میکندتابرای صلح وآرامشی ,بکوشدکه, هرگزباتهدیدی نمیتوان ازکسی درخواست آرامش کرد!ومعمولا جوابی برعکس میدهدوعاقل نیزاینرامیداند که تحریک احسات فردی انسانهادرهر زمینه ای که باشد به صلاح نیست چراکه قدرت خشم,اگر باستیزه جوئی همراه شودآنگاه این دیگرقدرت کمی نیست وچنانچه اندیشه ی روشن داناوبزرگی انقدرروشن باشدکه بدانددیگر جای ستیزاست,آنگاه نیزستیزاو ستیزی نابرابر نخواهدبودکه تلاش بیش ازهرچیز براین گذاشته خواهدشد که کمترانسانی دراین میان ضربه ببیند ولی شمادرخانه ای اگرمجسم کنید که والدینی بی سواد همدیگر را وکودکان را بباد کتک بگیرند شاید زیاد تعجب نکنید واگر فردا خواهر وبرادر همان خانه نیزهمدیگر رادر کمال بیرحمی ببادکتک وناسزابگیرندنیز تعجب نخواهیدکرداما هرگزدردنیای بزرگان وعاقلان واندیشمندان کتک زدن تنبیه کردن وزبان ناسزا گشودن هرگزجوابگوی اعمال اشتباه ودرک نکردن های دیگران نیست که,این کمال کوته فکری بشراست,اگربپندار که اینگونه اعمال به سود او یه به نقع او تمام خواهد شد که درست برعکسی خواهد بود وتنها عملکردی درست واندیشمندانه وانسانی جوابگو خواهد بود وتربیت کننده کسانی که نیازمنند آن هستند.
مابرای آنکه درک شویم نیازمند انسانهائی هستیم که قادربه درک باشنداما چگونه میتوانیم از کسانی توقع درک شدن داشته باشیم,که نه آموزشی دیده اندونه حتی آموخته اند که می بایست چگونه بودتا یک انسان آزموده ودانا وکاملوبرحقیا منطقی بود.
¤ « بانو ...» ¤
در کمین اندوه هستم
بانو!...مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را
فراموش کرده ام
که بر چهره ام
نمی تابید
زخم های من
دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر
از اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو !
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو! مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
درتمامی دنیانیز ثابت شده است کودکی که با کتک بزرگ میشود فردا دست کتک اونیزبردیگران بلند خواهد بود وچنین انسانی قادرنیست دید روشنفکرانه ای داشته باشدکه, اگر بدنبال اندیشه های روشن رفته وخود خویش را پرورش دهدازاعمال خودوخانواده خودنیز شرم خواهدکردچه برسدباینکه بخواهددرجامعه واجتماع وکشوری منطق عمل او زدن باشد وناکار کردن دیگران برای آنکه خودرا ثابت کرده,وموقعیت خویش راازدست ندهد .وهرکجاچنین چیزی دیده شده است درپشت صحنه ی آن انسان عاقل ومنطقی وجودندارد که درنتیجه ی آن,منطق عاقلانه وروشنفکرانه ای وجودداشته باشد.درنتیجه انسان هرگزبه کمال فکری خویش نخواهدرسیداگر شیوه ی عملکرد زندگی اواستوار برزورگوئی وستیزه جوئی باشدچراکه عاقل دست برنادان بلند نمیکند وعاقل باعاقل نیز نمیجنگدچراکه اگر عاقل بود با عاقلی,درگیرنمیشدواین کمبود فکری اوست که عاقلی دیگرراکمترازخویش پنداشته,وبااودرگیر شده وبحث وجدلی به بیهوده را سرمیگیرد که عاقل واقعی,درقبال نادانی که تصور میکندعاقل است یا سکوت میکندیا شیوه ای برمیگزیندکه بصورت عملی اورابراین مسئله هشیارکند که نادانی از سوی اوست نه ازکسی که هدف خویش میشناسدوگامی به ناحق برنمیداردوراهی به ناصواب نمیرودوانسان را درمقام انسانی درهرمرتبه ای که هست ارج میگذاردچون انساناست ومخلوق خداوندی که همان خداخواستار بودن عاقل ونادان وخوب وبد دراین جهان است واگرحکمی باید بربودونبودانسانی صادر گرددحق خداست نه حق بشرکه جزاین باشداوقاتل محسوب میشودوگناهکاردردید خداوند ودنیاوآنکس که میبازدهمان است که ستیزرا,راه حل به کرسی نشاندن حرف خودمیداند.
*ـ ستیزه جویان،کشته اندیشه های پلیدخویش خواهند شد.*ارد بزرگ *
¤ مرغ باران ¤
در تلاش شب که
ابر تیره می بارد
روی دریای هراس انگیز
...و ز فراز برج بارانند
از خلوت
مرغ باران می کشد
فریاد خشم آمیز
و سرود سرد و پر توفان
دریای حماسه خوان گرفته اوج
می زند بالای هر بام و سرائی موج
...و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را
بر سکوت
بندر خاموش می ریزد،
می کشد دیوانه واری
در چنین هنگامه
روی گام های کند و سنگینش
پیکری افسرده را خاموش.
...مرغ باران
می کشد فریاد دائم:
- عابر! ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیستت آهنگ خفتن
یا نشستن در بر یاران؟ ...
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به زیر لب
چنین می گوید
عابر:- آه!
رفته اند از من
همه بیگانه خو بامن...
من به هذیان تب
رؤیای خود دارم
گفت و گو با یار دیگر سان
کاین عطش جز با تلاش
بوسه خونین او
درمان نمی گیرد.
...اندر آن هنگامه کاندر
بندر مغلوب
باد می غلتد
درون بستر ظلمت
ابر می غرد و ز او هر چیز
می ماند به ره منکوب،
مرغ باران می زند
فریاد:- عابر!
درشبی این گونه توفانی
گوشه گرمی نمی جوئی؟
یا بدین پرسنده دلسوز
پاسخ سردی نمی گوئی؟
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به خود این گونه
در نجوای خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بی چراغ وآتشی آنسان
که من خواهم
خموش و سردوتاریک است.
...رعد می ترکد به خنده
از پس نجوای آرامی
که دارد با شب چرکین.
وپس نجوای آرامش
سرد خندی غمزده
دزدانه ازاو
بر لب شب می گریزد
می زند شب
با غمش لبخند...
...مرغ باران می دهد آواز:
- ای شبگرد!
از چنین بی نقشه رفتن
تن نفرسودت؟
....ابر می گرید ...
باد می گردد
و به خود این گونه
نجوا می کند عابر:
- با چنین هر در زدن
هر گوشه گردیدن،
در شبی که وهم از پستان
چونان قیر نوشد زهر
رهگذار مقصد
فردای خویشم من...
ورنه در این گونه شب
این گونه باران
اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری
که سودی در نظر
باآن نبندد نقش؟
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود.
می توان هر گونه
کشتی راند بر دریا:
می توان مستانه در مهتاب
با یاری بلم
بر خلوت آرام
دریا راند
می توان زیر نگاه ماه،
با آواز قایقران
سه تاری زد
لبی بوسید.
لیکن آن شبخیز
تن پولاد ماهیگیر
که به زیر چشم توفان
بر می افرازد
شراع کشتی خود را
در نشیب پرتگاه مظلم
خیزاب های هایل دریا
تا بگیرد زاد و رود
زندگی را از دهان مرگ،
مانده با دندانش ایا
طعم دیگر سان
از تلاش بوسه ئی خونین
که به گرما گرم وصلی
کوته و پر درد
بر لبان زندگی داده ست؟
...مرغ مسکین!
زندگی زیباست ...
من درین گود سیاه
و سرد و توفانی
نظر با جست و جوی
گوهری دارم
تارک زیبای صبح روشن
فردای خود را
تا بدان گوهر بیارایم.
مرغ مسکین!
زندگی، بی گوهری
این گونه، نازیباست!
***
اندر سرمای تاریکی
که چراغ مرد قایقچی
به پشت پنجره
افسرده می ماند
و سیاهی می مکد
هر نور را در بطن
هر فانوس
و زملالی گنگ
دریا... در تب هذیانیش
با خویش می پیچد،
وز هراسی کور
پنهان می شود
در بستر شب
باد،و ز نشاطی مست
رعد ، از خنده می ترکد
و ز نهیبی سخت
ابر خسته ...می گرید،-
در پناه قایقی وارون
پی تعمیر بر ساحل،
بین جمعی گفت و گوشان گرم،
شمع خردی شعله اش
بر فرق می لرزد.
...ابر می گرید ...
باد می گردد
وندر این هنگام
روی گام های کند
و سنگینش
باز می استد
ز راهش مرد،
و ز گلو می خواند
آوازی که
ماهیخوار می خواند
شباهنگام
آن آواز... بر دریا
پس به زیر قایق وارون
با تلاشش از پی بهزیستن
امید می تابد
به چشمش رنگ.
...می زند باران
به انگشت بلورین
... ضرب
با وارون شده قایق
می کشد دریا غریو خشم
می کشد دریا غریو خشم
می خورد شب
بر تن... از توفان
به تسلیمی که دارد...مشت
می گزد بندر
با غمی انگشت.
...تا دل شب از امید انگیز
یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید...
باد می گردد...
¤ سروده ی :«احمد شاملو » ¤
« ستیز وهمبستگی» دومعقوله ایست که باهم جور در نمی آنید ومعمولا یکدیگر را نفی میکنند درنتیجه جائی که ستیز هست هیچگاه همبستگی ومهر واحساس رئمانتیک دوست داشتن درمقابل ستیز جائی ندارد لذاوقتی با ستیز وستیزه جو روبرو میشویم جز خشونتوابزراز خشم چیز دیگری را نمیبینیم ودراینجاست که معقوله همبستگی وهمراهی وهمفکری کارائی نداشته وانسان راه چاره بهتری را میبایست دنبال کند تا به نتیجه برسداگر به دیدگاههای سیاسی بزرگان علم سیاست دقت کنیم ویاباآن آشنائی داشته باشیمایشان نیز معتقدند که« ستیز وهمبستگی» رکنارهم هرگز نمیتوانند قراربگیرنددرست وغلط چیزی که مشخص است نمیشود یکی به حالت ستیزجویانه ای باانسان برخوردکند,انسان هرچقدر انسانی,انعطاف پذیر م که باشد بازیکی دوباری ممکن است به آرامی جواب دهد اما,بارسوم دیگرازانعطاف هم خبری نخواهد بودچراکه هیچ دلیلی وجودندارد که,انسان باآدم ستیزه جوئی که بهاین هدف بامابرخودمیکند کوتاه آمده وبه او باج بدهد وبگذارد او هرچه میخواهد بگوید وهیچ برزیان نیاورد که هرکسی هرزبانی دردهان دارد دیگران هم همان زبان را دراختیاردارند هیچکسی هم از سخن کم نمی اورد بخصوص اگر پای حق آدمی درمیان باشد ویا حرف حقی درمیان نباشد واما گرچه عاقل زبان به بدی بازنمیکند وتا مجبور نشود زبان به تلخی هم نمی گشاید اگر چنین کردبی شک لازم بوده است ولیاقت فرد متقابل بیش ازاین نبوده است.من به شخصه معتقدم هرچقدر سیاست خشن وبدون احساس امابرای داشتن همبستگی بامردم ویاری دیدن از سوی مردم ازسوی هر نظامی لازمه ی اصلی آن عشق به میهن ووطن است وهمچنین احساس متقابل مردم به وطن ورژیم حاکم بر آن چراکه آنگونه که دراجتماع اروپاودر نوع ونمونه ای نظامی وسیاسی آنان دیده ام همبستگی وهمراهی مردم بادولتمردان ودولت خودهمپا ویکسان است ود مقابل یکدیگر خودراموظف به شنیدن وجوابگو بودن ودرعین حال همکاری وهمیاری میدانندکمااینکه دربخشهاوفرگردهای پیشین نیزیادآوری کردم که جوامع بزرگ همواره مردم پشتبان وحامی دولت خودهستندوروز ملی ایشان روزی مبارک وخجسته برای ایشان است که بامهری ازصمیم قلب وباعشقی آشکار درآن شرکت جسته,ولباسهای ملی وسنتی خودرانیز میپوشندوپرچم خویش را نیزدردست وبروی لباسهای خوددراندازه های کوچک چون گل سینه برلباس زده وبر بالکن ودیوارخانه ی خود نیز پرچم ملی خودراآویزان میکنند وجشن ومراسم جشنی مردمی ست باهمکاری وهمیاری تمامی مردم آن شکور که جاب تحسیت داردچراکه بدین وسیله حمایت ملی خودرابدولت خویش وبه جهانیان نشان دهند و همراه بودن در رژه مردمی راوظیفه خودمیداننددرنتیجه تاکنون بین دولت وملت ستیزی راشاهد نبوده ام که مشخص است اختلاف نظری نیزدرمیان بیایداز سوی مردم به دولت میرسد واز سوی دولت نیزبه مجلس رفته وتمام حزبهای حاکم درمجلس باهمفکری آنراتائید ویاردمیکنند وآنچه مشخص وواضح است این است که دلتمردان خودرا موظف به شنیدن صدای مردم میدانندچراکه میدانندبه یاری همین مردم بودکه امروز برصندلی مجلس ودرمقام کشورداری نشسته اند وهمیاری وکمک ورسیدگی به ملت راوظیفه ی خویش دانسته ازهرنوع ستیزی بامردم وملت پرهیز میکنندچراکه همواره تاریخ ثابت کرده است که چنانچه مردم کشوری ازحکومت خودراضی نباشد به قدرت همان مردمی که این حکومت قدرت گرفت به قدرت همان مردم نیزاز صندلی حکومتی به زیر خواهندافتاددرنتیجه رضایت مردم وملت درسرلوحه ی قانون هرکشوری قراردارد ونمونه رفتارهائی که بین دولتمردان ومردم را شاهد بوده ام همواره ,رفتارمتقابل محترمانه همراه بامهرودوستی وهمدلی بوده است ودر قوانین ملی هرکشوری نیزمردم وملت رای دهنده ی قوانین مجلس هستندومجلسیان اجراکننده گانصادق وصدیق مردمیو خواسته های مردمی هستندودربحث های سیاسی میان احزاب مجلس نیز همواره احترام متقابل شخصیت یک وزیر یویک نماینده مجلس ازهردو سو مورد توجه قرارگرفته هرگز به خوارکردنسیاسی به نحوه ای عامی دست نمیزنند که خشم مردم راتولیدکرده یا احزاب را نسبت به یکدیگر تحریک کنند.درنتیجه ستیز چه در سیاست چه درشهرچه درخانه هرگزجوابگوی درستی برمشکلات عام وخاص نبوده است وهرگز نیزنتیجه ای شایسته ودرخوریک نظامانسانی را که میبایست بر پایه ی صلاح وامنیت وصلح وارامش مردمی باشد در ستیز با مردم نمیتوان شاهدبود وتاریخ نیزگویای این مطلب درتمامی جوامع دنیابوده است.وهرگز نیزانسان دانا وعاقلمردی اندیشمند وبا تجربه مشکل خودبا دیگران راازراه ستیز وجدال حل نکرده نوازاین پس هم نخواهد کرد که اینگونه سیاستی هرگز جواب مصاعدی درهیچ مکان وموقعیتی درزندگی نمیدهد وهمواره تلاش همگان چه درزندگی چه درسطح جامعه چه دردنیا براین بوده است که مشکلات ر بگونه ای حل کنندکه امنیت وآرامش وصلح برقرار شده وهمگان دراین کانون جمعی راضی باشند تابه نتیجه ای مثبت دست یابندوهمزیستی درستی انجام شده وهمگان باهم در محیطی ازرام قادر بادامه زندگی باشندواین چه درکانون خانه وخانواده باشد چه شهر وکشوروجهانی قانونی ترین ومنطقی ترین راه حلی ست که درآن حق هیچکس نیزضایع نمیشود وتمامی افراد در شکل مساوی ازحقوق خانه وخانواده وملت وکشور نیزبرخوردارمیشوند
¤ غزلی در نتوانستن ¤
دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
¤ از:« احمد شاملو » ¤
با تمامی توضیحات وتفاضیلی که دراین فرگردبه نظرشما رسیدتنها بازبیک نتیجه میرسیم اول واخر": انسان عاقل ستیزه جونیست وهرگز نیز تبدیل بیک انسان ستیزه جو نخواهد شد"مگرآنکه دیدگاه واندیشه اوهمچنان دارای نقصان هاونواقص فکری ونظری باشد که برای آن منطق درستی را نیافته باشدپس درمیابیم انسان عاقل واندیشمند درمقام انسانی بزرگ وفردی پرورش یافته انسانی صلح طلب وانسان دوست وعاشق است که عاشقانه برجهان وجهانیان عشق ورزیده ودر هرمقامی که باشد عشق درونی خودرا بردنیا وبشرفراموش نمیکند.
ستیزه جویان ، کشته اندیشه های پلید خویش خواهند شد .*ارد بزرگ
*ـ بسیاری از ستیز ها ، برآیند دردها و گریه های دوران خردسالی ست .*ارد بزرگ
*ـ برای نزدیکی و همگرایی خاندان خویش ، باید دستگیر یکدیگر شویم .*ارد بزرگ
*ـ مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد .*ارد بزرگ
*ـ آنهایی که,آمادگی برای پاسخگویی به تجاوزدشمن راباگفتن این سخن که:” جنگ بداست وبایدمهربان بود،درگیری کاربدیست”راردمی کنند،ساده لوحانی هستند که خیلی زوددرتنوردشمن خواهند سوخت .*ارد بزرگ
*ـ بدخو ،عمرش کم است .*ارد بزرگ
پایان فرگرد ستیز● نویسنده:فرزانه شیدا●
دلادیدی که آن فرزانه فرزند
چه دیداندرخم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین درکنارش
فلک بر سرنهادش لوح سنگین*حافظ*
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد ستیز ●
درتمامی فرگردهاازاحساسات ششگانه آدمی بسیار سخن گفته ایم,وتلاش براین بودکه,انسان راآنگونه که هست باتمامی اندیشه هاواحساسات ذهنی ودرونی وروحی باز شناسیم واحساسات وافکارآدمی را بادیدگاهی درست به بررسی بنشینیم ودرعین حال به,این مطلب توجه,داشته باشیم که,انسان درکدامین نمادبشری خودمیتواندانسانی موفق باشدوچگونه,وباچه عملکردی انسانی موفق خواهدبودوهمواره,نیزباین نتیجه رسیدیم که,انسانی که به پرورش ودانش ذهنی وفکری خودپرداخته باشدوالگوی مناسب ومثبتی رادرزندگی پیشاروی خودقرارداده وتلاش نمایدکه برای رسیدن به اهداف خودبادیدی باز وروشنفکرانه پیش برودآنگاه فردی روشندل وروشنفکروانسانی موفق وشادوانسانی درآرامش روحی وفکری وقلبی خواهدبودانسانی که حداقل,ازخودخویش راضی ست ومیداندکه,آنچه راازدست او برآمده,درزندگی برای خودواطرافیان خویش انجام داده است وثمره ی آن,نیز میدانگاه وسیعی,ازاعمال,ونتایج کاری اورادربرگرفته است وحتی تعدادی,ازاین,انسانهادرگستره,ودامنه ای بزرگتروحتی دردنیاوجهان نیز شناخته شدهانددر«فرگرد ستیز»اگر به یکایک سخنان دقت*ارد بزرگ*دقت وتوجه داشته باشیم,بخوبی پی میبریم,که ستیزه جویان,انسانهای عاقل ودانائی نمیتوانندباشدیک روشنفکربه هرزمینه ورشته ای که گرایش داشته باشدهمچنان یک روشنفکراست بادیده ای بازوعقلی سلیم که قدرت تشخیص خوب وبدرانیزداردودرنتیجه هرگزدرزمره ی ستیزگرانی نخواهد بودکه,درسخن وعملی ناحق,پا پیش گذاشته وبه ستیزه گری شناخته شوندواگرروزی به اینکاردست بزنند بی شک بدون منطقی قوی ودلیلی برحق ومحکم ودر آگاهی کامل نخواهدبود.
¤ از:«احمدرضا احمدی » ¤
درختانی را
از خواب بیرون می آورم
درختانی را
در آگاهی کامل ازروز
در چشمان توگم می کنم
تو که باهمه ی فقر
و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخندبرلب داری
در چهارجهت اصلی
چهارگل رازقی کاشته ای
عطررازقی ما رادرخشان
مملو از قضاوتی زودگذر
به شب می سپارد
همه چیز رادیده ایم
تجربه های سنگین ما
ماراپاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را
گم کرده ایم
لطف بنفشه
را می دانیم
اما دیگر بنفشه را
هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شایددر کناربنفشه
دشنه ای را
به خاک سپرده باشند
بایدگریست
بایدخاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما من و تو
چتر را
دریک روز بارانی
در یک مغازه
که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم...
گم کردیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
برای یک عالم یک یزرگ ویک روشنفکرنه ستیزه جوئی راه حل محسوب میشودنه برستیزه گران,اهمیتی قائل است,چیزی که مسلم است منطق وفلسفه ی بزرگان,واندیشمندان,وروشنفکران جوابگوی نیازهای,ایشان درهرزمینه ای هست که نیازبه ستیزجوئی نداشته باشند برای,آنان چیزی یاهست یانیست.اگر هست,چاره راهی,هم برای آن,وجوددارد واین چاره راه هرچه باشد در معقوله,وبامعقوله ستیز حل شدنی نیست که ستیز را آنکسی میکندکه منطق درستی برای,ارائهدادن نداشنه باشد
_____ ستیز ____
دربغض,صدا,اشک,سکوت
جان میدهم
صداویرانم میکند
سکوت میمراندم
ودرهجرت دوباره
میان باورها
جان میسپارم
نه خلوص میبینم
نه حضور
نه صداقت
نه وجود
آنچه هست
گوئی نیست
آنچه نیست
گوئی هست
وباور جان میدهد
درمیان ناباوری
تا کوچ کنم
به شهر تنهائیها
دردوری از ستیز
آنگاه که میمیرم
دربیصدائیِ
هزاران سخن
...آری...
ناگفته کوچ میکنم
_____ فرزانه شیدا/اسلُو-نروژ 1388_____
کسی به خشم وخشونت دست میزندکه, قادر نیست جوابی منطقی رابه دیگران بدهدوبادادوفریادوغوغا تلاش درساکت کردن دیگران میکندهمیشه گفته اندواین نیزخودازسخنان بزرگان است که میگوید:«اگر میخواهی سخن ترا بشنوندآرام وشمرده سخن بگو,امااگر میخواهی "صدایت "رابشنوندواحتمالا به امید اینکه"بترسند"صدای ترابشنوند"فریادبزن"» یعنی درفریاد نیز تنها صداست که شنیده میشود اما چقدرکارائی داردچیزیست که جایگاه«آن فریاد»رادرمکان خودمشخص میکندودرعین حال همین نشان میدهدکه یک,انسان داناوعاقل وروشنفکربابلند کردن صدای خودباتهدیدوبا خشونت به میدان عمل نمیایدوشاید تنهااندوهگین,ازانسانهای دنیائی گرددکه پاسخ سوال راباخشم وستیزه جوئی میدهد وشایدازاین روسکوت کندکه میبینددرک نمیشودودربیابانی خاموشی افکاری راهمیرود,که,هرچه فانوس رانیزروشن کنداوفوت میکندچراکه شاید نمیخواهدببیندیاقدرت دیدن رانداردحتی بابزرگترین پروژکتوردنیا.چراکه,این مغزواندیشه است که میبایست درک کندوچون میکند"سخن بیهوده"است وتلاش بااوبی فایده.بسیار مغزهاست که بدون آنکه,آشکارباشد قدرت گیرائی ندارندودرخیال خوددیگران را میفهمند"اماآنکه میدانداینرانیز,میداندکه کدامین فکریارائی وکشش دریافت راداردوباکدامین می بایست خاموش ودرسکوت بود"تاخیال کندکه,این شماهستیدکه نمیفهمید.حتی زمانی که دیگران,حَرّبه ستیزوجنگ ودشمنی رابرای مغلوب کردن,اوبکارمیگیرنداز حَرّبه ی سیاست فکری خودبهره میجویدوازدری واردمیشودکه,اگردرجنگ هم بودبی آنکه بسیارکشته ای ازخودواندیشه وانسانهای ارتش خود بدهدبه پیروزی برسد
___درست همین "دَر" بود... ___
درست آمدی همین در بود
ازهمین دَر میتوانستی
پا بداخل بگذاری
ازهمینجا میتوانستی
نشانه ی عشق وتنفررا
برای همیشه در
قلبم به تثبیت برسانی
درست آمدی...
به شیوائی ...
به زیبائی
اینهمه دنبال دویدنها
از شعرواحساس گفتن ها
خودفداکردنها
جان نثار کردنها
...آه...
درست به درون آمدی
همین "دَر" بود
نمیدانستی اما ...هرگز
هیچگاه... مهرت
به باورم نرفت
....قلبم...
همواره ازتو دوری میجُست
امروز میدانم چرا...
ومن اما...
دَری برتو گشودم
که راستی وصداقتت را
بین آب وآتش
بیآزمایم
...
تاامروز
کبریتی دردست
پای شعله ی دلم
ایستادی ومیخندی
بخند درباور خود
بر حماقت من
درست وارد شدی
... آری...
برای من یار
"محبت "بود
دوستی ,"مهربانی"
...وتواما...
...اگرچه...
واژه , واژه
مرا میخواندی
که دریابی .... کدامین دَر
دَرب وُرود توست
درست بدرون آمدی
همین دَر بود
که دلسوخته ای را
که" دوری"
می جُست ,تا" یاری"
درآتشفشان
حقارتهای درون خودت
بسوزانی
من سوختم...آری
...ولی ...
هنوز هم نمیدانی
دلسوختگی تو
چگونه خواهد بود...
هنوز هم نمیدانی
نه...نمیدانی...
دَرب ورودی واقعی
به درونِ دلِ من
این نبود ...
تو دَرب خیانت
رازدی
من نیزبازگشودم
دَری را
که میدانستم
تنها تو ..وفقط تو
ازآن به درون
خواهی آمد...
وآمدی
چطور باور کردی...
که من
درخانه حقارت وخیانت
خانه کرده ام؟ ...
چطور باورکردی که مرا
به اینگونه میتوانی سوخت
وباز هم...
ماندگار خواهم بود
وتونیز؟!
باشد,...بازهم خیال کن
بازهم خیال کن
:من احمقم
همانگونه که خودرا
باورکردی که
بسیارهشیاری
وقتی که نمیدانی
...هنوز...نه...
هنوزنمیدانی
کدامین دَر رازدی
ونمیدانی هرگز
درهای واقعی
برتودمی نیز بازنشد
تا داخل شوی
...اما...
درست به درون آمدی
همین دَر بود!!!
امادرخیال تو...
در"تنفر من"...
تاهمیشه ی "بودن "
از"تو"تا ابد!
...
دقیقا,درست
به درون آمدی
همین دَربود...
که میشد درآن
تراشناخت
درست همین دَربود!
____فرزانه شیدا___
بدین معنا که,هرگز ستیزه جوئی جوابگوی مشکلی نیست واگردردنیانیزجنگهاورویدادهائی ازنوع ستیز آدمیان دیده میشودنه ازسراین است که راه دومی نبودکه,بی شک برای,آن است که,دشمن راباضربههای مهلک به جان وخانمان اوازپابیاندازندچراکه قادرنیستندبه حکم سیاست ومنطق وفلسفه ای درست جلو آمده ومشکل راحل نمایندوازچندکه سیاستمداران بزرگ دنیادرپشت جنگهای دنیاایستاده اندوچه جنگ داخلی باشدچه باکشوری دیگرهمواره فقط برای,این بوده وهست که قادربه سخن گفتن وبه نتیجه رسیدن باهم نبوده اندویکی دراین میان منطق درست راقبول نمیکندومسلم است که هیچ انسانی خواهان جنگ وستیز نیست وهرکسی,آرامش وامنیت خودرادرزندگی خواهان است چه درمحدوده ی خانه وخانواده باشدچه در کشورچه درجهان درنتیجه,آنکه ستیزه چوست بی منطقی خودرانشان میدهدکمبود قدرت عملی خودراثابت میکندنیازبه ثابت کردن خودرابه,این شکل بروزمیدهدوشما چنین چیزی را دریک انسان عاقل ودانشمند وبزرگ نمیبینیدمگرنقطه ضعفی داشته باشدکه به یارائی ازآن کسی وکسانی قادرباشنداورابه ستیزانداخته وخشم,اورابرانگیزندکه باز بزرگ وعاقلی,اگر باشدزودتراز یک فرد عادی زشتی موقعیت رامیبیند وازادامه ی آن سرباز میزندنه,ازآنجاکه خودرامغلوب میبیند که,ازآنجهت که مغلوب شدن رادرادامه ستیزدرکوچک کردن شخصیت ومقام خویش میبیندوبا سکوت خود درپی چاره راه,بهتری میگرددکه لازم به صدمه زدن روحی وجسمی بدیگران نباشداین کاملاواضح است که یک روشنفکربرای جهان,ودنیاوطبیعت وانسان,ارزشی والاترازیک انسان عامی قائل,است ودیدگاههای او گسترده ترازاین است که پای صحبت انسانهای کوچکی خودرا ببازدوازدر ستیزدرآید وگر چنین کند نیزبگونه ای سیاستندارانه خواهندکردتاحتی المکان کمتر آسیبی به شخص یا اشخاص مخالف خود واردکند بسیار دیده ایم که بزرگان در بحث وجدلی گاه سکوت میکندوبیشتر به شنونده گوش میدهند واعمال ورفتاراورانگاه,میکنندکه,این شاید حمل برشکست شودبخصوصااگرهدف بحث وگفتگوباشداما عاقل میدانددرکجای سخن بودکه,اوساکت شدودیگر به,ادامه ی بحث علاقه ای نشان ندادومعمولا آنجاست که انسان میفهمدکه,این شخص هرچه بگوئی درسرجای اول خودایستاده است وبااینکه,درموقع سخن تو بنظر می آیدکه بتوگوش میدهداماچنین نیست بلکه او,همچنان درذهن خودبدنبال ستیزی دیگروجوابی دیگراست وچون لب میگشایدمتوجه میشودکه اوهمانطور که فکر میکردیداصلابه شماوسخنان شما ودلایل شما ومنطق شما گوش نمیداده است تادرک کند شماچه میگویدوهمچنان برسرهمان دادوفریاد اولیه ی خود ایستاده است که شایدساعتهاازآن گذشته وهزاران جوابی هم,دریافت کرده است که شنیدن تنها مشکل او بودچون معمولا ستیزه جوگوش نمیدهدتنهاپاسخ میدهدودرکل هدف اوبه صلح رسیدن نیست که هدف همان ستیزاست وبس!ودرنهایت نیز قانع نمیشودچراکه از گام اول برای صلح نیامده بودکه حرف شماراگوش کندوبه نتیجه ای موافق برسد
¤ «عـشق یین » سروده ی فرزانه شیدا¤
آبی تراز سپهر؛غمگین ترازغـروب
ای یارهمنشین, ای همزبان خوب
ای هم سوال من ای مانده درسکوت
بامن بگو زعشق از بودن و ثبوت
لفظ غریبه ایست "بدورد لحظه ها"
تاآخرین کلام تنها بگو : وفا
با من غـریبه است لفظ ءجدا شدن
با قلب عاشـقی شـب همصدا شـدن
همواره با توام هـمچون خودخدا
همچون دلت که بازدر سینه می طپد
در واژه و غزل او شاعری کند
مانند روحِ تو, درکوچه های شـب
هـمواره باتواسـت قلبی میان تب
تبداروسینه سوز "شیدا"وبیقرار
درکوچه های شـب همراهانتظار
آری به هرقدم؛باشـب؛شـب ونیاز
هـمـپای قلب تودارم ره نماز
چون آیه های عشق « شیداترین » شدم
درکوچـه های شب «عشق یقین»شــدم
در کـو چـه های شـب «عشق یقین » شــدم.
¤فرزانه شیدا/شنبه 17 آدزماه 1386¤
اینجاست که فرق عاقل,واندیشمندبافردی که درسخن بسیار سخنگوست درشنیدن ناشنواودرعقل بسیاراز لحاظ داشتن شعورروشنفکرانه,درکمبود وضعف!معلوم وآشکارمیشودودرست همینجاست که تفاوتهای ذهن روشن بادیگرمردم معلوم وآشکارمیشودیک انسان عاقل ومنطقی نیازبه تندی کردن,وخشم گرفتن بر دیگران نداردکسی که,دردیدگاه فکری خودبادیده ای روشنفکربدنیا مینگردمسلما منطقی برای خود دارد که درآن منطق دست به یقه شدنهای زبانی وجسمی,اصلاوجودنداردچه به,زبان تهدیدباشدکه درست به مانندزدن روحی فردی است چه دست بلندکرده,وبر چهره ای بکویدکه زدن علنی وآزاررساندن جسمی به فردیست واین دست به یقه شدن های مردم عامی راحتی نمیتواندباورکندودرعقل خودآنرامعناکند درنتیجه خودنیزدربحث به شکل روحی وزبانی باکسی درگیر نمیشودوزمانی هم که,دربحثی شرکت میکند نه ازآنروست که قصدداردکسی رابکوبدکه هدف آن است که,آن شخص راقانع وروشن سازدهمین مطلب است که درمیان مردم عام درک نمیشودوبسیاری,از سیاستمدارانی نیزکه بناگهان,برافروخته شده وبه ستیزه زبانی میپردازندونمونه ی همینگونه,انسانها هستندکه قادرنیستند بامنطق زبان,دربحثی شرکت کنندوازآنجهت جبهه میگیرندکه,ازاول ورود,باین بحث خودراآماده ی جبهه گیری کرده بودند ساده تراگر بگوئیم ستیزه جوئی که برای ستیز به میدان میآیدنمیتواندانسان روشنفکری باشدچرا که روشنفکرباکسی دشمنی نداردوکسی رانیز دشمن خودنمیپنداردوایشان قادرنددوست بدارندوببخشند وقادرنددرک کنندکه هستند کسانی که درک نمیکنندامادلیلی باانسان ستیزجودرزندگی خویش نمی بینند که بخواهندادامه دهندکماینکه ایشان همواره,وهمیشه بازبانِ اندیشه وفکر,افکارومنطق ونظریه ی خود راابرازکرده است وکماکان نیزهمین روش راادامه خواهدداد.عصبانی شدن وخشم گرفتن چیزیست که درهمگان وجودداردوانسان زمانی که صبر خویش میبازدبه عصبانیت وخشم برمیخیزداما حتی دراین زمان نیز هدف «ستیزه جوئی» نیست که شخص عاقل ودانازمانی دیگر صبرخویش راازکف داده وبه خشم میرسد که میبند درک نمیشودوشخص متقابل اومتوجه ی این نمیخواهد بشودکه اودراین بحث نظرخودرااعلام میداردوبااو دشمنی شخصی نداردواگرنظری که عنوان میکندبیبیند که,درک نمیشود ومفهوم گفتاراوبه شکل دیگری برداشت میشودمشخص است که امکان به خشم آمدن اوهم باشدوبسیار دیده ایم که,درست درست برعکس, عمل میکندیعنی بااینکه به خشم آمده اماترجیح میدهددرجائی که درک نمیشود سکوت کندچراکه,هرچه بگوید نیزبه شنونده ومخاطبی که نه شنونده است نه منطقی فایده ای ندارد.اینجادیگر کلام وحرف وسخن واژه هامعنائی ندارداینجادرواقع فقط صداست که سخن میگوید ونه بدنبال نتیجه ایست نه بدنبال موافقت به همفکری رسیدن ونیجه ای گرفتن وبه صلح رسیدن اینجا جمله هاوواژه ها تنهادر خدمت این بکارگرفته میشودکه شخص حرف خودرادرست ویاغلط میخواهد ثابت کند وراه حل رادرستیزه جوئی زبانی یافته است واز طریق بازی باکلمات سعی میکندکه شخص مقابل رابه سکوت بکشاندتا پیروزی اواعلام شوددرصورتی که بسیار مواقع انسان بااینگونه افراد فقط سکوت میکندکه بی جهت وقت خودراتلف وهم تلف نکرده باشدومیدان بیشتر برای جولان چنین فردی باقی نگذاردکه میداندبیفایده است وبی ثمرواین.اگرچه درفکراوپیروزی ودرفکرتماشاگران بحث قالب شدن این شخص بر فرد متقابل است اما انسان عاقل میداند ومیفهمدکه,این سکوت به معنای,این نیست که باتو موافقم یا گویای رضانیست که,درمثل شنیده ایم که میگویند:سکوت علامت رضاست بلکه تنها باین دلیل است که اومیداند بیش ازاین سخن گفتن ویاسین به گوش او سردادن وخواندن نه,تنها انتهائی نخواهدداشت بلکه,این فردازآنجهت که به قصد کوبیدن وسرکوب کردن آمده است قصدصلح وآشتی ندارد که بخواهداونیز برای آتلاش کندواگرهدف صلح وتلاش نیست ومغلوب شدن اندیشه ای بر اندیشه ی دیگراست دیگران نیزاین شعورودرک فکری رادارند که بین درست وغلط تمایزوتفاوتی قائل شونداینجاست که عاقل فهم درست وغلط بودن فکراندیشه,ونظرخودرابه جمع وبه,آن شخص واگذار میکند چون اصراربرچیزی که نمیخواهند بپذیرندتنهااصراربراین است که به سیری که خود راگرسنه احساس نمیکندغذای مجانی بدهندوفکراین اشخاص آنقد پرشده وتغدیه شدهازافکار نادرست هست که قادربه جادادن غذای فکری مناسبی نباشدوانقدرمسموم افکارشده است که حتی غذای سالم فکری شما فکر مسموم اوراقادر به باز پس زدن سم ذهنی وفکری اونیست ودراینجاست که سکوت بهترین راه چاره باافرادیست که جزفکرخودبرای فکراحدی ارزش قائل نیستندوحتی حاضربه شنیدن گفتارواندیشه سخن دیگری نیزنیستندوپنبه برگوشی گویاهستندکه نمیدانند گاه باید ساکت بودوشنید,شایدآنچه میشنود واژه ای وجمله ای ارزشمندباشدکه یادیگری آن خودبهترین هدیه وارمغانی ست که فردی میتوانست به,ایشان بدهد.ستیزه جوهرگز,واژه های دیگران رانه میشنوندونه میخواهد بشنود.چراکه تصمیم فکری خودراگرفته است,اومعتقد است که حق باوست وهمین برای اوکافیست که بحث برای,او تنهابازی با کلمات باشدوانقدرادامه دهدکه شخص خسته شده یاسکوت کند یابه خشم آمده مجلس راترک کندتاثابت شودحق بااو بودودرنهایت نیزخواهد گفت اگجوابی داشت سکوت نمیکرد,اگرمنطقی,داشت باآن جلومیامدوازمجلس وازمیان جمع بیرون نمیرفت میماندومیگفت .اینگونه مغلطه بازیهارابسیارحتی درمیان خویشاوندخویش نیزمیتوانیم ببینیم,ودرجامعه ی شهری,ودرطول زندگی ودرمکانهای گسترده تردرسیاست وسیاست بازی های دنیا.
¤ فصل شکفتن واژه ها¤
در کُنج شهر
سرگردان واژه های تردید
در عبور
تند چرخ ها وگاه ها
چه سرگردانند
ای همکلام عشق
برای باغچه
از فصل روئیدن بگو
در شهر جز
دود ونگاه های
مانده بر خاک
هیچ نمانده است
وکودکان
توپهای رنگی خویش را
در پستوی خانه
فراموش کرده اند
بازی بودن وزندگی را
در چرخهای گذران
وگامهای تند می بینم
که از عشق هیچ نمیداند
وجز عقربه های ساعت
نگران هیچ چیز نیست
واژه هایم دردمند سخن
باز مانده اند
وصدای " آه " در هیاهوی چرخها
با خاک یکی میشود!
واژه هایم را
به دانه های بهار می بخشم
که شکفتن را
آغازی داشته باشد
درفصل جوانه ها
آنگه که
چتر ها باران را
انتظار می کشند
وآه دیده ها اشک را
بامن بگو
فصل رویش دل
در کجاست !؟
دوم اردیبهشت 1387/02/02
¤ فرزانه شـیدا¤
دربحث وگفتگودرزمینه های مختلف فکری همواره سخنگو یامخاطبی که باجبهه گیری اولیه پیش ازحتی شروع بحث به مجلسس میرودوتنهابخاطر جبهمه ای که,ازپیش گرفته بطورمداوم,از قضایابرداشت غلط کرده,وباجنگیدن زبانی قصد به کرسی نشاندن حرف خودرادارددیگر بحث وجدل ندارد,اونمیخواهدحرف شما رابشنونداواصلا قصد نداردباشماموافق باشدواین بحث هرچه بیشترادامه پیداکندمسلم است درنهایت به خشم میرسدیابه تلف کردن وقتی که میشد ازآن سودی بهتربرددرنتیجه عاقل هرگزباکسی که درنادانی فکرخوددست وپامیزند بحثی راادامه نمیدهد وحتی ترجیح میدهدباچنین شخصی دریکجاوحتی دراتاق هم,نباشدکه بودن باکسی که فقط «میگوید»اماهرگزنمیشنودوهرگزموافق باشمانیست وهمواره مخالف تمامی گفته های شماست وبااو سخن گفتن چون سخن گفتن به دیواری ست که حداقل دیوارسکوت اگرچه راه شنیدن رانمیداندلااقل سکوت رامیداند.
____ پنجره ای رو به عشق ____
اگر میشد
پنجره ای گشود
به باغ محبـت
به باغ دلهای عاشق
اگر میشد
گلهای گلشـن محبت را
..بـوئید
اگر میشد
باغبان عشــق بود و
پاسدار مهربانی
هـرگز دلی نمی شکسـت
هـرگز محبتی
فراموش نمیشد
هـرگز دلی
تنهائی نمی کشید
و مهربانی
شکـوفـه های
پر عطر خویش را
درباغ روح انسـانی
شکفتنـی
همیشگی داشــت
در طـراوت روح
اگرمیشد
پنجره ای گشـود
به باغ محبت ها
و دل را
به عشـق بخشید
اگرمیشد...
___سروده ی فرزانه شیدا____
درواقع ساده ترازاین نمیشودگفت که کجای دنیادیده اید,که عاقلی شخصی دیوانه یااحمق یانادانی رابعلت اینکه اینگونه است کتک بزند ؟آنهم به گناه اینکه عقل کاملی نداردیاقادرنیست بفهمد حال بهردلیلی که درک نکردن ونادانی نیزبی دلیل نیست یانقص وضعفی درشخص بایدباشدیا ناآزموده ای کم سن است یافردی بیسواداست یاانسانی بیش ازحدمغرور بی اندازه خودگم کرده درنامی وثروتی,که,هیچکس جزخودراقبول نداردوهمین روشنفکری ودیدانسانی اورابه یغما برده,ونمیگذارد پیشرفت کند.درکل,انسان ستیزه جوانسانی معمولی باروح وفکر سالم نیست وبه گونه ای انسانی بیماراست که نیازمند یاری ازسوی یک روانشنساس میباشدودچارکمبودها وضعفهائی ست که ازاوانسانی ستیزه جومیسازدودر عین حال در کجای رسم انسانیت ودرکدامین کتاب ومکتب ودین وآئینی نوشته شده است که دیوانه رابزن ونادان راتنبیه کن یاکودکی راکه نمیداند برای آینکه نمیداندوبااین توجه که میدانیدکه,او نمیداندومی بایست بیآموزد,تنبیه کنیم وبزنیم!!که,اگرنمیداندونمیفهمدودرهرسنی سهت میبایست تاکنون این مطلب وآن مطلب را میدانست, نیزگناه مابعنوان والدین است که نمیدانیم,درکجای قضیه کوتاهی کرده ایم, که فرزند ما دانش چیزی را هنوز ندارد که میبایست داشته باشدومشکل ماست که قادرنبوده ایم,به,اویادبدهیم وبفهمانیم واین نداشتن شعوروفهم همان,والدین وافرادی بیسواد وبی منطق ازاین دست است,اگرکه به کودکی ونوجوانی ویانادان ودیوانه ای که نداشتن علم وآگاهی او به علت کوچکی سن یامیزان درک یاعقل ومغزی ناقص ویارشد نکرده است ,دست بلند کرده,واورابخاطرنادان بودن تنبیه میکنند.واین خود معقوله ایست که بسیار می بایست درمورد آن سخن گفت ودراین کتاب جای بررسی تمامی علت ومعلولهای مابین والدین وفرزندان ودانا ونادان نیست که امری مهم در زندگی بشر ونسلها هم بشمار میرودلذا باین اکتفا میکنیم که بگوئیم آنکس که دست بلند کردن را منطق خود قرارد میدهد اصلا منطق ندارد چرا که اگر داشت میفهمید دست بر دیگران به بلند کردن کار یک انسان عاقل وفهمیده نیست حال به هر دلیلی که میخواهد باشدومن کمترین احترام ارزشی به انسانهائی که زدن وکتک کاری راعادی ونوعی تربیت میدانندقائل نیستم امروزه هیچکس برچنین انسانهائی نام"انسان" نمیدهد چراکه,انسان چون حیوان رفتار نمیکندوباعقل ومنطق جلومیآیدنه با قدرت وزور دست وازیزرگی سن وقد وقدرت استفاده کردن برکوچکتر ونادان وضعیف تر ازخود,یاستیزی باکتکاری نهایت بی عقلی,و نهایت بی شرمی یک انسان ونهایت خواری خودآن شخص است.ودردنیای کنونی که مادوست داشتن رافراموش میکنیم,زمانی که به ستیز برمیخیزیم,زمانی که بایکدیگر دشمنی میکنیم وزمانی که یاچاهِ راهِ دیگری میشویم یاچاه کن, راه ِدیگران.وبااینکه دنیارانمیتوان,به یاری"احساسات"به گردش درآورداما"انسان بودن"نیزشامل داشتن,احساس ,حس مسئولیت وداشتن "شرف انسانی"نیزهست وآدمی میبایست درنحوه ی زندگی,وعملکردخودودرشیوه های مخصوص زندگی خودبادیگران وباجامعه,ازآن,دیدگاه خشک وقالبهای فکری بدون,احساس ,فرهنگهای کهنه ای که امروز بی
پایه بودن بسیاری ازآنهادرتمامی جوامع دنیااثبات شده است,وازتمامی نادانی های ذهن واندیشه خودرا بیرون کشیده وگاه,نیز بدرون وروح خویش رفته وبادرهم آمیختن فکروروح به,عملکردی رو آوردکه درآن پای انسان یاقلبی یایک زندگی یاانسانی درمیان است.دراینجاتنها قالب های خشک "بایدها"جوابگونیست چراکه,"اگرخشمی برانگیخته میشودنیز پایه های احساسی داردکه عقلی طغیان میکند"اگر ستیزی ایجا میشودنیزدرونمایه احساسی داردکه شخص خودرادرخطر میبیندواحساس میکند که حقی ازاوباطل وضایع شده است که به "ستیز"برمیخیزددرواقع هیچ احساسی بدون دلیل بروزنمیکند وهیچ عملی,درآنان حتی تنفروخشم بدون"درونمایه های احساسی"دروجودی شکل نمیگیردانسانی کهپایه زندگی خویش رانیز برستیزه جوئی میگذارداز احساسی سرخورده وبه جان آمده است که,اینگونه عمل میکندیامخافتهای پیرامون خودرا دیگرتاب نیآورده است که به ستیزمتقابل برمیخیزدیااینگونه درخانه ای ستیزجویانه پرورش یافته است که ستیز راتنها چاره راه,اعمال,وثبات حرف خودمیشناسد وعادتهای زندگی اوبه نوعی درهم ریخته شده است که,دشمنی وخشم وستیزی رادرپی داشته است هیچیک ازاعمال انسانی براساس این که فقط فکرمیگوید که اینکاررابکن نیست چراکه فکر ودل واحساس وروح واندیشه باهمبستگی داشته ویکپارچه ویکدست باهم اقدام به عملی میکنندوقتی که مادستور عملی را صادر میکنیم,وآنگاه است که عملکرد ماشکل میگیرددرنتیجه اینکه بپنداریم که فردی تمامابامغز عمل میکند ونقشی ازاحساس دراونیست کاملا اشتباه است چراکه کسی چون هیتلرهماحساس خشم وتنفر راباخود میکشیدکه,اینهمه آدمکشی وجنایت ازسوی اوشکل گرفته ودرتاریخ ماندگار شدیاچنگیز نیز به همچنین سیاستمداران دنیاکه دنیاراازدیدگاه سیاسی مینگرندنیز نمیتوانندانسانهائی کامل خشک باشندکه بخواهند ونخواهندبااحساس مردمی وملّی نیزروبرو هستندونمیتوانند که بخاطر انکه همواره بدون احساس وتنها با مغز جوابگو ی خودوزندگی خودبوده اند ملتی رابدون نشان دادن همدلی وهمپائی وهمراهی باخودهمراه کنندکه انسانهادردرجه ی اول خواهان این هستند که بدانندکسی راکه باوبه چشم بزرگتر خویش نگاه میکنندچه,درکانون خانواده باش چه شهرچه کشور,آیاکسی هست که از تمامی احساسات انسانی برخوردارباشدکه فرداعملکر خشم وبی احساس اوتوقع این رانداشته باشد که,مردم عامی,ارتش وسربازان زیردست اوباشندنه,مردمی که موظف است خودبه,ایشان خدمت کند درنتیجه,درمییابیم انسانی که از نوع "احساسات بشری"خالی باشددچارکمبودهای فرهنگی واجتماعی نیزهست درغیراینصورت چگونه میشودحامی افرادونزدیکان,وشهروجامعه,وکشوری بودکه به,آن "احساسی" نداشته باشیم؟ونمونه بسیاری را درپادشاهان زمانهای گذشته نیز شاهد بوده ایم که همگان را درخدمت خود میدانستند بی آنکه بدانند درمقابل دولت وملت خود مامور ومعذورند وخدمتگزار جامعه خود ولقب پادشاهی تنها لقبی ست که حمل براین نیست که,اوخدائی کندودیگران بندگی ووظیفه ایست وچگونه ممکن است درجایگاهی باشیم چون والدین چون بزرگتر چون مامورونگهبان درمقابل دیگران وباز,احساس وظیفه نکنیم؟وراه چاره اعمال وپیشبردهدف خوددرزندگی رابا دیگران بر ستیزه جوئی وخشم وزورگوئی بگذاریم؟بهرشکل تنهازمانی انسان به پرخاشجوئی وستیزه گری میپردازدکه,احساسات رابه گوشه ای نهاده باشدوخودراخالی ازهمهاحساسات خوب ومسئولیتهائی کرده باشد که وظیفه ی انسانی اوست واگرتنها به خشم وکینه وتلافی فکر کند بیرون ازمحدوده های منطقی انسانی ست ,نه به حق وباطل, یادوستی وصلح یاوری وهمراهی درنهاتت عشق به اشخاص به خانواده به جامعه به کشور که میبایست درفردفرداجتماع,چنین احساسی نیزموجودباشدتاهمگان درصلح وآرامش باشند تایکی رهبر والگوباشد یکی استاد یکی والدین یکی بزرگ جمع وبه همین ترتیب نیزهریک درمقابل دیگرانسانهاوآدمی درمقابل "ادمی"ودرقبال یکدیگرموظفند که حقوق انسانی یکدیگرراارج نهاده احترام وعشق ومحبت انسانی خودرا به حرمت خودهم شده نگه دارند.پس کمبودعشق درونی وعاطفی واجتماعی وعقلی وفرهنگیست که انسانی پرخاشگر وستیزه جورامیسازد.بزرگان عالم نیزاین را برخود وظیفه میدانندکه اندیشه های درستی راکه باعث صلح میان انسانهاست دربین مردمان ترویج دهند ومسلم است که کسی که چنین هدفی ردنبال میکند,نه انسانیست که بدنبال دشمنی وکینه ورزی وستیزه جوئی باشد,نه با مخالفان خویش دشمنی بورزدوتهدیدکندودر ستیز باآنان بدنبال این باشد که آنان را مغلوب کرده برسرجای خودبنشاندویابرآنان غلبه کند که اندیشه ی برحق چه بخواهیم چه نخواهیم جایگاه خویش راپیدا میکندحال چه دردست روشنفکری به دنیاداده شودچه عاقلی درسخنی بازبگوید ومیکرفونی,دردست داشته باشدچه حتی نادانی میکروفون بدست ,اندیشه های احمقانه خودرابه گوش جهانیان برساندکه"احمقها" میپذیرندو"عاقلین"امادراینجامی ستیزند,که چون پای«انسان وانسانیت» درمیان باشد وحق وحقوق انسانی باید ستیز را بر سخن برگزید و باید حق را گرفت وباید پیروز شد.اماستیز باندیشه ای برتریاآنچه که حق وانسانیت رازیر پابگذاردودرستیز باکسی باشدکه حق راستین خودراطلب میکنداگراین حق به رواباشد وعاقلانه ومنطقی هرگزیک روشنفکرواقعی باآن ستیزی نخواهدداشت که تلاش میکندحق اورا پایمال نکندوچنانچه چنین نکرد,دیگرهرچه صد آن,انجام دهد دشمنی وخود پرستی وخودخواهیست نه انسانیت نه برحق بودن نه حتی انسان بودن.همواره ستیزی که درآن «فکر» نابود کردن انسانی وجان موجود زنده ای درمیان باشد کاری انجام شده ازسوی عاقلان نیست که عاقل تاآنجا که بتواند تلاش میکنددشمنی هارا فرونشانده دوستیها راترویج دهندوبه حکم اندیشه وبا منطقی محکم جوابگووپاسخ دهنده وحتی یاری دهنده کسی باشندکه دچار مشکلی ست ویا ناراضیست وهمواره تلاش میکندتابرای صلح وآرامشی ,بکوشدکه, هرگزباتهدیدی نمیتوان ازکسی درخواست آرامش کرد!ومعمولا جوابی برعکس میدهدوعاقل نیزاینرامیداند که تحریک احسات فردی انسانهادرهر زمینه ای که باشد به صلاح نیست چراکه قدرت خشم,اگر باستیزه جوئی همراه شودآنگاه این دیگرقدرت کمی نیست وچنانچه اندیشه ی روشن داناوبزرگی انقدرروشن باشدکه بدانددیگر جای ستیزاست,آنگاه نیزستیزاو ستیزی نابرابر نخواهدبودکه تلاش بیش ازهرچیز براین گذاشته خواهدشد که کمترانسانی دراین میان ضربه ببیند ولی شمادرخانه ای اگرمجسم کنید که والدینی بی سواد همدیگر را وکودکان را بباد کتک بگیرند شاید زیاد تعجب نکنید واگر فردا خواهر وبرادر همان خانه نیزهمدیگر رادر کمال بیرحمی ببادکتک وناسزابگیرندنیز تعجب نخواهیدکرداما هرگزدردنیای بزرگان وعاقلان واندیشمندان کتک زدن تنبیه کردن وزبان ناسزا گشودن هرگزجوابگوی اعمال اشتباه ودرک نکردن های دیگران نیست که,این کمال کوته فکری بشراست,اگربپندار که اینگونه اعمال به سود او یه به نقع او تمام خواهد شد که درست برعکسی خواهد بود وتنها عملکردی درست واندیشمندانه وانسانی جوابگو خواهد بود وتربیت کننده کسانی که نیازمنند آن هستند.
مابرای آنکه درک شویم نیازمند انسانهائی هستیم که قادربه درک باشنداما چگونه میتوانیم از کسانی توقع درک شدن داشته باشیم,که نه آموزشی دیده اندونه حتی آموخته اند که می بایست چگونه بودتا یک انسان آزموده ودانا وکاملوبرحقیا منطقی بود.
¤ « بانو ...» ¤
در کمین اندوه هستم
بانو!...مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را
فراموش کرده ام
که بر چهره ام
نمی تابید
زخم های من
دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر
از اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو !
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو! مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
درتمامی دنیانیز ثابت شده است کودکی که با کتک بزرگ میشود فردا دست کتک اونیزبردیگران بلند خواهد بود وچنین انسانی قادرنیست دید روشنفکرانه ای داشته باشدکه, اگر بدنبال اندیشه های روشن رفته وخود خویش را پرورش دهدازاعمال خودوخانواده خودنیز شرم خواهدکردچه برسدباینکه بخواهددرجامعه واجتماع وکشوری منطق عمل او زدن باشد وناکار کردن دیگران برای آنکه خودرا ثابت کرده,وموقعیت خویش راازدست ندهد .وهرکجاچنین چیزی دیده شده است درپشت صحنه ی آن انسان عاقل ومنطقی وجودندارد که درنتیجه ی آن,منطق عاقلانه وروشنفکرانه ای وجودداشته باشد.درنتیجه انسان هرگزبه کمال فکری خویش نخواهدرسیداگر شیوه ی عملکرد زندگی اواستوار برزورگوئی وستیزه جوئی باشدچراکه عاقل دست برنادان بلند نمیکند وعاقل باعاقل نیز نمیجنگدچراکه اگر عاقل بود با عاقلی,درگیرنمیشدواین کمبود فکری اوست که عاقلی دیگرراکمترازخویش پنداشته,وبااودرگیر شده وبحث وجدلی به بیهوده را سرمیگیرد که عاقل واقعی,درقبال نادانی که تصور میکندعاقل است یا سکوت میکندیا شیوه ای برمیگزیندکه بصورت عملی اورابراین مسئله هشیارکند که نادانی از سوی اوست نه ازکسی که هدف خویش میشناسدوگامی به ناحق برنمیداردوراهی به ناصواب نمیرودوانسان را درمقام انسانی درهرمرتبه ای که هست ارج میگذاردچون انساناست ومخلوق خداوندی که همان خداخواستار بودن عاقل ونادان وخوب وبد دراین جهان است واگرحکمی باید بربودونبودانسانی صادر گرددحق خداست نه حق بشرکه جزاین باشداوقاتل محسوب میشودوگناهکاردردید خداوند ودنیاوآنکس که میبازدهمان است که ستیزرا,راه حل به کرسی نشاندن حرف خودمیداند.
*ـ ستیزه جویان،کشته اندیشه های پلیدخویش خواهند شد.*ارد بزرگ *
¤ مرغ باران ¤
در تلاش شب که
ابر تیره می بارد
روی دریای هراس انگیز
...و ز فراز برج بارانند
از خلوت
مرغ باران می کشد
فریاد خشم آمیز
و سرود سرد و پر توفان
دریای حماسه خوان گرفته اوج
می زند بالای هر بام و سرائی موج
...و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را
بر سکوت
بندر خاموش می ریزد،
می کشد دیوانه واری
در چنین هنگامه
روی گام های کند و سنگینش
پیکری افسرده را خاموش.
...مرغ باران
می کشد فریاد دائم:
- عابر! ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیستت آهنگ خفتن
یا نشستن در بر یاران؟ ...
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به زیر لب
چنین می گوید
عابر:- آه!
رفته اند از من
همه بیگانه خو بامن...
من به هذیان تب
رؤیای خود دارم
گفت و گو با یار دیگر سان
کاین عطش جز با تلاش
بوسه خونین او
درمان نمی گیرد.
...اندر آن هنگامه کاندر
بندر مغلوب
باد می غلتد
درون بستر ظلمت
ابر می غرد و ز او هر چیز
می ماند به ره منکوب،
مرغ باران می زند
فریاد:- عابر!
درشبی این گونه توفانی
گوشه گرمی نمی جوئی؟
یا بدین پرسنده دلسوز
پاسخ سردی نمی گوئی؟
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به خود این گونه
در نجوای خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بی چراغ وآتشی آنسان
که من خواهم
خموش و سردوتاریک است.
...رعد می ترکد به خنده
از پس نجوای آرامی
که دارد با شب چرکین.
وپس نجوای آرامش
سرد خندی غمزده
دزدانه ازاو
بر لب شب می گریزد
می زند شب
با غمش لبخند...
...مرغ باران می دهد آواز:
- ای شبگرد!
از چنین بی نقشه رفتن
تن نفرسودت؟
....ابر می گرید ...
باد می گردد
و به خود این گونه
نجوا می کند عابر:
- با چنین هر در زدن
هر گوشه گردیدن،
در شبی که وهم از پستان
چونان قیر نوشد زهر
رهگذار مقصد
فردای خویشم من...
ورنه در این گونه شب
این گونه باران
اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری
که سودی در نظر
باآن نبندد نقش؟
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود.
می توان هر گونه
کشتی راند بر دریا:
می توان مستانه در مهتاب
با یاری بلم
بر خلوت آرام
دریا راند
می توان زیر نگاه ماه،
با آواز قایقران
سه تاری زد
لبی بوسید.
لیکن آن شبخیز
تن پولاد ماهیگیر
که به زیر چشم توفان
بر می افرازد
شراع کشتی خود را
در نشیب پرتگاه مظلم
خیزاب های هایل دریا
تا بگیرد زاد و رود
زندگی را از دهان مرگ،
مانده با دندانش ایا
طعم دیگر سان
از تلاش بوسه ئی خونین
که به گرما گرم وصلی
کوته و پر درد
بر لبان زندگی داده ست؟
...مرغ مسکین!
زندگی زیباست ...
من درین گود سیاه
و سرد و توفانی
نظر با جست و جوی
گوهری دارم
تارک زیبای صبح روشن
فردای خود را
تا بدان گوهر بیارایم.
مرغ مسکین!
زندگی، بی گوهری
این گونه، نازیباست!
***
اندر سرمای تاریکی
که چراغ مرد قایقچی
به پشت پنجره
افسرده می ماند
و سیاهی می مکد
هر نور را در بطن
هر فانوس
و زملالی گنگ
دریا... در تب هذیانیش
با خویش می پیچد،
وز هراسی کور
پنهان می شود
در بستر شب
باد،و ز نشاطی مست
رعد ، از خنده می ترکد
و ز نهیبی سخت
ابر خسته ...می گرید،-
در پناه قایقی وارون
پی تعمیر بر ساحل،
بین جمعی گفت و گوشان گرم،
شمع خردی شعله اش
بر فرق می لرزد.
...ابر می گرید ...
باد می گردد
وندر این هنگام
روی گام های کند
و سنگینش
باز می استد
ز راهش مرد،
و ز گلو می خواند
آوازی که
ماهیخوار می خواند
شباهنگام
آن آواز... بر دریا
پس به زیر قایق وارون
با تلاشش از پی بهزیستن
امید می تابد
به چشمش رنگ.
...می زند باران
به انگشت بلورین
... ضرب
با وارون شده قایق
می کشد دریا غریو خشم
می کشد دریا غریو خشم
می خورد شب
بر تن... از توفان
به تسلیمی که دارد...مشت
می گزد بندر
با غمی انگشت.
...تا دل شب از امید انگیز
یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید...
باد می گردد...
¤ سروده ی :«احمد شاملو » ¤
« ستیز وهمبستگی» دومعقوله ایست که باهم جور در نمی آنید ومعمولا یکدیگر را نفی میکنند درنتیجه جائی که ستیز هست هیچگاه همبستگی ومهر واحساس رئمانتیک دوست داشتن درمقابل ستیز جائی ندارد لذاوقتی با ستیز وستیزه جو روبرو میشویم جز خشونتوابزراز خشم چیز دیگری را نمیبینیم ودراینجاست که معقوله همبستگی وهمراهی وهمفکری کارائی نداشته وانسان راه چاره بهتری را میبایست دنبال کند تا به نتیجه برسداگر به دیدگاههای سیاسی بزرگان علم سیاست دقت کنیم ویاباآن آشنائی داشته باشیمایشان نیز معتقدند که« ستیز وهمبستگی» رکنارهم هرگز نمیتوانند قراربگیرنددرست وغلط چیزی که مشخص است نمیشود یکی به حالت ستیزجویانه ای باانسان برخوردکند,انسان هرچقدر انسانی,انعطاف پذیر م که باشد بازیکی دوباری ممکن است به آرامی جواب دهد اما,بارسوم دیگرازانعطاف هم خبری نخواهد بودچراکه هیچ دلیلی وجودندارد که,انسان باآدم ستیزه جوئی که بهاین هدف بامابرخودمیکند کوتاه آمده وبه او باج بدهد وبگذارد او هرچه میخواهد بگوید وهیچ برزیان نیاورد که هرکسی هرزبانی دردهان دارد دیگران هم همان زبان را دراختیاردارند هیچکسی هم از سخن کم نمی اورد بخصوص اگر پای حق آدمی درمیان باشد ویا حرف حقی درمیان نباشد واما گرچه عاقل زبان به بدی بازنمیکند وتا مجبور نشود زبان به تلخی هم نمی گشاید اگر چنین کردبی شک لازم بوده است ولیاقت فرد متقابل بیش ازاین نبوده است.من به شخصه معتقدم هرچقدر سیاست خشن وبدون احساس امابرای داشتن همبستگی بامردم ویاری دیدن از سوی مردم ازسوی هر نظامی لازمه ی اصلی آن عشق به میهن ووطن است وهمچنین احساس متقابل مردم به وطن ورژیم حاکم بر آن چراکه آنگونه که دراجتماع اروپاودر نوع ونمونه ای نظامی وسیاسی آنان دیده ام همبستگی وهمراهی مردم بادولتمردان ودولت خودهمپا ویکسان است ود مقابل یکدیگر خودراموظف به شنیدن وجوابگو بودن ودرعین حال همکاری وهمیاری میدانندکمااینکه دربخشهاوفرگردهای پیشین نیزیادآوری کردم که جوامع بزرگ همواره مردم پشتبان وحامی دولت خودهستندوروز ملی ایشان روزی مبارک وخجسته برای ایشان است که بامهری ازصمیم قلب وباعشقی آشکار درآن شرکت جسته,ولباسهای ملی وسنتی خودرانیز میپوشندوپرچم خویش را نیزدردست وبروی لباسهای خوددراندازه های کوچک چون گل سینه برلباس زده وبر بالکن ودیوارخانه ی خود نیز پرچم ملی خودراآویزان میکنند وجشن ومراسم جشنی مردمی ست باهمکاری وهمیاری تمامی مردم آن شکور که جاب تحسیت داردچراکه بدین وسیله حمایت ملی خودرابدولت خویش وبه جهانیان نشان دهند و همراه بودن در رژه مردمی راوظیفه خودمیداننددرنتیجه تاکنون بین دولت وملت ستیزی راشاهد نبوده ام که مشخص است اختلاف نظری نیزدرمیان بیایداز سوی مردم به دولت میرسد واز سوی دولت نیزبه مجلس رفته وتمام حزبهای حاکم درمجلس باهمفکری آنراتائید ویاردمیکنند وآنچه مشخص وواضح است این است که دلتمردان خودرا موظف به شنیدن صدای مردم میدانندچراکه میدانندبه یاری همین مردم بودکه امروز برصندلی مجلس ودرمقام کشورداری نشسته اند وهمیاری وکمک ورسیدگی به ملت راوظیفه ی خویش دانسته ازهرنوع ستیزی بامردم وملت پرهیز میکنندچراکه همواره تاریخ ثابت کرده است که چنانچه مردم کشوری ازحکومت خودراضی نباشد به قدرت همان مردمی که این حکومت قدرت گرفت به قدرت همان مردم نیزاز صندلی حکومتی به زیر خواهندافتاددرنتیجه رضایت مردم وملت درسرلوحه ی قانون هرکشوری قراردارد ونمونه رفتارهائی که بین دولتمردان ومردم را شاهد بوده ام همواره ,رفتارمتقابل محترمانه همراه بامهرودوستی وهمدلی بوده است ودر قوانین ملی هرکشوری نیزمردم وملت رای دهنده ی قوانین مجلس هستندومجلسیان اجراکننده گانصادق وصدیق مردمیو خواسته های مردمی هستندودربحث های سیاسی میان احزاب مجلس نیز همواره احترام متقابل شخصیت یک وزیر یویک نماینده مجلس ازهردو سو مورد توجه قرارگرفته هرگز به خوارکردنسیاسی به نحوه ای عامی دست نمیزنند که خشم مردم راتولیدکرده یا احزاب را نسبت به یکدیگر تحریک کنند.درنتیجه ستیز چه در سیاست چه درشهرچه درخانه هرگزجوابگوی درستی برمشکلات عام وخاص نبوده است وهرگز نیزنتیجه ای شایسته ودرخوریک نظامانسانی را که میبایست بر پایه ی صلاح وامنیت وصلح وارامش مردمی باشد در ستیز با مردم نمیتوان شاهدبود وتاریخ نیزگویای این مطلب درتمامی جوامع دنیابوده است.وهرگز نیزانسان دانا وعاقلمردی اندیشمند وبا تجربه مشکل خودبا دیگران راازراه ستیز وجدال حل نکرده نوازاین پس هم نخواهد کرد که اینگونه سیاستی هرگز جواب مصاعدی درهیچ مکان وموقعیتی درزندگی نمیدهد وهمواره تلاش همگان چه درزندگی چه درسطح جامعه چه دردنیا براین بوده است که مشکلات ر بگونه ای حل کنندکه امنیت وآرامش وصلح برقرار شده وهمگان دراین کانون جمعی راضی باشند تابه نتیجه ای مثبت دست یابندوهمزیستی درستی انجام شده وهمگان باهم در محیطی ازرام قادر بادامه زندگی باشندواین چه درکانون خانه وخانواده باشد چه شهر وکشوروجهانی قانونی ترین ومنطقی ترین راه حلی ست که درآن حق هیچکس نیزضایع نمیشود وتمامی افراد در شکل مساوی ازحقوق خانه وخانواده وملت وکشور نیزبرخوردارمیشوند
¤ غزلی در نتوانستن ¤
دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
¤ از:« احمد شاملو » ¤
با تمامی توضیحات وتفاضیلی که دراین فرگردبه نظرشما رسیدتنها بازبیک نتیجه میرسیم اول واخر": انسان عاقل ستیزه جونیست وهرگز نیز تبدیل بیک انسان ستیزه جو نخواهد شد"مگرآنکه دیدگاه واندیشه اوهمچنان دارای نقصان هاونواقص فکری ونظری باشد که برای آن منطق درستی را نیافته باشدپس درمیابیم انسان عاقل واندیشمند درمقام انسانی بزرگ وفردی پرورش یافته انسانی صلح طلب وانسان دوست وعاشق است که عاشقانه برجهان وجهانیان عشق ورزیده ودر هرمقامی که باشد عشق درونی خودرا بردنیا وبشرفراموش نمیکند.
ستیزه جویان ، کشته اندیشه های پلید خویش خواهند شد .*ارد بزرگ
*ـ بسیاری از ستیز ها ، برآیند دردها و گریه های دوران خردسالی ست .*ارد بزرگ
*ـ برای نزدیکی و همگرایی خاندان خویش ، باید دستگیر یکدیگر شویم .*ارد بزرگ
*ـ مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد .*ارد بزرگ
*ـ آنهایی که,آمادگی برای پاسخگویی به تجاوزدشمن راباگفتن این سخن که:” جنگ بداست وبایدمهربان بود،درگیری کاربدیست”راردمی کنند،ساده لوحانی هستند که خیلی زوددرتنوردشمن خواهند سوخت .*ارد بزرگ
*ـ بدخو ،عمرش کم است .*ارد بزرگ
پایان فرگرد ستیز● نویسنده:فرزانه شیدا●
نظرات
ارسال یک نظر