رد شدن به محتوای اصلی

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد خودبینی و غرور *

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد خودبینی وغرور ●

ــــــ بودن ــــ
گر بدین سان
زیست باید پست
من چه بی شرمم
اگر فانوس عمرم را
به رسوائی نیاویزم
بر بلند
کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان
زیست باید پاک
من چه ناپاکم
اگر ننشانم
از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر ت
راز بی بقای خاک!*
احمد شاملو

انسان,تاموقعی که خودرانشناخته,است ممکن است خصوصیات,اخلاقی متفاوتی,راازخودنشان,دهدکه,شایسته ی یک,انسان,داناوعاقل نیست,ازجمله خصوصیات واخلاقهای بدی,که,انسان ممکن است ازخودنشان دهدیکی همین,غروربیجاوخودبینی وفخربیمورده,است واگرچه انسانهای اطراف آدمی نیزدرداشتن این احساس درآدمی,بی ثمرنیستندامابااینحال,انسانی که,خودرا بشناسدوانسانی خردمند باهوش وداناباشدمیداندکه آدمی دراوج قدرت ومکنت ومقام,نیزبازچیزی برای فخرفروختن وغروربیجان داردچراکه,تمامی آنچه,داریم ونداریم به دمی ونفسی ممکن است ازبین رفته ودودهواشودوبربادرفته حتی,اگرسالیان دراز,برای آن تلاش کرده باشیم,وبرای ساختن وداشتن چیزی,عمری رانیز صرف کرده باشیم,انسان اندیشمندوخردمندوداناهمواره براین عقیده,است که هرچه ازآن اوست ودیعه وهدیه ای ازخداست وبه همانگونه که دادپس نیزمیتواندبازپس بگیرد,درنتیجه نیازی به,غروربرچیزی نیست که,ازآنِ واقعی آدمی نیست وچراکه هرآنچه داشته وبه آن رسیده ایم همگی امانتی ست که موقع رفتن بازپس میدهیم .
_____« چه حاصل »_____
رفیقا خون دل خوردن چه حاصل
به پیش شعله افسردن چه حاصل
چرا خود را به خلوت می کشانی
در این بیگانگی مردن چه حاصل
_____ « صالح وحدت »_____
درواقع اومیداندکه,دنیای معنویات ومادیات جدای یکدیگرندوتازمانی که,دنیای معنوی ماسرشار نباشدنیازهای مادی ماتمامی نخواهدداشت.اماوقتی,ازنیازهای معنوی وروحی غنی,باشیم,دیگرهیچ چیز دراین دنیاباعث فخروغروروخودخواهی وخودپرستی مانخواهدشدچراکه هیچ چیزبراستی ارزشی آنچنان نداردکه,انسان بخاطرآن مغرو شده خویش راببازدوبا "منم من های"بی دلیل,ازحرمت خویش بکاهدچراکه,اگرچیزی برای نشان دادن ,وجودداشته باشدواگرچیزی برای,دیدن همان دیگران,خواهد دیدهم نیازی به تبلیغ,آن نیست وهم اینکه چه سودی داردانسان بادارائی ومکنت وثروت یاحتی دانش وآگاهی بدیگر کسانی بالاتروپائین ترازخودفخر فروخته به خودپرستی وخودبینی گرایش داشته,وآنرا مداوم نیزبه رخ دیگران کشیده یاحس خودخواهی وخودپرستی وغرورخویش راوسیله ای سازدبرای خودنمائی خویش وکم شمردن دیگران,چراکه خردمندمیدانددرمقام,انسانی هیچکس درجایگاه,خودکم نیست ,وهیچکس نیزبالاتر نیست,واگرطبقات,اجتماعی/ قتصادی انسانهارادرطبقاتی قراردمیدهدودرجایگاه معنوی وتربیتی هرانسانی نیزطبقه بندی انسانهای رادراجتماعات بوجودآورده است که براساس آن نمونه اخلاقیات خوب وبد,کمبودهاوکاستی هایاداشتن,دارائی های معنوی ومادی,وهمچنین فقرونداری های اجتماعی ومعنوی/مادی یک انسانی راازانسانی دیگرجدامیسازدبازنیزدلیل بربرتر بودن انسانی,بردیگری نیست .کسی که,معنای عشق ومحبت رافراموش کرده,باشدمیتواندبراحتی با تکبروخودبینی وغرور بیجا,مهر به خودودیگران رانیزفراموش کندوایمان خویش رانیزبه,بهخودبینی وخودپرستی غروربی دلیل خویش ببازدچراکه,انسانی,آگاه,وهشیارمیداندکه هرگزدردنیائی که هست باتمامی خوبی وبدی های آن,هیچ آدمی درمقامی بالاترازدیگری نمیتواندباشدواگردردرجه ی اول "بودن خویش "فقط به فقط«انسان»باشد برتری بردیگرآدمی رادرخوداحساس نخواهدکردوهرگزنیز بخوداجازه نمیدهددیگران راپائین ترازخودبه حساب آوردوآنان راکمتروپست تربداندویاتحقیری دررفتارونگاه,وزبان رادربرخوردبادیگران یاایشان داشته باشد.که,این"خودباختگی شخصیتی" ست که "آدمیت وانسانیت"ومعنای اولیه ی "انسان بودن"راازخاطر برده است .
______«آنگاه که بدنیاآمدم »____
آنگاه که بدنیاآمدم
گوئی با رنگهای محبت
رنگهای وجودم را
نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمرم را
درتقویم های" بودن"
...ورق میزدم
انگارکه دستهای محبت
چین های عمیق تری
بر پیشانی ام ,کشید
وآنگاه که
خمیده تر از پیش
"محبت" را
بردوش کشیدم
گوئی که خطوط "مهربانی"
نقاشی درونم را
چروکیده کرد !
اما آنچه دیدم
از هرکه بود ...
نامهربانی بود وبس!
با آنکه
عاشقانه
دوست داشته ام
هرآنچه را که
قلبی داشت وروحی
و زندگی میکرد
در طبیعت خدا !!!
....
ملالی نیست
"محبت" اما
همیشه بامن بوده است
همگام باعشقی
که خداوند درسینه ام
با قلم موئی
"مهربانی وعشق"
نقاشی کرده است
که نامش "دل" بود
تا در قاب زندگی
طپشی داشته باشم
در دنیائی هرچند
نامهربان
هرچند
غریبه بادل
...اما...
پروازی باشم
در دنیا
چون پروانه ای عاشق
و تا همیشه آشنا
باکلامِ,زیبای محبت

تا بر گل وباغ وشمع
بر طبیعت وعشق
برمهربانی واژه ها
تنها
وتا همیشه بگوید:
دوستت دارم...
دوستت دارم
و وجودش
رنگی باشد
از قلمِاسطوره ای خداوند
____۲۲ تیرماه ۱۳۸۲فرزانه شیدا___
خردمندان ودانایان جهان یکپارچه وهمگام براین عقیده متحد هستند که,انسان درجایگاه انسانی,ارزشمند است ومقامِ,اورا"شخصیت اوست که میسازد" نه پایه های,اقتصادی,اجتماعی وفرهنگی او.شمامیتوانیدپروفسور واستادی رانیز ببینیدکه باوجود بودن درومقامی والا ازکمبود شخصیتی برخورداراست که هرگز کسی باو علاقه ای نداشته باشدوهمگان,نیزاز نشست وبرخاست بااونه تنها لذتی نبرده که حتی خشمگین وعصبانی وناراحت نیز شده ودرکنارآن میتوانید باشخصی عامی وساده بنشیندوبرخیزیدزمانی که درکناراو,هم بسیاربه شماخوش گذشته باشدهم,احترام متقابلی رادیده ایدوهم ساعات خوبی راگذرانیده اید. "مهروانسانیت نشانه خردوبزرگی ست نه تفخر وخودنمائی وخود پرستی وغرورکاذب بی دلیلی" که بایک پیروزی انسان راازخودبیخودمیکندوآن پیروزی,درواقع بااین شکل درزندگی انساندرحقیقت شکستی, برای او, بیش نیست که,به گذر روزوزمان اثرخودرا درجامعه ودرنگاه وتفکر دیگران بر شخص مدکور نشان خواهددادوتنهائی وجداماندن ازجامعه ای که تحمل چنین آدمی راندارندخودبخود,"تاوان وجزای "چنین شخصیت ورفتاری خواهد شد که خودرا برتر بشماردواینگونه انسانی,درهرکجای مقام ومکنت وشهرت ,هم نیز که ایستاده باشد,بتدریج بااین عمل دیگران را,ازدورادورخود پراکنده میکندوبه تنهائی میرسد.درکل انسانی که خداوند رانمیشناسد وازایمان خالی ست دچارتکبروغرور بیجائی میشودکه دانش اوراروتزلزل برده,ازحرمت اوبتدریج میکاهدوخودبیتی چنان,اوراکورمیسازدکه قادربدیدن این نیست که رو بسوی قهقرائی درحال رفتن است که شایسته یک انسان تحصیلکرده نیست برای دیگرمردم نیزهیچ چیز بدترازاین نیست که باانسانی مواجه باشندکه مدام تکبرودارائی وخودخواهی خودرادراعمال ورفتار به رخ میکشدوبااینکار مدام درحال تحقیراطرافیان خوداست تابه ایشان یادآوری کند که من باشمامتفاوتم وشمابایدهمواره حرمتی بالاتراز دیگران برای من قائل باشیدوفراموش نکنیدمن که هستم وشما چه کسی هستیدهمین موضوع بتدریج درقلب اطرافیان احساس تنفروحتی تحقیراین شخص راباعث میشودچون انسان فروتن درهرکجای مقام هم که باشد همواره مهرو محبت همگان راخواستاراست وبخاطرآن هرگز راضی به رنجش دیگران با به رخ کشیدن مقام ومرتبه ی خودنیست وبخصوص دردنیائی که, تاابدازآن ماتاهمیشه متعلق بمانیست وبا زلزله وسیلی وآتشی وبلائی طبیعی میشودهمه ی "هست ونیست"رابیکباره باخت یادر,دم وبازدمی, بناگاه قلب ازکارافتاده ویک زندگی بی هیچ دلیلی شایدحتی قانع کننده بناگهان ازکاربیافتدودیگر جائی برای اینهمه "منم زدن"باقی نماندوجزافسوس چیزی دست انسان را نگیرد که ای وای همین بود آنهمه زحمت که عمری کشیدم وببادرفت ومیتواند نیز به همین راحتی واسانی همه ی آن ازکف رفته وازدست برودبه هزار شکل وهزار فرم میتوان عمری راازکف دادوبه هیچ رسیدمیتواندزحمات عمری رادرسیلی غرق شودیادرمرگی ناگهانی ,همه چیز جابماندوماراهی دنیای دیگری شویم, وانسان دریابدکه اینجا دیگرجز روح خویش هیچ برای بردن نمیتواندبه همراه داشته باشدوهمراه باحساب وکتاب این دنیاکه,درخوی وخصلت ودرستی وراستی وپاکی وخوبی چگونه,انسانی بودی انجا دیگر کسی نه به دفترچه آدمی کاری داردنه کسی میپرسد چندزمین وخانه داری نه خواهند پرسیدچه مدارکی ازدانشگاه راباخودآورده ای وچه کتابی نوشتی,آنجافقط یک سوال مطرح است :«"ازانسانیت خودچه سرمایه ای باروح خودبه آسمان وبه نزدخداوند نه برای,اوکه برای خودآورده ای که قادر باشی سربلند کرده بگوئی من:انسان"بودم"» چنددل شکستی چنددل بدست آوردی,چگونه بامردم رفتارکردی چگونه حقرا اجراکردی چگونه برحق بودی چه رادوست داشتی چه راجلال وافتخارخویش میدانستی اینکه انسان خواهان این باشد که به نامی نُکو بمیردکاملا متفاوت است بااینکه انسان بخواهددرثروت ونامی بمیردکه موجب خودخواهی وغروروخودبینی ودرنهایت امرودرواقعیت ماجراباعث "محنت واقعی"اوشد,نه مکنت ودارئی اوکه,درچشم دیگران درجای احترام ذلت باخود برد ودرجای عشق تنفر دیگران رادرپشت سرخود کشید ودرجای دوستی دشمنی را برای او بارمغان آورد پس هرچه هستیم وهرگونه هستیم وهرچه داریم هیچ است اگرکه"انسان" نباشیم,ودل ودلهائی ازما آزرده باشند ومردمی ازمادرعذاب که دراینجابایدبه شیطان تعظیم کرداگر به چنین انسانی "نام انسانی" ببخشیم وحرمت اوراهم نگهداریم وذلت درون اورا بپذیریم وحتی وانمود کنیم که او انسان است ودرباور او حابگیرد که براستی کسی ست واگردرخود این رانمیبینیم که کسی را برخطای او بخاطر انسانیت خودخوارکناورانیزخواروکوچک کندآنگاه شایددریابداینها تماما "القاب" احمقانه ی زمینی ست که انسان رامغرورخویش میکندودراصل وجود آدمی"ماهیت انسانی"است که ارزش داردنه مقامی دردنیای فانی وبهترکه چنین انسانی راتنهارهاکنیم,تا"تنهائی" باوبیاموزدکه "درتنهائی هرکه باشد هیچکس برای هیچکسی هم به,حساب نمیاید" ودیگر کسی رانداردتاباوتوان فخر فروختن داشته وباخود بینی خودکسی رابازداردوهزارباربهتروهمان بهترکه باجلال وثروت ومکنت وغرور ودارائی وخودبینی خود تنهاباشدتادریابدکه «هیچیک ازاینها همپای "انسان بودن" ثروت واقعی آدمی نیست »بااین تفاضیل میبینید که دیگرشرم آور است وحقارت آدمی که,درجای اینهمه خود وخودبینی خودنمائی وغرورو"منم منم زدن"دردنیای ناماندگاری که براحتی همه چیزراازانسان باز پس میگیرد حتی درمقابل فردی کم سن وکوچک خودرابزرگ بشماریم وفخری بفروشیم ومغرورباشیم وباید دریافت که بااین,اوصاف دیگرچنین بودن وچنین رفتارکردن هم مضحک واحمقانه است وهم نهایت کوته فکری انسان.درنگاه,دیگران نیزهیچ نقشی,ازبزرگی وافتخاراینگونه شخص نیز جلوه ای نداردکه گفتن داشته باشدوحتی به تمسخرهم میرسدوشایدعلنا تمسخرنشودامادرپشت سرحتماخواهد شدواین نهایت حقارت آدمیست که مجذوب مقام وثروتی شودکه براحتی ثانیه ای میتواند بطورکامل ازدست برودوبه هیچ وخاکستری مبدل شودیامال,ومکنت وثروتی غرور انسان شودکه,تاهمیشه برای انسان نخواهد ماند آخروقتی آدمی یک "اه است ویگ دم"سپس برای ابد خاموش میشود وبه یرای باقی نمی ماندآخردیگر چه فخر فروختنی داردداشتن ملکی وثروتی وحتی قدرتی؟!وآنگونه خودبینی,که براساس مادیات ومعنویت ذهنی وفکربوجودبیایدنیزعین"خودباختکی عقلی" ست که هیچ اززندگی نیآموخته باشدوبراحتی نیز تجربیات زندگی رایک به یک بایدازسربگیردتادریابدکه ازهیچ آمده به هیچ بازمیگرددو برنده شدنی درمقامی وپیروزی درثروت وجایگاهی درواقع اگربه خودبینی وغروربرسدبنوعی باختن وبازنده بودن است.اینکه شادباشیم از مکانی خودرا به مکان بالاتربرسانیم وخودراپیشرفت بدهیم وبرای خود کسی باشیم شکل ارزشهای آن بسیارمتفاوت است که چون چنین شدیم,دیگرهمه,راازبالا بنگریم,وهمه راذره های ناچیزی درپیش پای خودبشماریم,که این نمونه کوته فکری وتازه بدوران رسیده بودن فردیست که عقده ی حقارت خودرادردوره,امروز خودبازمیگشایدتابقولی تلافی روزهای گذشته راسر مردم واطرافیان خوددربیاوردوبگویدهیچکس نبودم,امابنگرامروزتودرمقابل من هیچکس نیستی بی آنکه بداندهنوزهم بااین شکل همچنان وهمواره,وتاآخرین دم بودنِ خودبازهم,اوهیچکسی نیست,جزیک انسان خواروخودباخته,درغروروخودبینی وکوته فکری محض که,درنهایت میبایست آنچه توشه ی راه خودمیداندبازبگذاتردوازآن نیزبگذاردوهمه ی آن که,دراین دنیابماندوخودبدست خالی برودونام نکُّو نیزازکسی برجانخواهد ماندکه بادنیادنیا,دانش ,متاسفانه"شخصیتی خود باخته"راکه,دچارتکبر وخودبینی وخودخواهی بودبه,جامعه بخشیدورفت,درجای دانشی راکه دنیاومردم,وانسانهانیازمندآن هستند .
____" سه " شاعر... ___
یکی در مرگِ شقایق
یکی در فصل ِ خزان
و هر بار تو
به من زندگانی بخشیدی!
تو مهربانانه
به من عاطفه بخشیدی!
تو به من گفتی بمان
و من ماندم!
ماندم!
من ماندم که با تو بروم به سر قله احساس
که قدم بزنیم
در کوچه بن بستِ شکوه
خالی از شک
خالی از ترس
خالی ازبیم
و من اکنون تنها
به ابدیت خواهم رفت
به تنهایی با بید
سخن خواهم گفت
و به آن دنیای دگر
خواهم رفت....
آرام خواهم رفت!
_____ « صالح وحدت »___
همواره شخصیت فکری ومعنوی انسان است که مقام,اورامشخص میکندنه مقام اجتماعی او.مامسلم است که به مقام مادروبزرگتروبزرگان جامعه وکسانی که دارای علم ودانش واندیشه های نکو هستندارج فراوان میگذاریم,امادرمیان همین انسانها که نمیبایست کمبودی دیدبازانسانی فخر میفروشد,دیگری خودپرستی میکند,آن یکی باغرورکاذب همگان راازخویش آزرده میسازد,کسی دیگر بازبان خودتلخی وشکست روحی کمتر ازخود را باعث میگردد که هیچیک از اینها نمادبزرگی نیست که "نماد فقر معنوی یک انسان بزرگ "است که,درجایگاه بزرگ ومحترم خویش خودراباخته است وباتوهین وبدخلقی وخودنمائی وزبانی تلخ به دیگران مداوم قصدنشان دادن قدرت, وخودنمای خویش رادارد.درصورتی که دنیا,انسان آزموده وداناباشد زمانی که به تکبروغروروخودنمائی وخود پرستی آلوده شودواز هیچ دانش ارزشمندی برخوردارنیست چونکه فقط, مقدارزیادی برگه ومدرک زمینی برای خویش جمع کرده است که هیچیک انسانیت اوراثابت که نمیکندهیچ شخصیت اوراحتی, ازاعتبارانداخته واز عظمت دانش اونیزمیکاهد.بسیار دیده ام که بعضی,ازافرادمشهورومعروف آنچنان غرّه به خودومقام خودمیشوندکه بی احترامی وتندی وبدصحبت کردن بادیگران رانوعی خدمت نیزبه شخص متقابل حساب میکنند که,اگر بااواینگونه باشم,اوبهتر میتواندخودراپیشرفت دهدتابازبان نازونوازش به,اوراه وچاه نشان دهم اماباخُردکردن غروردیگران دراصل خودخویش راضایع وبی اعتبارکرده ایم واگرکسی باتندی اخلاق ما که اسم دلسوزی بران نهاده ایم اماتکبریست ,که دردرون ازدانش خویش داریم که به خوداجازه میدهیم دیگران راکوچک کنیم که به,لج بیافتدوخودرابالا بکشدکه,این موفقیتی بزرگ نیست ونخواهدبود,که باید بداند شکست ایشان است هرچه هست زبانن خِردزبان تندی کردن نیست که خردمندتندی نمیکند وفخری نیزبرای فروختن نداردکه منجربه خودبینی وغروراوشودوباعث بی حرمت شدن مقام او پی اگرچنین کسی درمیان مابودبی شک انسان بیخردی است که تنهابرپشت کوله باری ازکتاب رامیکشددرسرمشتی اراجیف رابه عنوان دانش که,اگردانشی داشت چیزی ازآن,آموخته بودکه بداندآدمیت به انسانیت است نه هیچ چیزدیگرودرجیب چندکاغذپاره مهرومومم شده بنام مدرک امادرانسانیت دراولِ پله ی انسان بودن که تازه بایدقدم رابلند کند وبراولین پله بگذاردآنگاه بگویدوادعا کند من آدمم که تنهاپاگذاشتن بر پله ای هم نمادآدمیت نیست.
___" تفاوت را نمره آموخت "»____
جنگ است
جنگ تفاوت ها
جنگ تفکر ها
جنگ فاصله چشم و دیدن
زمان پر دادن اقاقی هاست
و زمان رویاندن طوطی ها
خاک حاصلخیز
حاصل شخم بود
بر می گردم به زمان پکی هایم
کاش نیمکت نبود
و ای کاش صندلیم یک نفره بود
تا در میان خود باشم
او که بود میانمان هیچ
هیچ را در کلاس آموختم
درس خوب
نمره بیست
غرش چشم را در کلاش شنیدم
تفاوت را نمره آموخت
من چه می دانستم
کاش کلاس نمی رفتم
شاید پدر هنوز خانه بود
_____ « امیر بخشایی »____
چراکه چون برزگی شخصیتی راخُرد, سازدحال شخصیت هرکه می خواهد باشداما باین شکل باشدکه مثلا یک انسان جوان راآنچنان باشخصیت وغروراو بازی کرده واوراخردوخوار کرده,باشدکه تاابد کینه ی او وامثال اورابدل بگیرد چراکه بااین بدخلقی خواهان این بوده اسا که اوازخود چیزی وکسی بسازدواینجای قضیه, جای سوال داردکه مگر زبان مهروپندآدمیزادچه اشکالی داردکه باتلخی زبانی تلاش کنیم کسی رابه جائی برسانیم,وکدامین انسانی به تلخی زبان آدمی, مهراورابدل میگیرد وقدراورامیداند که توقع داشته ایدقدربداندوشایدنیزکار به جائی برسد که تاعمرداردکینه هرچه استادوبالاترازخودراهم بدل بگیردویاحتی اینرا,ازشما بیاموزد,که برای رساندن کسی به جائی باید تلنگری برکسی زدو بایدبدترین رفتارراباشخصی کردوغرور ورا شکست تااوبه خودبیایدواین قانون خیلی هسات که فکرمیکنند بعضی هارابایدیکی پس گردن ایشان زدتاراه بیافتندودزندگی خودرابه جائی برسانند ببخشید انکه براومیزنند تاراهبیافتادانسان نیست حیوان بارکش راهم دیگر باچوب نمیزنندچه برسد انسان وبسیاری مواقع زبان ازشلاق نیزدردناکتراست وشماچه,استاداوباشیدچه والدین اوهرگزمهرومحبت اورادردرون دل خوداونخواهدداشت,اگرکه باغروراوبازی کنیدحتی اگرازسرمهر باشدواودرزندگی خوددرنهایت کسی هم بشودامامیکنیدبادادن چنین آموزشی به,او چه,فکررادراوپرورش داده ایدو,چه کسی راساخته اید ؟اوهم یکی میشودعین خودشماکه فکرمیکندکه تحقیرکردن وشکستن حرمت دیگری راه بزرگ کردن دیگران است !وآموزشی درنهایت نادرستی راباوالقا کرده اید که شایداگربرخودشما چنین تمرین وآزمایشی میشدشایدهزاربارهم بدترازاوناراحت میشیدیاانقدردرهم میشکستید که اصلا قید"کسی شدن"راهم میزدیدوبااینکارشماچه رابراستی به,او آموخته اید وقصدداشته اید که به ,اوچه رابفهمانید؟که,اگردرراه زندگی خودرابالاکشیده,ازسراین بود که همپای شماگام برداشته وبه طریقه ی شماقدم نهاده است تاتوانسته که کسی برای خود درزندگی بشود وخوب ایشان هم باکینه ی شمایادمیگیردکینه
,دردل,ازهرچه بزرگ وبزرگان است کاری کندوبه جائی برسدکه,دیگرهرگزهیچکسی چه شماباشید
چه هرکسی جرات اینراپیدانکنندکه باغرور وشخصیت اوبازی کننددرنتیجه,وقتی مابعنوان بزرگ خردمندی درمقابل کسی قرارمیگیریم که راهنمائی ما,راهنمای زندگی وموفقیت اوست,زشت ترین کار وبدترین عمل خوارکردن وتوهین باوست که, این نتیجه ای عکس رابه,همراه خواهد داشت وتنفرایشان را بر جامعه ی بزرگان نیززیادخواهدکردچراکه شایداین شخص تنهاکسی بوده باشدکه تاکنون این جوان وشخص دوم بااوملاقات کرده باشداماممکن است این تصور براوجابیافتدکه تمامی انسانهای دانشمند وبزرگ وفیلسوف ودانا,فقط انسانهای پرتکبروخودخواهی هستندکه دیگران راازبالانگاه میکنندوبخودحق میدهند هروقت مایلند,شخصیت دیگران راکوچک کرده باویادآورشوندکه:«تو فعلادرمقامی نیستی که من تراقبول داشته باشم وهنورکسی نیستی,واگرمیخواهی کسی باشی یامیخوای "چون من باشی!! "(که بایدپرسیدواقعاخودتومگرچه کسی هستی که,انقدربه خودمغرورری)درس بخوان,وخودت رابمن برسان تامن تراآدم حساب کنم آن نهایت کمبودانسانی ست که,دانش خودراقدرت خویش میپنداردوسلاحی برای,آزردن وآزاردیگران وآسیب رساندن به جامعه ای وشخصیت وروان وروحی این نهایت پستی,یک انسان تحصیلکرده است که باشهرت وموفقیت خویش دیگران راپست بداردواحترام متقابل رابه تمامی اهل جامعه به تمامی سنتها مکتب ها,افکارهاواندیشه ها وطبقات انسانی رافراموش کندوخودرا بگونه ای جداازدیگران بداردکه این «منِ برتر» رامداوم قصدبه رخ کشیدن داشته باشد که,اگربراستی« برتر» بوداینگونه رفتاری راهم نیز درشان انسانی ودرمقام دانش برترخودنمیدانست وباید پرسیداین دانش برت چیست که مادیگران,ازآن بی خبریم وشما علم آنرادارید.
●آسمان مال من است●
هر کجا هم باشم ..
آسمان مال من است..
گر که رنگش آبي
گر که گريان و
پراز ابر غم است
گر به هنگام
غروب نيلي و نارنجي
آسمان مال من است
ترسم آن است ببينم
يکروز دل من با من نيست
و ندانم که دگر عشق کجاست
و ببينم روحم
در قفس زنداني ست..
و ببينم در باغ
آن گل پر پر سرخ
تن ويران من است
و دگر ياري نيست
وببينم که حقيقت
ز درِ باغ گريخت
تا سوالش نکنيم
آسمان مال من است
که مرا
در شب پرواز شناخت
و مرا خوار نکرد

تا که شاعر باشم
و به هر واژه زبانم آزاد
وبه احساس دلم بالي داد

تاکه آزاده گيم... در يابم
و به عرياني روح
رنگ زيبائي را
آسماني بينم
17 فروردین 1385
____ فرزانه شیدا ____
اینکه شخصی , دیگران راهرکه هست حتی فردبیکاری راکه گوشه ی خیابان افتاده است ومعتاداست خواربداردواورا به دیده تحقیر بنگردانسان وقتی که براثراشتباهات خودبه اعتیادگرفتارمیشود انسانی بیمارونیازمند یاری است که همواره,نیزبدورریخته میشودچراکه اوراکسی درجوامع قبول ندارداما همپای او بزرگی رامی بینیدکه معتادبه خود پرستی وخودبزرگ بینی شده باشدوبااینکار قصد خود نمائی خویش را داشته باشد که هردودراین میان بیمارند وفرقی براین دونیست وقتی عقل دیگر کشش آنرانداشته باشد که خودخویش رادرهرجایگاهی که هست شخصیتی متعادل وانسانی ازخود نشان ندهدیک انسان معتادودراصل بیمارکه باداروئی ویاسمی جان خویش راازبین میبردوتمامی قدرتها ونیروهای انسانی خودرابه زمان نعشه بودنی میبازدکه هستی اورابرباد میدهددرست هم مقام بزرگی ست که بااسم خودپرستی وغرور,اگرشخصیتی بزرگی هم باشداو,خودهم نام بزرگان دیگررابر بادداده است وهمگان رادرمقام برزگی بیحرمت وبیشخصیت کرده است چراکه درنگاه بسیاری,اگر استادی فلان اخلاق راداردوبدبختانه مثلابرای استاد فن جامعه شناسی است وقتی او چنین باشد دیگر,وای براستادریاضیات که دنیای خشک تری راآموخته است که ابینه این مثالیست که قصد توهین به هیچیک ازاین رشته هادرآن نیست که,هدف چیزدیگریست هدف رفتارانسانهای متفاوت دردرجات متفاوت تحصیلی ست که درنام رشته استادی اوبرای همگان هم تمام میشودکه مردم عام تصور کندد یک استاد درهررشته ای که هست آدم خودبین وخودخواه,وزورگووخودپرستی است که کمترازخودراخوار میداردوهمگانی را که درزیردرجه ی تحصیلات خود میبیند,کوچک میشماردوهمانگونه که درعام مردم تحصیلکرده ونکرده همه نوع آدمی وجوددار آنکه بامدرکی خود خویش رادردنیا میبازدمتاسفانه حرمت دنیای دانش راهم ازبین میبرد.ودرهمینجاست که باید"متذکرشده یادآور شوم": که رشته ومقام تحصیلی نماینده شخصیت آدمی نیست بلکه درون آدمی نوع ونحوه ی تفکر ورفتار واعمال آدمیست که نماینده ی اوست ومیتوان دربالاترین درجات دانشگاهی مدرک داشت وشعوراجتماعی راحفط نکرده یا به مسخره گرفت وفراموش کردیا میتوان یک انسان کاملا معمولی دردرجه تحصیلی عامی وعادی بود واما حرمت عالمی راهم داشته وارزش خودرانیزحفظ کرده مورد احترام همه ی انسانهادرهمه ی درجات وطبقات درزندگی بودپس رفتار گفتاروکردارماست که نماینده ی دانش وشعرو ماست نه مدارک تحصیلی ما,گرچه انسان همواره حرمت تحصیلات ودانش هرفردی را نیز نگاه میدارد اما وقتی اوخود رفتاری را بروز دهد که لایق حرمت نهتادن نباشد مسلم است از هیچ رتبه ودرجه ومقام وطبقه ای نیز حرمت واحترامی نخواهد دید وهرکسی نیز بخود اجازه میدهد اورا هیچ بداند چون این رفتار خود اوبوده استت که ایشان را به مرحله کنونی رسانده است ودرعین حال بسیارهستند کسانی که,دردنیای نعشگی ناشی ازخودپرستی وغرورونخوت به چنان دنیای ماورائی رفته است که خیال میکندهمه کس وهمگان زیردستان اوهستندوحق داردهمیشه برهمه کس بتازدوهرکه رامیخواهدخوارکندوهرگز شمانخواهید دیدشخصیتی که,اینگونه عمل میکندبراستی دردرون نیز انسان بزرگ واندیشمندی باشد که, رزش حتی مقام فعلی رانیزبراستی,داشته باشد گاه میگویند غروردرجائی خوب است بله,اماغروری کهاجازه ندهد که کسی بیجهت ماراخوارکند نظام زندگیست ونوعی حق خواهی اواما درجائی که این غرورآسیبی برشخصیت ماودیگران ورادنسازدچراکه ماهریک انسانهایی آزادیم که بایدبتوانیم,هرگونه میخواهیم فکرورفتاروزندگی کنیم,اماحق نداریم مرزهای دیگران راازبین ببریم به عنوان اینکه بیشترمیدانیم یابهتر میفهمیم,بخوداجازه دهیم که دیگران راخوارکنیم یاباانتقادات مدوام واندرهائی که بوی خودنمائی وخود پرستی وغرور میدهددیگران راکمترازخوددرچه جایگاهی دورازخود نگاهداریم,که چون چنین کنیم کم کم انسانی تنها وبی کس نیزخواهیم شدچون درهرمقامی هم باشیم,هیچکسی دوست نداردباچنین انسانی دررابطه باشد ومفخر فروش وخودپرستی مداوم وغروربیجای اوراتحمل کندوشخصیت چنین شخصی باتمام,دانش تحصیلی درواقع درخطر نزول تدریجی است که به روزی بخودآمده,میبیند بخاطر یکی دو پیروزی وموفقیت که اوراچند پله ای بالاترازدیگران بردچنان خودباخته,واسیر خویشتن خویش شده است که غرور چشمان بینای اوراکورکرده ودیگرنه تنهاخوب وبد خویش رافراموش کرده است که خوب بودانسانهارانیزاهمیتی نداده وخودرامیان بسیاری ازانسانها کوچگ وخراب کرده است وشخصیتی منفور وتنفرآمیزازخودبجاگذاشته است که کسی نیزبخوبی واحترام ازاو یادنمیکندمگر براساس اینکه نخواهد درجمعی خودراکوچک کند که,احترام شخصیتی اورادرمقابل دیگران حفظ میکندامادراندورن همگان تنفر وبیزاری شدیدی نسبت باین شخص بوجودآمده است که به استنادآن هیچکس درواقعیت زندگی برای او پشیزی نیزارزش قائل نیست واگرحضوروجوداورادرجامعه ای همسان ویکسان,درگردهم آئیها ومجالی ومحافل علمی وکاری ومجلس مهمانی بزرگان تحمل میکنداول وآخرحرمت داری خویش راکرده است نه اینکه حرمت اورابخواهدنگاهداردواینگونه است که خردمندی باتمام,خردعقل خویش به غرور میبازدوجامه ای راازخودمیراندودرنهایت نیز بخودآمده میبیندرانده شدن جامعه ای شده است که,تا دیروزازبالا همه رادرآن نگاه,میگردوخیال میکردبرای خودکسی است ودیگرکسی قدرت کوبیدن اورا نداردانسانهاچون بخواهندکسی راازاوج به پایئن بکشندبرای آن,تنهاکافیست ظلم,وستم وآزاری را بر,ایشان رواداریم و چون برخوداجازه دهیم که کس ویاکسانی راکمترازخود بشماریمولی همیشه و معمولا انسان ازجائی صدمه میخوردکه,انتظارش رانداردومعمولا همیشه درجائی نقطه ضعفی هست که دیگران باآن بتوانند تاحدبسیارزیادانسان راازار داده دنیای اورا برهم بریزندواوراازاوج به پائین انداخته وبدارمجازاتی بیاویزندکه طناب آنراخود بایشان داده است بارفتاروتکبروغرور وخود پرستی خوددرنتیجه نمیتوان کاملا اطمینان داشت که هرگز درجائی اززندگی هیچوقت کسی قادر نیست به ماصدمه بزند که این اشتباه محض آدمی است چراکه انسان حتی اگر خودبه کسی کاری نداشته باشد دیگران باو کاردارندوای باینکه باغرور وتکبروخودبینی خود دشمنانی را نیز دور خود درست کرده باشد وخدا نکند آدمی درزندگی خودبه جائی ازخود بینی برسد که خود را ضد ضربه از دیگر زیانها وآسیبهای آدمی زندگی ودنیابداندکه بی شک ضرباتی بسیار سخت ترازآنچه درباور خودداشته است را شاهد خواهدبودواین قانون زندگیست که زمانی دراوج باشیم وزمانی در زیر وبقولی"گهی زین به پشت وگهی پشت به زین "وهمواره نمیتوانیم امیدوارباشیم که هرگز هیچ چیزی درزندگی ماتغییر نمیکندوهمیشه همه چیز درهمین شکل میماند.بزرگترین وکوچکترین انسان دردنیا میتوانند شبی به صبح نرسیده جای خویش رادردنیاباهم عوض کنند بی آنکه حتی خودگامی برآن برداشته باشند واین خیر وصلاح زندگیست که چه موقع انسان دراوج باشد وچه موقع هرچه بدست آورده را دوباره ازکف بدهدیاازنداری محض به,دارائی بسیاربرسدواینجاست که گوئی آزمایش الهی وزندگی نیزبرآدمی شروع میشودتاخوداودریابدکه,چگونه آدمیست وتاچه حدجنبه ویاصبروقدرت داردکه,درهمه حال همان انسانی باقی بماندکه,همیشه,درنهایت ,تلاش خودسعی کرده بود که,باشدواینکه خودچه میخواهد باشدنیزبستگی به این داردکه,ازگام اول ازخودچه توقع داشته ودوست داشته است چگونه آدمی باشدوهمین آدم در,داری ونداری, واوج وشیب وفراززندگی خودبرخودوبردیگران ثابت میکندکه چگونه آدمیست واگردربدترین وبهترین شرایط باشدآیالیاقت نام انسانی خودرادرنام خودحفظ میکندیااینکه باکمترین ضربه یاپیشرفتی خودراباخته یادچارطغیان منفی درعواطف ورفتارها میشود یاهیجانهائی ناشی ازخودباختگی هائی که قدرت وشهرت به,انسانها میدهدتاخودرابیازمایند,
گریبان گیرایشان میشود,وگاه,انسانهائی که به موقعیتهای جدیدبرخوردمیکنند چون چنین تغییراتی نیز,موجب تغییراتی دیگر در,درون زندگی یااحساس درونی ایشان میشودبه گونه های مختلف عکس العمل نشان میدهندویاخودرابکل درشادی وغم وشهرت وبی آبروئی میبازندوجنبه های مثبت ومنفی رفتاری راازخود بروز میدهند وماهیت فکری ورنگ اصلی خودراعوض میکندیاهمانگونه که همیشه بوده اندبه زندگی ادامه میدهندوتغییرات ناشی ازامروززندگی خودرابابرنامه ریزی های جدیدکه ناشی ازاین تغییرات است ادامه میدهندوچیزی درزندگی ایشان تغییر گسترده ای نمیکندجزاینکه خودرا مسئولتراحساس کنندوبس.ودراین مواقع است که میبایست دیگران راشناخت وواقعیت ذهن ودرون ایشان رادید.درنتیجه,هیچ انسان متکبرومغروروخودبینی هم نمیتواند خودراواقعا بزرگ بداندچراکه براستی هم,انسان بزرگی نیست وبزرگ نیزدیده وخوانده نمیشودآنهم,وقتی قادرنیست درک کند که بزرگی به تکبروخودبینی نیست که این عین جهل ونادانی ست.
*-اگرازخودخواهی کسی به تنگ آمده ای,اوراخوارمساز،بهترین راه آن است که چندروزی رهایش کنی .*ارد بزرگ
*-خودبینی،خواستگاهش درون است وآدمی ر شیفته خویش می سازد،وارون براین خواستگاه افتادگی پیرامون ماست ،که همگان رابه سوی مامی کشاند.*ارد بزرگ
*-آدم خودبین ، چاره ای جز فرود آمدن ، ندارد.*ارد بزرگ
*-اگر غرورت را گم کرده ایی به کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی به دریا . *ارد بزرگ
*پایان فرگردخودبینی وغرور* نویسنده:فرزانه شیدا

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *صوفی گری*

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● ● فرگرد صوفی گری ● ____ بیداردر خواب, سروده ی « فرهاد آرین»_____ دشنه که پوستین پاره کرد و به رگ رسید بیدار شدآن خفته در خوداسیر این چه بیداریست واز چه روی بر فریاد خودای فرو رفته در چاه میزنی فریاد..؟ یاران زرد روی سپید پوش دیروز یا این سیه روی مردمکان دیروز و سپید پوش امروز.....! کنون تو بگوی این چه برابریست؟ نیست آیا اشتباهی محض و نا ممکن....؟ سبزم ای دوست این گونه می گفتی...! پس دست تو کو ای عدالت گوی دیروز و.....غارتگر امروز ● « فرهاد آرین» ● زمانی که بدنبال,افکارواندیشه ی صوفیانه میرویم بایدبخاطرداشته باشیم,که,دردنیای فعلی ورد روزگارامروزما,نیازما,بیش,ازهرچیزبرآگاهی هاواندیشه های روشنی ست که,درآن قادرباشیم باامروز زندگی کنیم ودرکنارآنکه,درعالم تنهائی خودشایدصوفیانه,ودرویش منش بادنیابرخوردمیکنیم,از یبیعت,وتمامی,آنچه,درزمین هست لذتی عارفانه وصوفیانه میبریم,امانگاه,واقع گرانه,وواقع بین مانیزمیبایست حقیقت زندگی امروزراهمانگونه شاهدباشدکه,هست,چراکه,دردنیای واقعی,امروزکه عصر تکنولژی وعصرفضاست,ودرروزگاری روبه رشد,مانیازمنداین هستیم,که,همپای جامعه ی نوی...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● ● فرگرد انتقام ● نه هر که ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه می‌رود می‌راند پیداست که امر و نهی تا کی ماند ناچار زمانه داد خود بستاند . ____از:رباعیات سعدی___ واژه ی انتقام , واژه ی ترسناکیست وازآن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبددلی برمیخیزد حضرت علی(ع*) سلام میفرمایند:دربخشش لذتی ست که,درانتقام نیست. واین جمله به تنهائی گویای بسیاری ازچیزهاست که لزومی حتی برتعریف آن نیست,که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشدبایدقلبی بزرگ باشدواگر جزاین بود نمیتواسنست گذشت وبخششی ازخود نشان دهدوآنکه,درفکرانتقام,است ودرچنگال خشم وکینه ها گرفتار,بی شک انسان کوچکی ست که,درکوته نگری خود,دیدگاه ی بسیارمحدودداردووسعت نگاهِ او زیادگسترده نیست چراکه,انسان کوته فکر,انتقام,راچاره راه خشنودشدن خودمیداندامااگر قلبی مهربان,داشت حتی بردشمن خود نیز نمیتوانست ازاری واردکند.عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که باینگونه بزرگان,درجنگندجزازسرحسادت وکوته نظری,وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنهابراین گروه,دل میسوزانند وآنان رابردیدگاه کوچک خودسرزنش نمیکنند وحتی دردل آنان ...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *زندگی*

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ● زندگی ● در طی تمامی فرگردهای نوشته شده,همواره پایه,واساس همه بخشها ی یادشده برمعقوله ی« زندگی» بناشده بودوتلاش براین,داشتم که بادرنظر گرفتن,هریک کلام بارارزش ازاندیشه های فیلسوف واندیشمندایرانی*ارد بزرگ تمامی جوانب,اندیشه های ایشان رابازندگی هماهنگ کرده,وآنرادرراه زندگی درست بااندیشه های نوین بکارگیریم,بااین وصف درفرگردی که بنام «زندگی» دراینجاداریم احساس میشودتمامی گفته های نوشته شده,درفرگردهای قبلی راتکراری دوباره,باید,که,این خود یازده جلددیگری خواهدشد.لذادرکوتاهی سخن تلاش میکنم تنهااندیشه های *اردبزرگ رایک بیک به تفسیر نشسته واز زیاده گوئی نیزپرهیزداشته باشم تااثربهتری رانیزبرخواننده ی خودشاهدباشم *- آنچه رخ داده راباید پذیرفت اماآنچه راروی نداده،می توان به میل خویش بنانمود.*اُردبزرگ ما همواره,درزندگی روزهای بیشماری,راپشت سر گذاشته ایم که,خاطره هاوتجربیات ماست وبراساس همان خاطره ها وتجبیات آموخته شده ازآن تلاش میکنیم زندگی راادامه دهیم وکمتردچارمشکل شویم , بسیاری ازمابااینکه تمامی خاطرات بنوعی برای همیشه تمام شده است آنرابگونه ای دردآلود وغم آور به...