●بعُد سوم آرمان نامه اُردبزرگ
● فرگرداندرز●
ماانسانها بیش ازهرچیزدرزندگی ودر طول مدت عمر خود پندواندرزمیشنویم ومیتوانم بگویم اینهمه که,درایران ودربین مسلمانان متداول است,درهیچ کجای,دنیاتابدین حداین امری متداولنیست وسخنان بزرگان که خودنوعی پندواندرز است جای خودرادر زندگی مردمان دارد ودرزندگی عمومی معمولا کمتر کسی بکار کسی کارداردتابدون آنکه, اوبخواهد کسی باو پند واندرزی بدهد وشاید درخانواده ها وبین والدین وفرزندنیز پندهاواندرزهائی ردوبدل میشوداما بشدت ماایرانیان نیست ومیتوانم بگویم که شاید این ازاینروست که زیادی دادن پند واندرزبه,اطرافیان پس ازمدتی دیگران را خسته کرده وبستوه میاوردواینسوی آبهانیز چون معنقدند که پندواندرز درزمانی می بایست داده شود که نیازآن دیده شودودر بسیارکوتاه باشدودرعین حال عمیق.
*- پر حرفی درهنگام اندرز،ازاثر آن می کاهد.*ارد بزرگ *
وهمواره تلاش براین است که درنوع تربیت آموزشی بخصوص دردبستانها مدارس ودانشگاهااین نوع پند واندرزهائی که لازمه ی زندگیست با برانامه ریزی خاصی به دانش آموزان بزرگ,وکوچک داده شود که شکل متداول پندواندزها یابصورت داستهانهاوقصه هادرکتاب باشدودرلابلای برنامه های متداول کلاسی باشد یابنوعی چه ازسوی خانواده,چه آموزش وپرورش داده شودکه بااحساس وغرورکودک ونوجوان وجوان نیز بازی نشودوتوجه خاصی نیزبه گفتن شکل آن دارندچراکه پندواندرزگاهی درزمانی داده میشود که بیش ازانکه شکل یاد دادن بنوع دلسوزانه پدرانه ومادرانه راداشته باشددراکثر مواقع مثل سرزنش ونکوهش ازآن استفاده میشودوتلاش براین است که حتی درصورت اینکه اشتباه وخطائی رخ داده است به جبران آسیب آن بپردازیم ومشکل رانیزحل کنیم, نه,اینکه خودغمی شویم برغمی دیگر..
____ وتو...رفتی _____
به هزار نغمه برایت گفتم
با هزار نگاه
با لبخندهای بسیار
وگاه بااشکهایم نیز
تا شاید گوشه ای
از آنهمه محبتی را
که دردل برتو بود
بازگفته باشم
افسوس ...
افسوس هرگر ندانستی
چگونه میتوان
اینهمه عاشق بود
چراکه هرگز
کلامم را درنیافتی
وهرگز ندانستی ...
چگونه دوستت میدارم
ورفتی...
تنهائی اینجا بامن است
خاطره هایت را
برایش بازخواهم گفت
در لحظه لحظه ی دلتنگی.... بی تو...
_____ 1387 /ف.شیدا ______
سخن ,پند واندرزی که برای آینده ی کسی مهم وضروریست به نوعی داده شودکه,احساس نکوهش وسرزنش رادرشخص تولیدنکندحال چه کودک وجوانی باشدچه هرانسانی درهر سن وسالی زیراهدف ازآن,این نیست که ماکسی راسرزنش کرده وکوچک کنیم یاباغروراوبازی کنیم,اماچون بسیاری,ازچیزهای دیگربمانند تمثیل هاوضرب المثلهادرایران متداول شده است که به عنوان نوعی متلک وکنایه زدن به یکدیگراز آن بهره جویندچه,درجامعه چه,حتی,درخانه,وخانواده,وهمین امرباعث شده است که بسیاری درزمانی که می بینند کسی حتی,ازروی دوستی قصد دادن پندی راداردبازاحساس ناراحتی میکندویاحتی گوشی را درمیکندوآن دیگری رادروازه.چراکه معمولاکم پیش میآیدکه پنددادنِ,ایشان براساس این نباشد که درجائی,ایرادی به شخص بگیرندومتلکی نیزگفته باشندوخنده ای به,تمسخر نیزدرپایان مزه ی آن کنندواین شده است که,کمترکسی امروزه علاقه ای به شنیدن پندواندرزی داردکه سراسرکنایه وسرزنش ومتلک گوئی باشدوبنوعی تمسخروتحقیرنه درمعنای واقعی پندواندرزی برای,نشان دادن راهی ودلسوزی ومهربانی ویااز سردوستی وعشق حتی والدین نیز اینوع پندواندرز دادنها راچنان بی ارزش کرده اند که فرزند کودک ونوجوان وجوان تنه خیره بایشان نگاه میکندامادرعالم,افکارواندیشه های خود سیرمیکند وگوش شنوائی به آن نمیسپاردوعلت هم,همین است که,ماارزش واعتبارپندواندرزهاراازبین برده ایم ومقام,ارزشمندتجربیاتی,راکه نویسنده ی اولیه ی,آن پندواندرز,رابه,این رسانیده که پنددادواندرزی نوشت رانیزبی بهاکرده ایم و"قدرتِ پندی"راکه براستی میتوانست راهگشای مادرزندگی باشد نیزازآن گرفته ایم وحتی ارزش جوک روزانه,ازآن بیشتر شده است ومردم بیشتر تمایل دارند جوک وچیزهای شیرین بشنوند تاپندواندرزی برای بهتر شدن زندگی ودرعین حال بایدخاطر نشان کرد پند جائی بایدداده شودکه کارائی داشته باشدنه,اینکه فقطبه لحاظ گفتن کنایه,ومتلکی لب گشوده شود وقدروارزش پندی رابه,هیچ کشانده,اعتبارخودوپندراازبین ببرن چراکه وقتی پندی بیجا ونابجا وتنهابرای,آزردن بکاررود,بی ارزش ترین سخن نیزمیتواندتلقی شود.نه لااقل "درجائی که هدف مادادن پندی برای,راهنمائی کسی ست",چراکه کارائی خودرابارنجش فردِمقابل,بطورکامل,ازدست میدهدوشایداین پندحتی خاطره ی بدی نیز,برای آن شخص شودکه,هربار دیگری درهرجای دیگری,آنراشنیدبیادبیاوردکه پدرم یامادرم ودوستم...بااین پند مرابه ببادتمسخر وسرزنش گرفت یاباعث رنجش من شدلذا"ارزش پندواندرز"راپاس بداریم ودرست وبجاازآن,استفاده کنیم یالااقل باینگونه,نباشد که,دل کسی راباآن,بشکنیم که,هدف,ازدادن پندوندرزبه کسی,هرگزاین نبوده است.
*- اندرز جوان باید کوتاه،تازه و داستان وار باشد.*اُرد بزرگ
____ با برگ :« فریدون مشیری » ______
حریق خزان بود
همه برگ ها آتش سرخ
همه شاخه ها شعله زرد
درختان همه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی که می سوخت میریخت می مرد
و جامی ساوار چندین هزار آفرین
که بر سنگ می خورد
من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخه ها می گذشت
و سر در پی برگ ها می گذاشت
فضا را صدای غم آلود
برگی که فریاد می زد
و برگی که دشنام می داد
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد
و در چشم برگی که
خاموش خاموش می سوخت
نگاهی که نفرین به پاییز می کرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود
که توفان بی رحم اندوه
به هر سو که می خواست می تاخت
می کوفت می زد
به تاراج می برد
و جانی که چون برگ
می سوخت می ریخت می مرد
و جامی سزاوار نفرین
که بر سنگ می خورد
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی که خاموش
می سوخت گفتم
مسوز این چنین گرم
در خود مسوز
مپیچ این چنین تلخ
بر خود مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور
ترا می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ
____« فریدون مشیری » ____
ماآنقدرازدنیای پیرامون خوددرطول زندگی خوبی وبدی میبینیم که نیازانسانی ماپندها واندرزهائی ازسرمهراست ویاوری ولی,افسوس که,وقتی حتی به سراغ انسان بدوستی میایندوانسان رااندوه می بینند,بیش ازاینکه به دلداری بپردازندوبه گونه ای پنددهدکه شخص آرام گرفته,وراه خود پیداکندانقدرازاین سخن میرودکه تواشتباه میکنی,اشتباه میبینی,اشتباه,فکر میکنی,رفتارت ناردرست بود,اینطوری نبایدبکنی,جان من ازتجربه هاخوب برداشت نمیکنی,استفاده درست نمیکنی خودت میگویی,اماعمل نمیکنی]وووو...وهمانطورکه می بینید بیشترازاینکه دردی دواکنندازانسانی که درناراحتی وکلی گرفتاراست مدام ایرادگرفته,وبنوعی بجای پندواندرزی که,دردرادواکندازشما میخواهندخودتان نباشیدوخودراعوض کنیدوکس دیگری شویدامااینگونه پنددادن بدرداحدی نمیخورد هیچکس یک شبه,تعییر نمیکند بخصوص دردوره ناراحتی وبا این سرزنشهای شما!وهیچ کسی هم یک روزه این چنین آدمی که هست ,نشدوهیچکس نیز نمیتواندتمامی خط ومش وباورهای خودرانیزیک شبه بدور بریزدوکس دیگری باشدواگرمهربان,است تلخ وبداخلاق شود,اگرتلخ وبداخلاق است یکدفعه تمام عملکرد زندگی,راعوض کندآدمی خندان وآرام,وخونسردشودهدف که,وقت تلف کردن نیست دراین نقطه ی اتفاق وغم میبایست چاره جست نه,اینکه تئوری تحویل شخص بدهیم که بزرگ باش عاقل باش "ابن سینا"بالای درخت بودکه استاداوازراه,آمده وبه سرزنش گفت:" ابن سینا بیاپائین جای تو که"ابن سینا" هستی بااینهمه دانش ودانائی آن بالا نیست"!واودرجواب به لبخندی گفت" "من هرچه,هم باشم,هنوز یک کودک ده ساله,بیشترنیستم,ونیازبه بازی دارم,و"اقتضای سن کودکیست,که اقتضا میکندکه من بازیهای کودکانه ی خودراهم درجای خود,بکنم"!این جمله حقیقتی ست اماکجابایدآنرابکارببریمنه درزمانی که کودک ونوجوان ما باید تجربهها را نیز تجربه کند وخوددریابد تلخی زندگی چگونه است وچه باید بکندنه وقتی آدم چهل ساله ای گرفتاروناراحت به نزدماآمده ومابه او بگوئیم ازدرخت بیاپائین وبزرگ شوودرنهایت خوب "ابن سینا" دران زمان واقعاباهمه ی دانش وآگاهی وتیزهوش بودن درعالم,واقعی زندگی یک بچه بودومی بایست,بازی میکرداین آقاوخانومکه بتو روکرده است اکنون وحالاوقت بازی نداردولی شاید پای,آن بیافتد مثل خودمن بالای درخت هم برودوازلذت نشستن درآن بالاودیدن مناظرازآن بالا استفاده هم,ببردامااصلاهدف ازدادن پندواندرز دراین میان,چرافراموش شد هدف چه بودکه اندرزی اینگونه,داده شدبسیاری ازاندرزها درمکانی داده میشود که نه جای آن است نه,اثربخش است نه فایده ای داردنه,دردی رابرمشکل شخص متقابل ماکم میکندتازه"ابن سینا"همان بالا ماند چون براستی هم بچه ای ده ساله بود که میبایست بازی میکردوتوقع اینکه چون نابغه است بهتراست مانندنابغه رفتارکند چیزی بود میبایست استاد داو نیز درک میکردوانرا این نابغه"ابن سینا"بهترازاو میدانست وآن این بودکه کودک بایدکودکی کند جوان جوانی واگردربازی وسرگرمی وحتی زندگی,اشتباهی کرداین مطابق سن اوست,اوبایداین اشتباهات رابکندواگر اشتباه نبوداگر شکست نبودتجربه درکجا ی این عالم معناپیدامیکردکدامین پیروبزرگی قادربود پندی بمابدهدیا اندرزی راچاره ای در راه ومشکل ماکندویاکی سخنان بزرگان تااین حدارج ومرتبه ای,درتمام دنیا پیدامیکردکه هزاران هزارکتابی دردنیانوشته شودواشخاصی چون *"ارد بزرگ "واندیشمندان وفیلسوفانی ساخته شوندکه برای رسیدن به تمامی این تجربه هابسیار سختی ورنج کشیده اند تا امروزمنو شمادرخانه پابروی پاگذاشته,کتابی درجلو رو, درآرامش کامل خواننده تنها جملاتی ازآنان باشیم که در|آن درزندگی پوست انداخته اند بسیار شکسته شده اند بسیار رنج دیده اند وزندگانی را به سختی طی کردند تا شدند اینکه امروز شدند وکتابهائی نوشته شدازافکارایشان وبواقع از رنجها دردها شکستها وپیروزیهای ایشان که ارج هریک جمله ارزش یک زندگی ر باید به ما نشان دهد زندگی بزرگان عالم را.
ولی نشسته درخانه بدون داشتن وتجربه کردن یکی,ازاین صدجمله که درپیخود معنای یک زندگی راداشته است فقط به فقط جمله ای بخوانیم یا بیاد نگه داریم یا بابستن کتاب فراموش کننیم جملات وکلامی چون اینکه *ارد بزرگ میفرمایند :
*اندرزپیران،بیشترزمان هامملوازخون ودرداست که,بدبختانه جوان ازفهم,آن ناتوان است.اردبزرگ
درنتیجه تغییردادن یک انسان یااصراربراینکه تغییر کندنه پنددرستی ست نه"اندرز عاقلانه ای" دردرابایدجست وهمان راحل کردمسلماپس ازآن,این شخص نیزاین تجربه راعمری باخودخواهدکشید ودگرباره به چاه امروزی که درآن هست نخواهدافتادلذاپند زمانی ارزشمنداست که یاوری ویاری به انسان درزمان غم واندوه وگرفتاری ومشکل بدهدوحتی اینکه ماخوشمان بیاید همواره چون مادر بزرگ وپدربزرگی قصه گوباشیم ومدام لبی برای پندواندرز, مسلم است که برای همگان خسته کننده,وکسالت آورمیشودوحتی چندی بعد تلاش میکنندباانسان دریکجانباشند مبادادوباره شروع کندباینکه بگوید فرزندم!برای زندگی چگونه باش چگونه نباش !که بااولین کلام:فرزندم!...دل طرف راغم خواهدگرفت که ای وای خدای من بازشروع شد!وبازاین خودماهستیم که,ارزش "سخن"خود پائین آورده ایم که شخص دردل بگوید:وای,باز شروع شد!نوع پرورش وتفکرفردی,که سالها ی سال بااو بوده است با یکی دوبار گفتن اینگونه باش آنگونه نباش که تغییر نمیکند چراباید بی جهت تلاشی بیهوده کرده وزمانی را گفتن ناممکن ها کنیم که بدرد کسی نمیخورد؟!ما شایدبتوانیم فرزند دوساله ی خودرابگونه ای بار بیاوریم که پیروپندواندرزهای ماباشدامادرعین حال نمیتوانیم همیشه وهمواره درهمه جاحامی اوو مراقب اوباشیم که هرگزبدون پندواندرز گامی برندارد, اونیز بزرگ خواهد شد وپندوانرزهائی را که عقل,اوقبول میکندودنبال میکندوتجربیات خودراتجربه زندگی خود میکندودرکنار پندواندرزهای دیگر تلاش میکند به روش خود خیلی کند,واین غیرممکن است که مابتوانیم همه ی عمراورافقط با آنچه خود به اوآموخته ایم راه ببریموهموراه مراقب اووزندگی او باشیم زمانی مانیز پرندگاه خودرابایدپرداده وپس از یاددادن فن"پرواز"درزندگی,ایشان راراهی زندگی خودکنیم تاخودبه گونه ی خودزندگی کنددانه ازعمربرچیند پس انداز کندوزندگی خودوآشیانه ی خودرابسازد.
*- فراموش نشدنی ترین,اندرزهاآنهایست که,اندوهی فراوان,برای بدست آوردنشان کشیده ایم.*ارد بزرگ
وازاین روکه,انسان مسلما برای آموختن هزاراشتباهی میکندوآدمی جائزالخطاست انسان,اشتباه میکندآدمی گاه بی آنکه,بخواهدحتی راهی رامیرودکه,انتهای آن شیب خطرناکی حتی روبسوی سرازیر شدن به عمق دره ای ست امابی خبرازانتهاباز میرود,ولی باهمه ی اینها,براستی وقتی اشتباهی رخ میدهدباید اینگونه فکرکردکه:چه کسی عمدااشتباه کرده است همگان برایشان این,اتفاقی بوده است که افتاده است واکنون نیازمندیاری هستندنه سرزنش ونکوهش واصراربراینکه بطورکامل تغییرکن چون معلوم شدتااینجاکه آمدی,آدم درست وحسابی نبودی,که ضربه خوردی وبنوعی که,انگاربه ما میگویند:آدم شو!ودرحرف بگونه ای هستندکه انگاربگوینداصلاحقت بودبایداین بلا به سرت میامدیا شایدتعارف هم نداشته باشندوعلناهم,همین رابگویندوادامه دهند که:هرچه کردی,اشتباه بوده هست خواهدبوداصلا روش زندگی تودرست نیست ودرنهایت بگونه ای که,انگاراین است که رک بگویند:بزارآب پاکی بروی دستت بریزم توتابحال,اصلاآدم هم نبوده ای چه برسدبه آدمی باتجربه ...خوب اگراینگونه میخواهید پندبدهید ممنون! مانیازی نداریم چون درد که دوا نشدهیچ تازه به این نتیجه رسیدیم که فقط شماآدمید وماکه روزگاری خیال میکردیم درکله پری مغز گوسفند میخوردیم انگار فقط مغز خرخوردیم وخودمان خبرنداشتیم شایدم زیرسر کله پژی بوده,باشد خداداند!چون معلوم شد ما اصلا عقل نداریم وآدم نیستیم وهیچ نمدیانیم ومحتاج همین دوتا پند شما بودیم که یادمان بیاندازد که ادم نیستیم!ارزش پند را انقدر بی اعتبار نکنید درست نیست که اعتبار سخنان بزرگان اینگونه به هیچ گرفته شود وبه بیراهه ازآن استفاده شودو خلاصه اینکه اینگونه پند دادن هاست که ارزش پندواندرزوسخنان عمیق وباارزش پیرمندان وپیرسالان وبزرگان جامعه را بی ارزش کرده تاکنون چه نتیجه ای داشته جرایاتنکه,عموم حتی ازخواندن سخن بزرگان نیزخسته شده وحوصلشان سرمیرودیاحتی ازآن گریزانند.چراکه طبق عادت مداوم ومداوم هر کسی و همه کس درهمه جا,آشنا وغریب گوئی پندگویان عالمندودرهمه مورد روزانه ودر زندگی هزاربارشایدپندواندرزبجاونابجا شنیده اندودیگرلبریزندوتحمل اینکه خودبدنبال پندواندرزرفته بیشتربرخودوباور خویش شک کنندراندارند.
___ گلخانه ی دنیا ____
منم آنکس که با شادی وامید
گل مهرم دراین « گلخانه» روئید
ندانستم همه رنگ وفریب است
بدنیائی پُر از اندوه وتردید
چو دنیا جایگاهی از دوروئی ست
بدی , بهتر زخوبی ونکوئی ست
حقایق جای خود داده به تزویر
جفا بینی چو راهت راستگو ئی ست
بدی , دنیا به ویرانی کشانده
دگر « گلخانه ای» برجا نمانده
اگر روید گلی باشد گل یخ
که سردی را دراین دلها نشانده
دگر از باغبان گویا , اثر نیست
نوای زندگانی را خبر نیست
همه در مشغله اندر پی سود
کسی را بر گلستانی گذر نیست
دگر دنیا شده غمخانه ای سرد
گل هر چهره ای، پژمرده وزرد
نمی خواند ، دگر بلبل بدین باغ
چه این ویرانه ای باشد پُر از درد
کنون عشـقی درون سینه ای نیست
میان سینه ها، جز کینه ای نیست
چـرا دلها همه خالی زعـشق اسـت
به قـلبی صــافیِ آئینه ای نیست
چـرا آن دل که پُـر ازعـاشقی بـود
درون خـلوتش جز گــریه ای نیست
درونِ سینه ی عاشـق ، خـدایا
به جز غمهادگر گنجینه ای نیسـت
27 خرداد 1360
____سروده ی فـرزانه شــیدا ____
درعین حال مانبایدفراموش کنیم که,وقتی به کسی که,در مشکلی گیرکرده است پندواندرزی میدهیم ,دردی دردرون اوست وزخاطر نبریم,که,اکنون,اونیازبه دلجوئی ویاری داردوآن اندوه ورنجی راکه درسینه داردوباعث دلگرفتگی واندوه دل,او شده است واینراکه اوهم اکنون سینه ای وقلبی روح وذهنی درآزاروغم است که نیازبدلجوئی ویاری دارد,نه نکوهش وسرزنش ومتلک وکنایه,ویاحتی شاید استفاده,وشاید حتی سواستفاده,ازموقعیت فعلی او,دراین بهترین زمان,که,ازنظرمافقط بهترین زمان است نه,از طرف او,که بگوئیم,الان وقت آن است که بایدباویادبدهم که دیدی سرت خوردبه سنگ من بهت پیشتر,که,گفته بودم چرا برای اوهم اکنون بدترین زمان برای شنیدت عیب وگرفتن ایراداز اوست واو نیازمندیاری ست نه اینگونه سخنهای نابجای دردناک که براندوه,فزوده وغم بسیار میکند تاجائی که شخص به خلوت رفته باخودبگویدبهتر که هیچکس نداندچه دردل من میگذردتاخودم فکری بحال خودم بکنم,تااینکه کسی یابمن خشم گیردیاسرزنشم کندیامراازخودبا زبان خود بااینهمه ایرادگیری ازمن ارخویش براندوهم برغم بیافزاید .مانمیخواهیم دیگران,رااز خوددورکنیماگر واقعابادل قصدداریم,که,اوراکمک کنیم بادل نیزمی بایست اندوه ومشکل فعلی اورادرک کنیم وچاره ای درست برای اوپیدا کنیم که,او,ازگفتن دردخودبمالااقل آسوده گرددنه غمگین تروافسرده تر وآشفته تروسنگین تراز خوددردوغم.
*- صدهاراه,برای پندواندرزدادن وجودداردامابیشتربدترین گونه آن،که همان روراست پندگفتن است رابرمی گزینیم.*ارد بزرگ
اینگونه وبدین شکل دلداری دادن هائی هم,که شایدازسر مهرهم,باشدودرخودحتی پندواندرزی نهفته داشته باشد بیشترآزاردهنده است ودردی نیزبردرداولیه میآفزاید گفتنن پند نیز راه خود را دارد تا اثر گذار باشد وجای آن نیز بسیارمهم است درنتیجه ,وقتی که شخص میبیند اصلاموضوغ اولیه فراموش شدکه,اوچراغمگین بودچه مشکلی داشت ودر جای آن هزارویک عیب وایراددیگر هم براوگرفته شدکه یکی بعداز دیگری بنوعی تحقیراحساس وعملکرداوست واینگونه پنددادنی,نیزازهر شخصی هم که باشدعزیز ترین وغریبه ترین هرچقدرازروی دوست داشتن باشدنه تنهااثر نمیکندکه حتی آزردگی ورنجش خاطرنیزایجادمیکند,آنهم,وقتی شخص ببیندازنگاه فلانی,پرازعیب وایرادبوده,است ودرنگاه او,هیچ اززندگانی نمیداند,درحالی که چنین هم,نیست,امابهتراست وقتی تااینحدشماخودرابااو یکی دیده ایدویااورا محرم اسرار دل کرده اید وغم خویش باوبازگفتیدو نیاز داشتیدبااودردودل بگویید وچاره ای بجوئیدولی میبینید که اودرجای آن به دوستی ودشمنی,فقط شمارامیکوبدفقط کافی ست که به زندگی خوداودقت کنیدوببینیدخوداو تجربه هایش راچگونه استفاده کرده است,اصلا چگونه آدمی ست مورداعتمادهست یاخیر.وایا درقدم اول اشتباه نکردید که به او درد خود بازگفتید ولی اگر ازتنردیگان شماست واینگونه باشما رفتار میکند هرچند ممکن است از سر دلوسزی باشد ویا واقعا خوداونیز دلش سوخته باشد که به خشم آمده اینگونه رفتار میکند بخاطر داشته باشید درمقام چاره جوئی شما نیاز به انرژی منفی وازدست دادن اعتماد به نفس خود دراین زمان نیستید که اجازه بدهید که اینگونه تخریب فکری درشما ایجاد شود وچون دوستی ست حتی اگر میدانید اونیز دلوسز شماست اما پند ازکسانی بپذیرید که مطمئن هستید واقعا خیرخواه شما هستندوبدانیدکه خودایشان چقدرانسان خوب ومهربانی بوده است وتاکجای راه زندگی خودموفق بوده است وهم اکنون درکجای زندگی ایستاده است آیاموفق است آیاهمواره خیرخواه همگان بوده است آیابراستی دوست ماست؟گاه غریبه ای بهتر دوستی میکند تا آشنائی که با تخریب روحیه ی ما درزمان غم بدتر باعص سرگردانی فکر متا میشود که بخودهم شک کنیم که دیگر همین انرژی منفی آن یک ته مانده ی قدرت مارانیز ازما سلب کند وباعث شود آنقدر آشفته شویم که نتموانیم حتی چاره ای بیشتر برکارخود کرده وحتی شکست خودرا بدون اینکه گامی برای بهترشدن اوضاع برداریم قبول مکنیم ودست کشیده به آنچه شد رضایت دهیم واین درست نیست شما همواره برای جبران شکست مییبایست اعتماد بخودرا نگه دارید وتلاش خود ر بکنیدواجازه ندهید پندواندرزهائی که به شکل نادرستی به شماداده میشودیا بگونه ای ناامید کننده شمارابه فکرهای آلوده ی منفی ازخود وجهان شما میکشاندکه ازخودهم ناامید شوید هرگزراه رابرشما ببندچون شاید این شخص چنین هدفی هم نداشتهباشد اما متاسفانه اثرآن برروح زخمی شماجزاین نبوده است .لذادقت کنید"پندها.اندرزها به اشتباه سم روح شما نشود" وواقعا شکل پندرابرخودنگه داردوبگونه مثبت ازآناستفاده کنیدکه درمقاماولیه نیز هیچ پندی جز برای بهترشدن زندگی مانبوده است.بسیارنددوستانی که درغم واندوه پندواندرزایشان نه تنهامایه درداست که حتی درزمان نیاز بیشترازانسان دوری جسته وتلاش میکننددورباشندوبه گونه ای انسان درمییابدکه دراین روزگاربیشتر زمانی انسان را دوست دارندکه,بتواننددرخنده ی او شریک باشندامادرغم واندوه نه دوای دردندنه مشکل گشانه چاره سازنه پند دهنده,بلکه خودنیزدردی عمیق تردرخاطره که این نیزدوست نبو نه,آنگونه که من تصور میکردم ,که غم وشادی من باهمه محبتی که نشانم میدادازآن اونیز هست وبسیاری مواقع انسان بخاطرمیاوردکه زمانی که,نیاز نداشت همین دوست چقدر برای اوو از خوبی ها وپندها واندرزهاوارزش ها وباورها میگفت ودردم نیاز دوری را بر باتو بودن وهمراه توغمگین بودن ترجیح دادوچون بپرسی چراچه شدخواهد گفت دراین زمان بهتر بودتنهاباشی تاخود تصمیم درست خودرابگیری !به این بهانه که:شاید که من دردادن پندی وچاره راهی اشتباه کنم واگرچه گاه محبتهای بیش ازحد ممکن است درغم آدمی باعث گرددکه کسی دچار هیجانهای غم وافسردگی وعصبانیت شدیدشودوچاره راهی راازاین غم بتونشان دهدوچونکه ,تراغمگین یا گرفتارمیبینید,میخواهدبه هرگونه هست ترا نجات دهدواین احساس بیش ازحدوخود باختن روحی,از علاقه بیشترمشکل سازمیشودتایاری دهنده که,البته بیشتردرافرادخیلی نزدیک خانواده چنین اتفاقی میافتدامامسلم است درست زمانی انسان بیاری همگان نیازمنداست که گرفتارچیزی شده است پیش یا قبل,ازآن,دوستی فقط لحظاتی سرکردن باهماست وبس اماانسان دوستی راناز داردیاری رامیخواهد که همواره همراه ویاورباشد نه درزمانی که فقط مناسب اوست وخودرادرامان میبینددوست باشدوهمراه ودردیگر مواقع غریبه ای که دوری میکند یا زبان به ایرادگیری میگکشاید یا حتی باعث رنج وئودرد ادمی دردرددرون امروزی مامیشودتایاری دهنده ای بامرام درمقام دوست.
____ بگوید با او...از ف.شیدا______
آسمان چون تو نبود
آسمان همواره
در غروب رفتن
پا بپای خورشید
رفته تا لحظه آخر با او !
تا که در بدرقه خویش بگوید با او
باز فردا برگرد !
____ اسفندماه 1384 ف. شیدا _____
خودما گاهی درزمانی که میبینم کسی که دوست نیداریم در موقعیت بدی قرار گرفته است ممکن است بعلت عشق وعلاقه ای ذکه باو داریم حتی دردادن پند واندرز وچاره راه اصرار نیز بورزیم وهمپای او چنان درغم شریک شویم که خود نیز دردل سوز واندوه شدید را اصرار کنیم اما زمانی که می بینیم این شخص به هیچ وجه پند پدیر نیست بهتر آن است که اورا درحالی که هست رها کنیم تا به شیوه خود مشکل خود حل کند حتی اگر عزیزترین ما باشد چراکه گاه هیچ پند واندرزی براینگونه اشخاص اثر نداشته باز براه خویش ادامه میدهند ودراصل انککه بیشتر میسوزد ما هستیم که اینهمه یا عشق ومحبت تلاش میکنیم مشکل اورا حل کنیم وشاد درنهایت نیز خود را ازچشم او بیانداریم بی اینکه درک کند چقدر خود ما بپای او سوختیم وچقدر غصه ی او غم روز وشب ماشد وچه بهتر که نه دیگر باو کاری داشته باشیم نه در شرایطی دیگر تلاش کنیم انسانی را که پند نمیپذیرد با پند خود براه درستی که می بایست برود وقادر بدرک آن نیست هل بدهیم ایمنگونه رفتن نه برای ما سودی دارد نه براستی برای او پسهمان به که بگذاریم خود درنهایت دریابد که اشتباه از چه کسی ست ودلسوز واقعی او چه کسی بود وچرا اینهمه تلاش داشت غم اورا ازبین ببرد چراکه بیشتر اوقات درک نمیکنیم دراین مورد بزرگان نیز میگویند
*- آن که پند پذیر نیست ، در حال افتادن در چاله سستی و زبونی
وپرچه ما خواهان رنج وزبونی عزیز ودوست وآنشایان خود نیستیم اما گاه مجبوریم این شخص را بحال خود رها سازیم تا خود پند زندگی از زندگی گیرد .
_____ خدا یارت , ف.شیدا ______
توخود در باور چشمان من دیدی
که پر ازاشک واندوهی توان فراسا
بدرد وغصه واندوه تو
پرپر زدم روزی
وتو ...حتی
برای دیدن اندوه ورنجِ مانده در قلبم
نفهمیدی که گر مهری بدل
برتو نباشد بر دل وسینه
چرا باید بدینسان
در غمت آشفته وخون دل شوم هردم
که دریادت
ترا غمگین به کُنج خاطر خود
باز میبینم
نمیدانی
وتو هرگز ندانستی که این دل
...رنجهایت را
بدوش خود کشد هرباره وهربار
که تو درغصه ای درسینه آشفتی
تواما این نمیدانی
ومن دلخسته از گویائی مهرم
کنون راهی شدم بر روزگارخود
که خود هم دردلم انبار غم بودم
ولی در رنج تو همواره ...همراهت
تواما این نمیدانی
تواما این نمیفهمی
...
برو دیگر , که من هم
خسته از تکرار تکرارم
که منهم خود گرفتارم
که منهم بیش ازاین
تاب وتوانم نیست
که دردت را بدل هردم کشم روزی
برو دیگر
گخ من دلخسته از این بازی تکرار
سپردم قلب تو بر روزگار تو
خدایم یاورت باشد
که دردل در ,دعایم جاودان هستی
فرزانه شیدا/ 1388__________
در عین حال نیزهرکسی لایقِ,این نیست که,به ماپندواندرز بدهدچراکه هرپند واندرزی هرچقدردرست بایددیدکه,درکجاباید ازآن استفاده کندوچراباید چنین,پندی داده شودوایا جای این پند دراین موقعیت فعلی هست یا خیروآیادرپشت آن براستی مهری نهفته است یااینکه بنوعی سردکردن دل,وروح آدمی راسبب میگردد بیبش ازاینکه یاور راه باشدودرعین حال,هرکسی راه پنددادن رانمیداندواما پندهرکسی راهم نبایدگوش کردوعملی کرده وانجام داد ما باید اول ازشخصیت خود پند دهنده باید اطمینان داشته باشیم واز هدف او دررابطه باخود اگر ازعزیزان ماست که واقعا میدانیم دلسوز ماست میتوانیم لااقل اسوده باشیم بدخواه ما نیست حال اگردرست وبجاعمل نکرده است یابه گونه ای نادرست پند را بمامیدهدمشکل اوست نه شما.درعین حال همیشه نیزانسان دردرجه ی اول,باید بصدق وراستی ویکرنگی فردپنددهنده مطمئن باشدآنگاه,اگردرگوشه ی احساس سرخورده وشکست خورده ای ترادیدوازغمت غمگیمن شدپندراپذیرفت وگرنه بسیاری ازپندواندرزهادر پشت خوددردنیای کنونی بخصوص از کسانی که معلوم نیست چقدرواقعادوست ویارآدمی,هستند ونمیدوانیم که,تاکجای دوستی بامادوست هستند پذیرفتن هرپندی عاقلانه نیست درکل قبول حرف دیگران بدون آگاهی از صحت ان ودانش اینکه ایا به همین شکل که گفته میشود گفته شده است یا درپشت پندی درجایگاهی آیا چیزی بجز پند برای موفقیت آدمی نهفته است یا خیربه خودانسان بستگی داردکه چقدردرزندگی دوستان واطرافیان خودرامیشناسدوتاچه حدمعنای پندهارادرک میکندودرعین حال بسیارند پندهائی که درجای نادرست بکاررفته ونتیجه ای درست معکوس برای مادارندومیبایست دراینگونه مواردکاملا هشیار باشیمبخصوص که هیچکس بحدماشکل مشکل وگرفتاری مارانمیداندوممکن است خوداوهم,ازماجرادرست برداشت نکرده باشدوپند واندرزی بدهدکه باگوش دادن به,آن بیشترانسان دچار مشکل شود
______ اتفاق _____
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد
_______ « قیصر امین پور » _______
درواقع هدف ازگفتن اینهمه سخن این بود که بگوریک گاهی,نشنیدن پندی ازفردی که به صداقت اوشک دارم بهترازشنیدن آن است چراکه ممکن است بدتر مشکل ساز شودومیبایست,این رانیزیادبگیریم که پندهاواندرزهاراازهرکه هست به شکل درست,بیاموزیم وجای آنرانیز بدانیم تاخودنیزدچار همین اشتباه نشویم که نابجاپندی بدهیم,که بیشترخطاست بخصوص اگربدرستی مفهومم آنرانیزدرک نکرده باشیم و.درعین حال,درهمه جاهر پندواندرزی عملی نیست وبایدجائی آنرابکار ببریم که براستی دردی دواشودوبه چاهی نیافتیم که چاله قبلیِ,آن بهتر بامامیساخت تااینگونه درعمق خیانت وبدی دوستی نارفیق ,اندرزی رابپذیریم که بدترمشکل سازآدمی میشودوهدف این است که بگویم خودِ« پند واندرز» هرگزدرجای خود بدنیست این گوینده ی آن است که,میبایست صداقت ودوستی ومحبت اوراحتما به مرحله ی امتحان گذاشته باشیم ومطمئن باشیم که,اوبراستی بفکر صلاح وپیشرفت وشادی ماست
_______اگر دل دلیل است « قیصر امین پور »______
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
________ « قیصر امین پور » ________
بسیاری مواقع پند واندرزی چنان میتوانددرزندگی آسیب زننده باشندکه ندانستن آن درآنزمان به صلاح آدمیست چراکه,ازسوی کسی یاکسانی بمامیرسد که بیش ازایستادن ماامید زمین خوردن مارا دردل دارند لذادرمواقعی که دردودلی دارید اگربه,کسی هم گفتید تابع صدردصدافکارواندیشه ی او نباشیدوهمواره دردرستی عملکردخوددرانجام پند مطمئن شویدومصلحت وصلاح خویش راباموقعیت خویش هماهنگ کنید.زیراکه بسیارندزیباترین چیزهاکه,اگربد بکارگرفته شودفاجعه می افریند پس به چاه هرکسی نیافتیدونصیحت ومحبت هرکسی رانیزپذیرا نباشیدلااقل نه پیش ازاینکه کامل اورابشناسید ودرعین حال تحت تاثیر دیگران نیزنباشیدکه آنگاه مداوم برای ماتولید اشکال,خواهدنمود.باید اینرانیزبخاطرداشت هیچکس صلاح مارادرزندگی مابهترازخود مانمیداندچراکه هیچکس ازتمامی چون وچراوتمامی زوایای زندگی ماباخبرنیست که چاره ساز واقعی مادرزندگی باش پندواندرزرا بایدشنید وبکار برد وآدمی میبایست نیز پند پذیرباشدامابموقع وبجاوبا توجه وآگاهی ازنتیجه ی آن لذادردادن پندواندرزوهمچنین گرفتن پندواندرزهانیز می بایست هشیاربودوبجاوبموقع ازآن بهره گرفت تابراستی قادرباشد کمکی درراه زندگی برای ماباشد که بی شک هیچ پندی بدنیست اگردرست معناوتفسیر شودودرست بکارگرفته شود
*- پر حرفی در هنگام اندرز ، از اثر آن می کاهد .*اُردبزرگ
*- اندرز جوان باید کوتاه ، تازه و داستان وار باشد .*اُردبزرگ
*- فراموش نشدنی ترین,اندرزهاآنهایست که اندوهی فراوان برای بدست آوردنشان کشیده ایم.*اُردبزرگ
*- اندرز پیران،بیشتر زمان هامملوازخون ودرداست که بدبختانه جوان,از فهم آن ناتوان است.*اُردبزرگ
*- صدهاراه برای پندواندرزدادن وجوددارداما بیشتربدترین گونه,آن ،که همان رو راست پند گفتن است را برمی گزینیم.*اُردبزرگ
*- آن که پند پذیرنیست ،درحال افتادن درچاله سستی وزبونی است.*اُردبزرگ
●پایان فرگرد پندواندرز● به قلم:فرزانه شیدا
نظرات
ارسال یک نظر