رد شدن به محتوای اصلی

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خنده*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"



●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ●
●فرگرد خنده●
زیبائی زندگی درزیبادیدناست./ف .شیدا ●
تا زمانیگه نگاه ما برزندگی نگاهی زیباست,ودیدگاه مابردنیای پیرامون مانگاهی ست با ستایش خداوند,درخلقت وآفرینش زیبائی هاهرگز نمیتوانیم,حتی,درغم نیزازاین طبیعت زندگی ازاینهمه ززیبائی وعظمت زیبای,آن,چشم برداریم, مگر,دیدخودراروبه سیاهی ها,معطوف داشته وناامیدانه,نگاه کنیم.وبعلت مشکلات وغمهای زندگی,که درزندگی,همه نوع,انسانی درسراسردنیا وجوددارد,خودرا سرگرم فشارهاوغمهای زندگی کردهواز خودودنیای پیرامون خودغافل شویم,دنیا باتمامی شگفتی های زیبای خود,آنقدر دیدنی ست که,غم نیز نمی بایست توان آنراداشته باشد که برما مستولی شده,ودنیای واقعی رادردیدگاه مابه,شکلی درآوردکه,اینهمه رنگ را,خاکستری وسرانجام تیره ببینیم.دنیائی که,ازعمق کهکشان هاگرفته تاوسعت نامحدودکهکشان پراززیبائی هائیست که بسیاری ازآنها راهنوز ندیده ایم,وبسیاری دیگربرما هنوزمجهول,وناشناس هستند.وقتی خورشید وماهی, حتی "سیاره زمین" بی هیچ پایه ای,در کهکشانی, معلق است وهمواره وهرروزه زندگی برروال عادی وروزمره خود همچنان پایدار برجاست براستی چگونه میتوانیم,از قدرت خداوندی که, اینهمه رابر جای خودنگاه داشته است ناامید شویم,که,اگر"ایمان به حضوروجودخدا"داشته باشیم,هیچ غمی,غم نیست,وهیچ مشکلی, پایانِ عالم نیست.وزمانی که,دنیای ما سرشارازاین گویائیست که,هرچه هست وهرچه نیزرخ بدهد,دوباره زندگی به روال عادی برمیگردد,چه باشیم,وچه نباشیم همچنان چرخه ی زمین,خواهدچرخید,آنگاه ماچگونه میتوانیم,فراموش کنیم, که عمرماکه, تنهایکبارقدرت استفاده,ازآنراداریم,برای ابد ماندنی نیست واین روزهاوشبهارابه,بطالت وغم خوردنهائی,بگذرانیم,که میشدبه خنده,وشادی سر کردوبه شادیها گذراندحتی دراوج غم!.بادوستی سخن میگفتم باو گفتم:هیچ میدانی,چراخندیدن خوب است ویاچرابهتر است که,آدمی,درزندگی بیشتر به طنز توجه کند فیلم های طنز دیده,به سریالهای کمدی نگاه کندواینکه چرا باید بامردمِ شادنشست وبرخواست کرده,وتامیتواند بخندد وزندگی را,حتی بادید طنزآلوده ی آن,دیده,ووبازگو کند؟وهمچنین,از گفتن حرفها ی خنده دار یا جوک لذت ببردوبگذارداطرافیانِ آدمی نیزدرحضوراوشادباشند؟درجواب شانه ای بالاانداخته گفت:من فکر میکنم,که, "آدمی,الکی خوش بودن,خودش یگجورسبکسری باشد,آدم عاقل,حرفی بیخود وبی دلیل نمیزندوهرحرفی باید علتی وفایده ای داشته باشد.گذشته,ازآن,آدم,به چه چیزی بخنددو چراخنده ای دروغین؟ چراآدم نباید بتواندبه,راستی بخندد,ودلخوش به خنده های دورغین باشد وبدورغ تظاهربه شادی کند؟ به لبخندی,گفتم:علمِ روانشناسی برای همه ی اینهادلایلی میآوردکه,شاید,بد نباشد,از آن بدانی,چراکه,انجام یکایک, اینکارهاکه,بنظر توبیهوده,ودروغین است, درواقع نوعی"فرمان دادن به,عقل" برای "شادبودن"است وباعث روحیه ای بهترومقاومت بیشتروداشتن تحمل بیشتر برای زندگی بکار گرفته میشد چراکه اساس روانشناسی در بیشترین موارد بر قاعده ی «تلقین» استوار است وچرا «تلقین» چون هرچه را بخود بگوئی وبگوئی عقل باورمیکند وعقل ازحال وهوای توکم کم"شادی"رادروجودتومستقر میکند به شکلی که تو شاید,هیچ, تغییر مثبتی,درزندگیت رخ نداده باشد.ولی,روحیه ای خوب داری وهیچ چیزاین روحیه, رابهم,نمیزند شاید لحظه ای,براثرجروبحثی یادیدن صحنه ای, یاگفت وشنودی,اندوهناک شود,امااین احساس لحظه ایست ومجددبرمیگردی به,عالم اندیشه ی خود, عالمی که در آن توخنده,رادوای همه ی,دردها میدانی,کمااینکه, ثابت شده است که:«خنده شفای همه ی دردهاست» و«خنده درمانی» نیزیکی دیگرازروشهای درمانی,درعلم روانشناسی ست بدین گونه که کلاسی میکذارندوسعی میکنند,انسانهای گوشه گیروافسرده,وانزواطلب رادرآنجادورهم باعده ای که شادوخندان,هستند,دریکجاجمع,کنندو«"هدف"روحیه دادن,وروحیه گرفتن است"»وساعاتی,رابدون فکربه,عالمِ غم,ویا فکر به دلیل ودلایل,اندوه,به خندیدن گذراندن است,آدمهای شادِاین جمع انسانهائی هستند که,برای شادی خود شاید دلیلی هم ندارند ویااگرهم دارند, اماباز نمیگذارند واجازه نمیدهند محیط غم برآنان سلطه یافته وروح آنان را تسخیر کندواجازه نمیدهند مسائل مختلفه ی زندگی برروی آنان اثر آنچنان عمیقی بگذارد که روحیه ی انان را تزلل داده,وباعث ضعیف شدن بیشتراعصاب,ودرنتیجه فرورفتن یک روح,به,افسردگیهای مزمن دائمی شودوام توازکجامیدانی که,انسانهای بزرگ یاعاقل چنین نمی کنند؟ من هرکه رامیشناسم که اسمی ورسمی ومقامی,دارد دراوج بزرگی .مقتم ارزشمند خوداکثرا,آدمی خندان,است.ایشان گفت: خوب,آدم داراوسرشناس, وبدون غم, چراخندان نباشد,اگراوخندان اونباشد,کِه باشد؟.درجواب گفتم:او میخندند,نه ازسرِمتمول بودن, یاسرشناس بودن یا بقولتو,"الکی خوش بودن" ویاحتی "بی غم بودن", که,هیچکس کامل نیست, هیچکس بی غم,نیست وهیچ انسانی بدون مشکل در کل جهان,پیدانمیکنی که,درهرمقام,ویامرتبه ای,که باشد بی نیاز ازهمه چیزوکاملا بی غم باشد.هرکس بنوع خودمشکلاتی,داردوتنها شکل مشکلات بایکدیگر فرق میکند.تازه, آنکه بامش بیش برفش بیشتر,درشادی وغم,آنکه بیشتردارد, مشکلات بیشتری هم,دارد.در ثروت ونداری,هم,هرکدام رابیشترداشته باشی, مشکلاتِ همان را,هم بیشترخواهی داشت.پس ثروتمندوفقط عاقل ونادان,همه وهمه به,شکل خود,هم باغم ومشکل مواجه اند,هم ازنعمت اشک وخنده,به یکسان,برخوردارند.این منو شماهستیم که یکی رابردیگری ترجیح میدهیم,مثلا ترجیح میدهیم وقتی درخانه تنها شدیم,آهنگی غمناک بگذاریم وهای های گریه کنیم, یانه,آهنگی شاد بگذاریم وهمراه باریتم آهنگ خودمان نیز بخوانیم وشادشویم یادرتلوزیون ,به فیلم کارتون :«پسر شجاع» نگاه,کنیم یابنشینیم وکارتون زنبور«هاج زنبور عسل»راکه همچنان, عمریست اززمان من تازمان بچه ونوه یخواهری من ,دنبال مادرش میگرددوآخرمعلوم نمیشودکه مادرش را پیدا میکند یا نه!,رانگاه کنیم,وجالب اینست که,به خورد بچه ی خودمان هم,این غصه,را میدهیم,که فرزندم:ببین زنبوره مامانشو طفلکِ بیچاره!گم کرده!حتی خاطرم هست فرزندمن یکبارازمن پرسید: مامان بالاخره, آخرش این «هاج» مامانشو پیدامیکنه یانه؟ توکه بزرگی, تهِ ته,این کارتون ر دیدی,بالاخره هاج مامانشو پیداکرد؟!...وازهمین معلوم است کهفرزند مادردرون تخیل خودبا «هاج» زندگی میکند,به,اوفکرمیکند ونگران حالِ,اوست وبهترین راه,این است که بگوئی:آره مامان.آخه مامانش خودشم,دنبال«هاج» میگشت,وآخرهم پیداش کرد!,تاکه طفل بداند,که اگرفرزندی حتی زنبوری گم,هم بشود ,فراموش نشده است وفراموش نمیشودومادراوهمیشه بدنبال او میگردد,ودرواقع,این بکودک ماامنیت خاطر میدهد که بداند مادرهمیشه به فکر اوست....وخاطرم هست که پرسید:مامان !«هاج» اصلاچراگم شد؟مگه مامانش مواظبش نبود؟مگه مامانها نباید مواظب باشن که بچه گم نشه؟ بچه که همه ی,راههارو بلد نیست,نمیتونه تاکسیم بگیره, بچه س خوب پول نداره که بره خونه,تازه هم,اونکه نمیدونه, به اقا تاکسیه, بگه: بروخونمون,اونکه خونهی همه ی ماروبل نیست !توجه کنیددنیای طفل پرازنگرانی وسوال میشود, بی آنکه دلیلی برآن,وجودداشته باش واگر سرگرمیست چراچیزهائی رایاد نمیدهد که بچه,درموقع لزوم,به آنها احتیاح ونیاز دارد,تابداند ویاد بگیرد,که مثلااگرگم شد,چه بایدبکند.من که,درآن زمان درایران بودم وفرزندم بیش ازدوسال نداشت ولی بخوبی هم حرف میزدوهم میفهمید,درجواب به او گفتم که:چون آدم هرجاکه فهمید گم شده,باید همونجا,واسته ازجاش هم,تکون نخوره,چون مادر وپدر بچه ها,تمام راهِ,اونجاروصدبارهم شده,بالا پایئن, میان ومیرن,و میگردن و,تا پیداشون نکنن, نمیرن خونه ,تا وقتی حتماپیداش کنن,وهم به مردمی که,اونجاها هستن,هی میگن ومیپرسن که شما بچه ماروندیدی لباسش اینجوری بود تنش این لباس بود تا ازهمه کمک بگیرن بچه روو پیدا کنن,وهم,اگه پلیسی رودیدن, بهش میگن که بچشون گم شده وبه اداره پلیسم خبر میدن, بچه هم,اگه پلیسی دی بایدبگه, واگه, دم درمغازه ایه, بایدبه,اون اقایا خانومی که توی که مغازه س بدون اینکه بره توی مغازه," تا یوقت مادر پدرش ازاونجا رد شدن اونو ببین",ازهمون جلوی درمغازه خبر بده, که,گم شده,اونوقت بزرگاخودشون, یه کاری میکنن که مادر پدربچه,اونوپیداکنن, توام سعی کن, وقتی بامن یادیگران درجائی هستی ازاونی که باهاشی دور نشی,درجای شلوغ دست اورا,ول نکنی,یایکدفعه, بسوی خیابون, به میون ماشینها ندوئی وخودت رابه کشتن ندی ,باباو مامان, همیشه ی همیشه, مراقب تو هستندامادرصورتی که تو یکدفعه بی خبرکاری نکنی که مادر تو فرصت نکنه جلوی خطررابرای توبگیره مثل بدوی بی خبربطرف خیابون پراز ماشین یادویدن میونو لابلای مردم,در پیاده روئی شلوغ یادیدن مغازه ای شلوغ وبدون خبربه مادرداخل شدن به اون مغازه, وقتی که ماد آدم نمیدونه ,توکجائی,خب چطور بداخل آن مغازه بیایدوتوروپیدا کنه؟.ماباکارتونی, اینهمه غم ونگرانی به فرزند میدهیم که او همبرای « هاج» غصه میخوردهم برای بچه های گم شده در دنیا,هم برای خودش که, =اگر گم شدچه میشود آیا اوهم بایددربدر دنبال مادرش بگردد,اگر پیدانکندچه میشود؟چطورزندگی کند؟ایا زنده میماندوبی آنکه توجه کنیم,که برای کودک وبه,ذهن کوچک ونادان که قادر به پیدا کردن اره حلهای معقولانه نیست,هرگز,هیچ چیزدردنیاغمناکتراز,ازدست دادن پدرومادرنیست, ودیدن اینکه ,بچه ای دیگرحتی,اگردردنیای تخیل او زنبوری باشد "بی مادر"مانده است ودربدرِ پیداکردنِ مادرخودش شده است.اینهمه تاثر بیخودبه فرزندمیدهیم که چه بشود؟نمیدانم!!شایدبگوئید: خوب اگراین کارتون پخش نمیشد, بچه هم,این سوالات رانمی پرسیدویاد نمیگرفت.چر برای یاددادن چیزهای ضروری زندگی,به فرزن بایداز "مُلوداماتیک: ترین وغمناکترین کارتونهااستفاده کنیم, انهم,وقتی که,هزارکارتون خنده دارهست که, کلی هم چیزهای بدرد بخور وارزشمند,به کودکان یاد میدهد.ماازکودکی"غم وغم خوردن "راخودمان به فرزن می آموزیم وبارفتاربی حوصله,یاغمناک خودبا,یک سری سریالهای بیهوده ی وقت گیر, بی نتیجه وبدون اثرو حتی,بدون اینکه چیزی, جز"تولیداندوه در پیام خودداشته باشدوتمام مدت "بانی غم"برای خود فرزندان خودهستیم,چراکه مانیز زخانواده ی خود"راه ِغم خوردن" های بیهوده رایاد گرفته ایم,وکودکی که,درخانواده ای ,افسرده بزرگ شودکه مادرآن خانه همواره عصبی است وپدرخشمگین یاخسته وهردوهم,هرکاری که,اوبکندبرای زدن وتنبیه,او حاضروآماده به خدمتند,اما, برای شادی,وبازی وخنده وحرف او, وقت ندارند,چگونه میتواندفرزندی خندان باشد و نه کودکی ترسو وگوشه گیروخجالتی وگریزان,ا جمع که,بزرگ نیزمیشود,کلی باید,روی خود واعتماد بنفس خود,کار کند,یادیگران,اوراکمک کنند تااینکه, بشود یک,انسان اجتماعی وشاد که شایداین نیزهرگز برای اوبه نتیجه ای نرسدوعمری نیز,به اندوه, بدون داشتنِ لذت خنده ی واقعی بسر ببردوسرانجام ترک دنیا کند بیهیچ کامیابی وخشنودی,از زنده بودن وزندگی.اینکه ما چشم خود وکودکان خودرابروی حقایق وتلخی های زندگی ببندیم,یک چیزاست, که,البته بی خبر نگاه داشتن کودکان ازواقعیات خود,کاری خطاست,اماباید این رادرذهن داشته باشیمکه روح وقلب کودک ,کوچک وحساس, است وبای بگونه ای,مسائل باوگفته شودکه برروح حساس اواثر سو ء نگذاشته,وباعث دلواپسی هاونگرانی های بیمورد,ا نشودواشتباه,است,اگربدون توجه, مطالبی را باو بگوئیم که"فکروذهن"اورامتوجه"اندوه وغم,وافسردگیهاونگرانی هائی"کند که حتی, لزومی برآنان نیست وکدک نیازی بدانشتن ودانش آنها ندارد.اینکه به,آنهااین رابیاموزیم, که دنیا سرشاراز خوبی وبدی است, نیز می بایست بادقت وظرافت انجام گیردو"ذهن کودک"رامغشوش نکند.درواقع مابزرگترها, اول بای خو یاد بگیریم, که چگونه, می بایدومیتوانیم,شاد باشیم وچگونه بامسائل روبر شویم تاقادر باشیم که,به کودکان خو نیز بدرستی تعلیمی بدهیم که بجای تعلیم وتربیت تبدیل به مشکل ومصیبت وناراحتی نشود.چراکه بسیاری,ازکودکان شاید قادر نباشند,احساس خودر بازگو کنندیاکودکی کم صحبت وکمروباشند,که,از گفتن اندوه خود بپرهیزند دراین شکل, گر دردل او, چیزی, نباشته شودکه ماازآن بی خبر بمانیم,آنگاه"اثر بد"آن باعث میشودکه,او همواره,اندوهگین باشدواز لذت شادی وخنده,درزندگی خو محروم شودوفردا,اونیز تبدیل به پدرو مادری شودکه قبل, از فرزندخود نیازمند تربیت دوباره ی زندگی, برای حس شادیهاوزیبا دیدن های زندگی هستند.واماکسی درراهِ شادیهایِ زندگی,وموفقیتهای آن,به شادی میرس که خود,دارای روحیه ای مقاوم باشد,و باتلاش وسعی, در راه زندگی خود,دیگرخوداو, جزء قصه ی غمناک زندگی نباشدواگر خواسته,وناخواسته,دراین موقعیتی قرارگرفت وچنین شد وبعه غمواندوه ودرد ومشکلی گرفتارشد باز,بتواند خودرابگونه ای ,از آن, به بیرون بکشد, واین که تاچه, حدنیز قادر به,انجام اینکارباشد خود,چیز دیگریست,که میبایست, به شکلی,درست وبرنامه ریزی شده با"دانائی ذهن"والدین برای هم خود وهم کودک در زندئگی حتی به شکل روزانه صورت گیرد,تاکه,بدانند,هرچه میگویند, بایدبگونه ای باشد, که دوباره,در شکل دیگر تولید نگرانی وترس برای فرزند نکند.وخودنیزاینکه بیهوده بنشینیم ودستمال بدست غمناکترین فیلم رومانتیک دنیا رانگاه کنیم ,آنهم وقتی که هیچ اتفاق بدی,در زندگی رخ نداده است که اینگونه,اشک بریزیم,درواقع بازهم بی دلیل وبی جهت,"غم دنیا" رابدل خودبخشیده ایم, که در زندگی ما چنین غمی وجود نداشت,امابرای فلان هنرپیشه,که,درنازونعمت زندگی میکندودرفیلم شماومن بدبخت ترین ودلشکسته ترین,وعاشق ترین و تنهامانده ی دنیاست نشسته,و زارزار گریسته ایم .برای چه؟ خدا داند!گاه,دراین گریه,اندوهِ زندگی خودرابه بهانه ی آن, خالی میکنیم و گا خودرادرجای,او میگذاریم,ودرک دقیقِ اوباعث اشک ما میشود, گاه,هماهنگی ها وشباهتهائی, بین اووزندگی خو میبینیم,ودر اصل ,بحال خوداشک میریزیم, که, ای وای منم عین این کشیدم چه بدبختی بودم خودم خبر نداشتم!!! .خوب,آخرچرا؟فیلم کمدی چه,اشکالی داشت که دودقیقه بجای,اینهمه, حرام کردن, چشم,واشک,وروح خود,ودستمال کاغذی بی زبان,بنشستی وبه طنز ان بنگری,وبخندی؟و به, حماقتهای بازیگر, به نکته های طنز ودیدنی آن توجه کنی لااقل خوشحال شویم که هر چه هست حداقل باندازه ی اوعقل ما,کم نیست ودرعین حال درطنز نیز هزار نکته نهفته وجوددارد, که دانستن ودانش ,آن برای مابد نیست .وحتی درخود منفعتی نیز دارد البته طنرهایواقعی نه ساعت پرکن که فقط میانبرنامه ای باشد وباز همین میان برنامه هم اگر قادر باشد لبخندی برلب ما بیاورد باز جای خوشبختی دارد که در خود کمی شادی را درروز تجربه کننم!!.دیدن وشنیدن ورفتن به جاهائی که بصورتی بودن,درآن شرایط بما خنده ای رامیبخشد یافکررا, چنان مشغول میکند که,قادربه فکرکردن های بیهوده ی بی سرانجام نباشیم وازاینروست که عالمین روانشناسی معتقدند انسانهای افسرده نباید در تنهائی سر کنند وانسانهای خجالتی می بایست سعی کنند بیشتر درجمع ها وجوامع عمومی ظاهر شوندوتلاش کنند چون دیگران درجمع نقشی داشته وحرفی بزنندوبا جمع,در گفتگوها,همراهی کنند ما زمانی میخندیم که دلیلی برای خنده داشته باشیم ومسلمانشستن درتنهائی وسکوت خانه, بدونِ هیچ صدا دیوانگی میخواهدکه, باخودبخندیم ولی میتوان به خاطره های خنده دار زندیگمان فکر کنیم جای نگاه کردن ومعطوف کردن فکر خود به بدترین های زندگی,درعین حال میتوان,حتی,اگر برق هم قطع بودوامکان گوش دادن به آهنگی وبرنامه ای, درتلوزیون نبودوامکان خواندن کتابی در نورکم بجای آن به چیزهائی فکر کنیم که وقتی اتفاق افتادبه آن خندیدیم و یادفلان غصه زنذدگی را که گاه تمام شده وازسر نیز گذرانده ایم برای خودزنده,نکنیم.ومسلم بدانیدبا یاد مسائل وخاطره های خنده دار بازهم,مجدد,میخندید,چراکه,اگر مطلبی درروزی,باعث خنده شماشد,فکرمجد به آن نیزمجددباعث برگشت روح شمابه همان لحظه ی خاطره وهمان ساعت بازگشتی خواهدداشت وهمان شور خنده ی دوباره,درشما ایجاد شده وخنده وشادی نیز در درون شما به شکل همان روزبرای شما, بوجود می آید. من درفرگردهای خود نوشتم, که, آدم خندانی هستم ولی درعین حال, من باهمه نمی خندم, وتنها باکسانی میخندم که بدانم, جنبه ی اینرادارند که با آنها شوخی شده,و یا بتوان ,ساعتی رابه, خنده وگفت وشنوداز,مسائل خنده اور ی بااوسر کرد چون بسیاری دنیا هم شاد باشی سراخر حوصلهی انسان را سر میبرند وحاضر نیستند یک لبخند بروی لب بگذارند انگار از قانون خدائی کم میشود که برلب آنان خنده ای بنشیند ونمیدوام چه کسی بایشان آموخته است که جدی بودن معنای بداخلاق بودن است وسرسنگین بودن علامت فهم ودانائی!!که بسیجای تعجب داردکه چنین فکرمیکنند چون اینها علامتی جز خودخواهی وازخود متشکر بودن درخود ندارد وپیامی جز اینهمه به اشخاص متقابل نمیدهد ودرهرحال از جیب خودشان رفته است که زمان را بدین شکل سرمیکنندئ وبااین وضع خیال میکنند احترام انها برجا مانده است واز لذت طبیعی زندگی یعنی خنده بی بهره میمانند ودگیران را نیز از دور وبر خود پراکنده میکنند.درخانواده ی مادری من همه ی اهل خانواده وقتی بدورهم باشیم تنها کاری که میکنیم گفتن وخندیدن است وحتی,اگر روزهاوروزها,درکنارهم ودور هم جمع شویم,از لحظه لحظه ی آن,بخوبی استفاده میکنیم,وقدر باهم بودن را,نیز میدانیم, شاید چون تعدادی ازما,ازهم جدا شده به خارج مهاجرت کرده ایم, ومعنای این رامیدانیم که باهم بودن, ودرکنارهم بودن چه نعمتی ست,اماتاخاطرم هست ,همیشه هربارمهمانی خانوادگی بودوهمه دورهم بودیم باوجود اینکه هریک بحد خود در زندگی با خوب وبد زندگی مواجه هستیم اما در لحظه ی باهم بودن باهم هستیم ودنیای بیرون,ازآن محیط برای ما وجود خارجی نداردوآنچه وجوددارد این است که ما هستم وما,درکنارهم, و با همه ی حرفای شادی,که به شوخی وخنده میتوانیم باهم بزنیم,وحتی سربسر هم گذاشته بدون اینکه یکی, دیگری را,برجاند,تنها ساعات باهم بودن رابه خوش بودن وشاد بودن وازحضورهم لذت بردن میگذرانیم.نه اینکه هیچیک غمی نداریم ویا هیچیک هرگز دچارز مشکلی نمیشویم اما باهم ودرکنارهم هم غم یکدیگر را میخوریم هم در شادی هم شریک هستیم ودرنهایت واوج غم هم خاطرم هست مادرم همیشه میگفت تا خدا هست همه چیز درست میشود بیخود زانوی غم به بغل نگیرید وبه خنده وخوشروئی میگفت" یالا پاشید, پاشید به کارهاتون برسید خدا بزرگه وما میدانستیم ممکن است دل او, اینهمه که بما نشان میدهد در آرامش نباشد, اماهمینقدرکه سعی میکندتا فرزندان خودرادر,آرامش نگاه, داردوبادیدن آرام خانواده, خود نیزآرام میگرفت و برای مادر عزیز ما همین کافی بودتاخود بادیدن اینکه ما در شرایط ارامی هستیم وغصه ای نمیخوریم بس بود تااو هم آرام بگیردونیز به همینگونه ما نیز,یادگرفتیم که کمتر,زانوی غم را,بغل کنیم وبیشتر,وقت خودرا, صرف کارهای بهتری کنیم که سودش از گوشه ای نشستن, بیشتر است ویا حتی شده مطلبی پیدا کنیم وبخندیم,اماچرا,واقعاچرا, چیزی باید,ازما گرفته شودتاآنچه را,که همیشه داشته ایم, قدر بدانیم دل و لب ما همیشه میتواند شاد وخندان باشد همواره میتوانیم درکنار هم وحتی در دوریها ودربی هم بودنها, به یادهمدیگر به یاد لحظه های شاد و به یاد همین روزهای شادی وساعاتی که باهم داشته ایم خوش وشادمان باشیم .برای پرواز می بایست پرهاراگشودوگاهی که طو فانی درآسمان, زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سر گذراند شاید باید ,چندی آرام گرفت , وبا زمان تجدید عهد کرده ,بااو کنار آمد اما در هر لحظه ی زندگی میبایست گشوده بال دنیای اندیشه ی خود باشیم و بازمی بایست درهمیشه زندگی :پرواز را به خاطر سپرد,زیرا که: پرنده مردنی ست وعمر انسان : فانی!
_____ پرنده مردنی ست ، the bird is mortal_____
دلم گرفته است....دلم گرفته است
به ایوان میروم وانگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب , معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی
گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
ترجمه شعر:_______
I am depressed
O , so depressed
I go tothe porch and extend my fingers over the tout shin of night
The lamp that link are dark O , so dark
no one will introduce me to the sparrows gathe
no one wil escort me to the sunlight
commit flight to memory ,
for the bird is mortal
_________فروغ فرخزاد ______
برای پرواز می بایست پرها را گشود وگاهی که طو فانی درآسمان زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سرگذراند شایدباید,چندی آرام گرفت,وبا زمان تجدید عهد کرده بااو کنار آمد اماهمواره می بایست برای پرواز روح واندیشه ی وقلب خود راهی برای پرواز ورهائی پیدا نمودحتی اگر شفتگی آسمان روح وقلب ماازبشر نیز طوفانی باشد باز می بایست پروازرا به بالهای وجود وانئدیشه .وروحی داد که وسعت آسمانش پرواز میخواهد تا انسان از حضور ووجود خویش بهره ای درست برده وبالهای اندیشه ی خود را به وسعت ها ی آسمان زندگانی آشنا کند تا توان بودن وراه زندگی کردن را بیآموزد .اگرچه بسیارندآنان که بر پروازها,قفس های بسیار میسازندونوگ بال پرواز را چیده , پرنده ای رازندانی میکننداما روح ودل زندان نمی شناسد که همواره به لطف خد آزاداست آزادنیز آفریده شده است:
______ *پرواز *_____
« پرواز» مگر
« آسمان » نمیخواهد
دشت بی انتهای آسمان...
با ابرهای طوفانی
به باد فروخته است؟!
واز چه رو
« صدای پرواز» را
در رعد وبرق ابرهای خشمگین
بیصدا نموده است...
پرنده , بی آسمان...
در شاخه ی ,کدامین ,
درخت طوفان زده
آرام خواهد بود
وقتی که آسمان
پرواز نمیخواهد
____ فرزانه شیدا/امرداد/ 1374 _____
دنیاهمیشه هست باهمه ی غمهایش, امادنیاهمیشه برای ما,نیست, اگراین روزها رااینگونه به اشک دل ونستن درکنج غم سرکنیم.غم, گاهی,انسان رااز پا می اندازدوزمانی بطول می انجامد تا انسان خودرا باغمی وقف داده حضور این غم را,اگرچاره ای برآن هست چاره یابی کنداگر چاره ای نیست بپذیردو به, آن خودرابگونه ای عادت دهدکه,روزگارش به نومیدی نرسد.گریه کردن نیز ب نیست, و گاهی حتی لازم وضروریست ونوعی تخلیه ی اندوه درون از فشارهای روحی اما هر چیزی جایگاه خودش رادارداگر براستیدر محدوده ای اززمان انسان نیازبه گریستن راحس میکند همانگونه که,از قدیم گفته اند.خوب است سری به گورستان بزندیابه بیمارستان یابه پرورشگاه.چر چون آنجاست که,درمییابیم هستند کسان دیگری که,هرروزدرناراحتی وتنهائی ودردهای واقعی بسر میبرند کشانی که منو شما میتوانیم بجای نشستن وزار زدن برغم خودبحال آنان تاثیری داشته باشیم ومثلا به کسی سر بزنیم,که در بیمارستانی تنهاست وهیچکس برای او گلی نمیبرد وکسی راندارد,که اینکارابکند یابه کودکانی س بزنیم ودرحد وُسع ودارائی خودبرای,آنان شوکولات ببریم یا کمی چندتائی حتی ازهمان توپ پلاستیکی بخریم وبرایشان ببریم,اگر که خودنیز دستمان چندان باز نیست واگرهست چرااز لطف خنده به دیگری نیز نصیبی نرسانیم,حتی باکادوئی بسیار کوچگ.چراوقتی که بی هیچ مناسبتی یک کادوخریداری میکنی وبدیداردوستت میروی میبینی که,او بسیار شادشد.علت,این نیست که,او توقعی,ازتودارد که اینچنین نیست اماچرا شاد شد,دقیقابرای اینکه,ازتوتوقع اینکار,راآنهم, بدون هیچ مناسبتی نداشت,وازاینکه, تودرفکراو بودی وبی آنکه حتی بدان به خانه ی اومیروی و برایش کادوی میگیری ومیبری حتی فرق نمیکند قیمت آن چقدر باشدکه دوست تو تر میشناسدومیداند وقتی برای او بدون مناسبت چیزی بخری وببری هدفت به خیر وشادی بوده است وهمین برایلبخند اووشادی دل او کافیست وحال,اگ اینکار برای کسی باشد که براستی نیازمنداست مسلم است که,اجرآن نیز از دیدگاه خداوند پوشیده نمیماندوکائنات نیز مهر ترابگونه ای جبران میکندوحتی, =اگر جبرانی هم نبینی,بخاطر داشته باش کمترین فایده ی,اینکارتو,این بودکه,دردل خودت شادشدی, که کاری رامیکنی که,هدف آن شادکردن,دیگریست ,حتی,اگرادم قدر ناشناسی باشدوبه سردی بااینکارتو برخوردکندومهم این است که خنده زمانی,در لبی جایگزین میشودکه دلی باآن همگام باشدچه آن دل دردرون سینه ی تو طپش داشته باشدچه درسینه ی دیگری.اماافسوس که دنیاروبه سردی گرائیده است وفراموش کرده ایم چقدر ساده میتوانیم خودودیگران,راشاد کنیم حتی حتی حتی با جمله ای به کوتاهی, امابه "مهرومحبت".
_____ عشق یعنی :_____
عشق یعنی عشق زیبای خدا
راه خود روسوی حق راه وفا
عشق یعنی یاری ودلدادگی
یاوری بر مردمی, در سادگی
شاه خوبان باش وبر دنیا,امیر
دست محرومان دنیا رابگیر
عشق یعنی,ازخودم بیرون شدن
در ره و راه خدا مجنون شدن
عشق یعنی« پای» همراهی شدن
در رهی در« یاوری»راهی شدن
عشق یعنی دل سپردن با وجود
روح خود را بر خدا ,هردم سجود
مهربان قلبی به تن, عقلی سلیم
عشق یعنی دستگیری از یتیم
در ید قدرت گرفتن دهر را
تا که مهرت پرکند این شهر را
عشق یعنی یاد زیبای خدا
تا ببینی« او »چه میخواهد زما
2009-12-17/دوشنبه 30 آذر 1388
فرزانه شیدا
____________________
اما زمستان دلها,افسوس که زمستانی ماندنی شد که,دیگرکمتر بهاری بخودمی بیند:
____ *زمستان= WINTER____
سلامت را نیمخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
Nobady dont reply to your greeting,
Every bady are heedless
کسی سر برنیآرد , کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را
Som one no words And see of friend.
نگه جز پیش پا را دید, نتواند , که ره تاریک ولغزان است
The path is and slippery
Eye cant see but front foot.
Andyour love hand reachout one, Their hand reachout reluctantly.
وگر دست محبت سوی کس یازی, به اکراه آورد دست از بغل بیرون
for cold is so harch cold.
که سرما سخت سوزان است.
Breath , come out of your chest,Enchanged to dark a cold.
نفس کز گرمگاه سینه ات اید برون, ابری شود تاریک
Like waLL stands forward your eyes.
چو دیوار ,ایستد ,در پیش چشمانت.
.It`s breath , then what expect of for or close friends
نفس کاینست, پس دیگر چه داری چشم, زچشم دوستان دور یا نزدیک.
O, My generous Messiah !O, old dirty clith Chiristion.
It`s so cruelly cold...oh
مسیحای جوانمردمن! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرداست....آی....
May your breath warm and happy days.!
Replay my greeting, open the door!
دمت گرو وسرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی, در بگشای!
It`s me, quest of every night, so sadgipsy.
It`s me, annoyed trampled roch.
It`s me,low creation abuse , rough melody.
منم من , میهمان هر شبت, لولی وش مغموم
منم من, سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم , دشنام پست آفرینش , نغمه ی ناجور.
I `m neitherbhite nor black ,I`m colourless , just colourless.
Come open the door. open my cheerless heart.
نه از رومم ,نه از زنگم, همان بیربک , بیرنگم
بیا بگشای در , بگشای دلتنگم....
O Host! quest of year and month queivers
Brhind the door like waves.
حریفا! میزبانا! میهمان سال وماهت , پشت در چون موج میلرزد.
Not is hailstone, no death, the thou hear sound,
Its converstion of cold and tooth
... تگر گی نیست ,مرگی نیست ,صدائی گر شنیدی
صحبت سرما و دندان است
Why your say; time passed , Did aown is,
morn come in? It deceive thou .
this is not redness after dawn on sky.
چه میگوئی, که بیگه شد , سحر شد , بامداد آمد!
فریبت میدهد , بر آسمان این سرخی بعد از
سحرگه نیست.
Nobady dont reply to your greeting
It`s miserable ,doee closs,
سلامنت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر, درها بسته,
Pepple heedless , hands hidden.
Breath cloudy , fatigued and sad hearts,
Trees like crystalline skeletons,
Low spirited earth,rooftop of heaven short,
سرها در گریبان , دستها پنهان
,نفس هاابر , دلها خسته وغمگین
درختان اسکلتهای بلور پاجین,
زمین دلمرده , سقف آسمان کوتاه,
Dusty sun adn moon
Winter is.
غبار آلوده مهر وماه
زمستان است
______* اخوان ثالث ______
واما ضرب المثلی ست که میگوید:
*هرکه:« برفش بیش بامش بیشتر همان »*: دارا وثروتمند وتاجر ومالدا هم در جای خودمشکلات بیشتری برای همان دارائی دارد همان آدم سرشناس مشکلاتی در زمینه کاری خود دارد که بر اساس, آن باید حفظآبرو وحرمت کند. یکی ازدارائی زیاددچار مشکلاتی دررابطه باهمان زیادی داشتن دارد آن یکی دانش که بیش از اندازه آموخته است مسلما بهتر همه چیز را دیده غم واندوه بیشتری رااحساس میکندچون بسیار چیزها که شایددرنگاه دیگری پنهان,است.او معنای آنرادریافته غصه اش میگیردوچنین انسانی فقط غم خود را نمیخورد که غم دنیائی رانیز میخورد.اما موضوع بر سراین است که همه,وهمه,اگر عاقل باشند میدانند غم دنیا خوردن بی ثمر است وبیش ازدیگران میخنددچون نیازاو به خنده بیش ازدیگران است چرا که مشکلات او بسیار است وبرای آنکه دراین میان صبر واستقامت خود را زکف ندهد به سخن گفتنی باخنده, نشستن در جمعی وخندیدن, دیدن طنزی وخنده ای کردن و....دست میزندچراکه اگر چنین نباشیم تاب دنیااز عهده ی ما خارج است وچرافکر میکنی,اگر خندیدو,بهانه ای برآن نبود,الکی خندیدن است والکی خوش بودن؟.تازه,چرابایدآنرادروغی ی بقول تو« الکی » تصور کنی مگر نخندیدی ومگراین خنده مصنوعی بود,وقتی حرفی شنیدی وخندیدی یا فیلمی دیدی جوکب گفتی سخنی به طنز ابراز کردی,اینها همه ساختارونگاهِ درونی تو,ازخود توست ,چرافکر نمیکنی من خندیدم چون خنده,داشت من حرفی خنده دار,زدم,چون بنظرمن صحبتی خنده دار بودوچر دیگری هم بامن نخندد لحظه هارا بهتر نیست که,با خنده سپری کنیم تازانوی غمی به بغل گرفته و"چه کنم چه کنم هائی" راه بیاندازیم که حتی کمترین کمکی به ما نمیکند وقتی خدائی هست که شیر نوزاد را پیش از تولد در سینه ی مادراوپیش ازآمدن ,فراهم کردهوروزی اوپیشاپیش داده شده چرا معتقد نباشیم روزی مانیز به هر شکل هست فراهم میشودکه چون این فکر کنیم,این نیز خواهد شد چرا فکرنکنیم خنده که میگویند شفای هردرداست بهترین کاریست که,الان بایدانجام دهم وچر نه؟دلیلی بیآورکه, من قبول کنم.میگویند:"الکی خوش "است یادر بیخودی, سرخوشی بیهوده میکند بگذار بگویند!.دیگران نیزاگرمیتوانندخود,نیز چنین کنند,چه,ایرادی دارد که جهان, پرباشد,ازمردمانی که حتی گرفتار خندان هستند تا مردمانی که دراوج دارائی یاد گرفته اند گریه زازی و"چه کنم چه کنم: را راه انداخته اندو بی دلیل برسر وصورت خودزده ویابه انزوا رفته وخلوتی گرفته,"وازهرچه درجهان وپیرامون,اوست برای,او",دوری جوید وآنوقت بااینکارها, کدامین راه, راپیدا میکندوبه کجا میرسدو کجار میگیرد؟ فقط به غموغمگینی سرانجام,به,افسردگی میرسد,اما شخصی که شاداست لااقل خودرابراحتی درمقابل هرچیزی, نمی بازدلااقل دراندوه فرونمیرود باخود به صورتی مدارامیکند وبازندگی هم همینطور ولااقلاین حُسن ر دارد بدون نیازبه دیگران ویا دلداری ازدیگران آموخته ویادگرفته است که خودبه آنچه هست ونیست بسازد وبر آن حتی بخئدد وخود را, دلداری بدهد .حالکدامین موفقترند؟؟!!! کدام برنده تراست کدامین بازنده؟! آیاواقعا فکرمیکنی"گوشه ی غم گرفتن" وسردرگریبان فرو برودن بیشتر ترابه جائی میرساندیااینکه,وقتی میتوانی"راه حلی"پیداکنی سعی کنی با"حضور ذهن" وبا"امید" بدنبال,آن راه,باشی ووقتی نمیتوانی,حداقل باآنچه هست مداراکنی وباآن بسازی,وزندگی,رابرخودتلخ نکنی .من فکرمیکنم انسان,بایدبیآموزدکه"طپش"از خدابه خوداتکاکند,اماماتازمانی که سوی عزیزان خود,دوره شده ایم,کمتر یادمیگیریم که بخوداتکا کنیم,ودر غم خودیاد بگیریم,دلداری دهنده ی خودباشیم,وشاید باید"غربت "را شناخت تایادگرفت چگونه بایدبخودتکیه کردوامید پس از خدا,فقط به فقط بخود,داشت وبس.این دیدگاه ماست که دنیارا ر به سردی برده است وهمگان هم باقلب خودغریبه گشته ایم, که نیازمند مهرماست هم با دیگری وهم به, جهان,ودنیای پیرامون خوداینروزهامادر تشیع جنازه ی انسانی خودهرروز تاشب به قبرستان ناامیدی رفته,و جسم مایوس خودرابه خاک می سپاریم,وبه,او میگوئیم:امروزهم گذشت بازتو خاک شدی وبازتودر قبرامیدهایت نه عشق,ومحبت راستینی,دیدی نه خواهی دید.همه چیزدررنگهای تصنعی زیبا بوداما حقیقی نبود!بازمثل همیشه!افسوس براین زندگی,که,"انسان"این بهترین وزیباترین"نماد عشق ومحبت"،در کالبدروزمره گی,تنها پوست خودچروک میکندوموی خود سفید ...ولی خالی, ازهر مهری ...وفقط به فقط روزرا شب,کرده قبرستان آرزوهایش راپر میکنداز جسم خوددرهرشب ناامیدی تازه ی دیگروچون بپرسید:چرا؟ نمیداند چرا!.وهمانگونه که,گفتم :شاید زندگی رانیزدوباره,باید بیآموزیم ویادبگیریم که میتوان بالطف خنده هادرهم آمیخت واززندگی آنگونه که,خداوندمیخواهد بهره بگیریم.خداوند هرگزبه غم واندوه قلبی رضانیست وچون به طبیعت بنگری وزیبائی هارا ببینی درخواهی یافت که همه چیزازصدای بال پرنده تانغمه های دل انگیزوچهچه ی پرندگان, ازصدای آبشارتاصدای باد در لابلای درختان,از سرسبزری دنیاتاروشنائی آفتاب برگلبرگ گلهاو...هزارهزار,زیبائی دیگرکه همه شادی ر بیاد میآورندوارمغان آورنده شادیهاهستند از خدا بما داده شده است برای همین براش شاد بودن خندیدن,امیدداشتن وبهره بردن ,پس چراغمگین باشیم؟آنهم, وقتی خداوندی هست که بااعتمادباومیشودشادبودواز زندگی زیبائی که بمابخشیده است, درست استفاده کرد.خنده,راپیشه ی زندگی خودکن تاهم,قلب تو,آرامش وشادی,را بازیابد,وهم,اطرافیان توازسرورروح توشادی,راحس کرده ودرلبخندوخنده ی تونیز شریک وهمراه,باشند,که,این کمترین کاریست که,برای مردم میتوانی,انجام دهی,اما,بهرحال"میتوانی,انجام
دهی" پس دریغ مکن

چه زیبایند آنانی که همیشه لبخندی برلب دارند .ارد بزرگ
آنکه همیشه لبخندی بر لب دارد شادی را به همگان هدیه می دهد .ارد بزرگ
خنده های بلند و پیگیر ، نفیر فرا رسیدن هنگامه رنج و سختی ست. ارد بزرگ
خنده در ورای خود رازها در سینه دارد .ارد بزرگ
خنده طبیعی زیباست و نوای زندگیست .ارد بزرگ
پایان فرگرد خنده
به قلم : فرزانه شیدا ●

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *صوفی گری*

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● ● فرگرد صوفی گری ● ____ بیداردر خواب, سروده ی « فرهاد آرین»_____ دشنه که پوستین پاره کرد و به رگ رسید بیدار شدآن خفته در خوداسیر این چه بیداریست واز چه روی بر فریاد خودای فرو رفته در چاه میزنی فریاد..؟ یاران زرد روی سپید پوش دیروز یا این سیه روی مردمکان دیروز و سپید پوش امروز.....! کنون تو بگوی این چه برابریست؟ نیست آیا اشتباهی محض و نا ممکن....؟ سبزم ای دوست این گونه می گفتی...! پس دست تو کو ای عدالت گوی دیروز و.....غارتگر امروز ● « فرهاد آرین» ● زمانی که بدنبال,افکارواندیشه ی صوفیانه میرویم بایدبخاطرداشته باشیم,که,دردنیای فعلی ورد روزگارامروزما,نیازما,بیش,ازهرچیزبرآگاهی هاواندیشه های روشنی ست که,درآن قادرباشیم باامروز زندگی کنیم ودرکنارآنکه,درعالم تنهائی خودشایدصوفیانه,ودرویش منش بادنیابرخوردمیکنیم,از یبیعت,وتمامی,آنچه,درزمین هست لذتی عارفانه وصوفیانه میبریم,امانگاه,واقع گرانه,وواقع بین مانیزمیبایست حقیقت زندگی امروزراهمانگونه شاهدباشدکه,هست,چراکه,دردنیای واقعی,امروزکه عصر تکنولژی وعصرفضاست,ودرروزگاری روبه رشد,مانیازمنداین هستیم,که,همپای جامعه ی نوی...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● ● فرگرد انتقام ● نه هر که ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه می‌رود می‌راند پیداست که امر و نهی تا کی ماند ناچار زمانه داد خود بستاند . ____از:رباعیات سعدی___ واژه ی انتقام , واژه ی ترسناکیست وازآن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبددلی برمیخیزد حضرت علی(ع*) سلام میفرمایند:دربخشش لذتی ست که,درانتقام نیست. واین جمله به تنهائی گویای بسیاری ازچیزهاست که لزومی حتی برتعریف آن نیست,که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشدبایدقلبی بزرگ باشدواگر جزاین بود نمیتواسنست گذشت وبخششی ازخود نشان دهدوآنکه,درفکرانتقام,است ودرچنگال خشم وکینه ها گرفتار,بی شک انسان کوچکی ست که,درکوته نگری خود,دیدگاه ی بسیارمحدودداردووسعت نگاهِ او زیادگسترده نیست چراکه,انسان کوته فکر,انتقام,راچاره راه خشنودشدن خودمیداندامااگر قلبی مهربان,داشت حتی بردشمن خود نیز نمیتوانست ازاری واردکند.عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که باینگونه بزرگان,درجنگندجزازسرحسادت وکوته نظری,وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنهابراین گروه,دل میسوزانند وآنان رابردیدگاه کوچک خودسرزنش نمیکنند وحتی دردل آنان ...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *زندگی*

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ● زندگی ● در طی تمامی فرگردهای نوشته شده,همواره پایه,واساس همه بخشها ی یادشده برمعقوله ی« زندگی» بناشده بودوتلاش براین,داشتم که بادرنظر گرفتن,هریک کلام بارارزش ازاندیشه های فیلسوف واندیشمندایرانی*ارد بزرگ تمامی جوانب,اندیشه های ایشان رابازندگی هماهنگ کرده,وآنرادرراه زندگی درست بااندیشه های نوین بکارگیریم,بااین وصف درفرگردی که بنام «زندگی» دراینجاداریم احساس میشودتمامی گفته های نوشته شده,درفرگردهای قبلی راتکراری دوباره,باید,که,این خود یازده جلددیگری خواهدشد.لذادرکوتاهی سخن تلاش میکنم تنهااندیشه های *اردبزرگ رایک بیک به تفسیر نشسته واز زیاده گوئی نیزپرهیزداشته باشم تااثربهتری رانیزبرخواننده ی خودشاهدباشم *- آنچه رخ داده راباید پذیرفت اماآنچه راروی نداده،می توان به میل خویش بنانمود.*اُردبزرگ ما همواره,درزندگی روزهای بیشماری,راپشت سر گذاشته ایم که,خاطره هاوتجربیات ماست وبراساس همان خاطره ها وتجبیات آموخته شده ازآن تلاش میکنیم زندگی راادامه دهیم وکمتردچارمشکل شویم , بسیاری ازمابااینکه تمامی خاطرات بنوعی برای همیشه تمام شده است آنرابگونه ای دردآلود وغم آور به...