-در ترازوی اعمال چیزی,سنگین ترازخوشخویی نیست.
(پیامبراکرم(ص*
عیب آنان مکن که پیش ملوک
پشت خم میکنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشست
واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد
عذر بیچارگان بباید خواست
____بوستان سعدی_____*
●بوستان سعدی●
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد بدگویی ●
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت
میسر نبودش کز او عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هرکس درود آنچه کشت
نماند بجز نام نیکو و زشت
چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گل دمد بوستان
نشینند با یکدگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا مبند
که ننشست با کس که دل بر نکند
چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از موی گرد
نه چون خواهی آمد به شیراز در
سر و تن بشویی ز گرد سفر
پس ای خاکسار گنه عَن قریب
سفر کرد خواهی به شهری غریب
بران از دو سرچشمهٔ دیده جوی
ور آلایشی داری از خود بشوی
● سعدی ●
سرشت آدمی سرشار از از خوبیها وبدی هائی ست که آدمی نیز همانگونه در زندگی خویش باآن خو میکند ودراین راه رفته ی زندگی خود, روزانه وهمواره ازآنچه آموخته ,خوب وبد, استفاده ای مثبت ومنفی میکند.همانگونه که در فرگردهای قبلی نیز ازآن یاد کردیم ماانسانهابسیاری ازخوبیها وبدی های زندگی راا محیط خانواده وجّو پیرامون خود ,آموخته ,کسب کرده ویاد گرفته وانجام میدهیم,وآنچه بصورت تکراربرای ماتداوم داشته باشد,بخشی ازخویوخصلت آدمی میشود .ازاین روست که بهتر است در زندگی مراقب آنچه روزانه انجام میدهیم باشیم, چراکه با دقت بر اعمال ورفتار خود هم اشتباهات خود را متوجه میشویم وهم اینکه در می یابیم که چگونه خصلتی درما قدرت بیشتری دارد . عالمین در علم روانشناسی معتقدند که هر شب پیش ازخواب به بررسی آنچه کرده ایم بپردازیم وپس از آن برنامه ریزی فردای خود را نیزانجام دهیم.بررسی روزی که گذشت, برای این است که هم «خود شناسی رفتاری» از خود داشته هم روز خودرامرور کرده ودرکنار آن اگر خود را آرام نمی بینیم , علت شادی وغم را درخود بیابیم واگراز روز خود شادوخشنودیم به آنچه باعث شادی ما شده اندیشه کنیم وبا روحیه ای شاد به رختخواب برویم, بسیار اوقات ما وقتی به رختخواب میرویم با خلقی تنگ ساعتها باخودکلنجار میرویم تا بخواب رویم وعلم روانشناسی معتقد است « پیش ازاینکه به رختخواب بروی اول باخود کنار بیا!!» واندوه خود را برای خود به تفکر بنشین وسعی کن علت ومعلول آنرا دریابی اگر دردرون میدانی مقصری, بخود قول بده اینکاررا تکرار نکنی اگر دیگری را مقصر یافتی,ازخود بپرس: چرااورا مقصر میدانی؟ واگر هنوز براستی دردرون معتقدی که انصاف را رعایت کرده وحق باتواست ,سعی کن فردا به جبران خطای خود نشسته یا بادوستی که اندوه ترا سبب گشته است صحبت کنی واز دل او بدر آورده مشکل رابرای هردونفر شما حل کنی, امااین تصمصیم رابگیر وزمانی که گرفتی ,دیگر بآن فکر نکن و به رختخواب رفته وسعی کن در آرامش بخوابی چون تا فردا هیچی تغییری در وضعیت نخواهدشد,مگر به عمل ونه تنها با فکر آنهم فکر خسته ای در طول شب که هر تصمیمی را بیهوده میکند وبی اثر.باوصف این توضیحات نمیدانم افرادی که خصلت "بد بدگوئی" را همواره با خوددارند,چگونه میتوانند شب باخود کنار آمده وبعد هم باآرامش درون بخوابی عمیق ,هم فرو بروند. من همواره باخودفکر میکنم,کسی که به بدگوئی,ازدیگران دلخوش داشته بی شک بایدانسان بیکاری باشد که زندگی خالی وبدون هیجانی را میگذراند وبااین شکل بدنبال هیجانی میگردد از سوی دیگر,عده ای ازاین کار براستی لذت میبرند وازاینکه مرتب بدنبال دیگران حرف وحدیثی بسازند,بوسیله ی آن,درون زشت خودرادر پس ماجرای دیگران, پنهان میکنند.این مسئله اتفاق میافتد و پیش می آید که آدمی ازکسی دلخور باشد وبه شخص دیگری حکایت آنچه شد را بگوید که بااین شکل این گفتن ازفرد ثالث «بدگوئی » محسوب نمیشود که بیشتر دردودل است وجاره اندیشی وبالاخره انسان باید درد خود راباکسی بگویدواگر خود در تفکر خوداشتباه میکند لااقل دیگری اورا متقاعد کندکه اشتباه میکند یابدین شکل وبااین گفتگو,اندوه خود را آرام کند, شاید دلداری فرد شنونده نیز باعث گردد که انسان در آن لحظه ی آشوب فکری لااقل کمی اسوده خاطر شده و خشمی اگر هست ویاغصه وغمی ,دل خود راآسوده دارد.امااینکه بی سبب ما بدنبال این بگردیم که,از کسی وچیزی رابی جهت گفته واورا در نزد دیگری خوب وبد کنیم یا کاری را که او کرده,زشت وزیبا جلوه دهیم,آنگاه در واقعیت امر,اینچنین فردی نمیتواند دارای عقل سالمی باشد و بعید,بنظرمیرسدو کمتر ممکن است که روح این فرد روحی سالم باشد وبی شک دچار خشم های درونی یا عقده های پنهانی ست .اویابه شخصی که بداورا میگوید ,حسادت میورزد یا به هردلیلی چشم دیدن این شخص را ندارد وخراب کردن آن شخص برای او نوعی هدف ویا سرگرمی محسوب میشود درعین حال که هرگز به عواقب بدگوئی خود چه در زندگی خود چه بر زندگی دیگران توجهی نمیکند.انسانهائی که به بدگوئی وبد وخوب کردن دیگران عادت دارند تقریبا کمتر این عیب را,خطاوعیب خود میدانندیاحتی دیگر جزئی از روزمرگی زندگی آنان شده به آن فکر هم نمیکنند که زشتی عمل خود را ببینندوبه شکلی این عادت ناپسند برای آنها کاری عادی شده است ,در نتیجه هرگز باین موضوع اندیشه نمیکنند که شاید برای دیگری این گفتاری که سرهم میکنند قادر باشد بر او تاثیری ناخوشایند گذاشته روزاورا خراب کرده یا فکراورا آلوده مسائل ناراست وبیهوده ای کنندکه چه حقیقت داشته باشد چه نه میتوانست به شکل دیگری عنوان شودواگر ازسر صواب بودو خیر, مسلما به شکل بدگوئی کردن گفته وعنوان نمی شد.چرا که هرگز آدمی که بد دیگری را نمیخواهد چنین کاری نمیکند که با شکلی زشت وناصواب به بدترین شکل اورا نزد دیگری بد کرده وبد اورا,بگوید اینکه مامطلبی را به اطلاع دیگری برساینم که مثلا فلانی کار بدی کرد واین کار چنین نتایجی را بدنبال داشت میتواند تنها برای این باشد که, هم نگران آن شخص هستیم ,هم برای,اثرات خطای او دلواپسیم وهم بفکر چاره راهی برای او هستیم که چه کنیم اینکاررا دوباره از روی سادگی یا بی فکری انجام ندهد یا درنظر داریم باو بفهمانیم اینکار اشتباه بوده وبا مشورت با دیگری بهترین راه را درنظر میگیریم که با شخص مورد نظر صحبت کنیم,این شکلی منطقی ست که انسان مشکلی را وخطائی را از جانب یکنفر بدیگری بگوید اما بدگوئی در کُن ودرون وبطن مطلب هیچ نیست مگر بدخواهی برای آنکسی که بدگوئی اورا میکنند درنتیجه" آدم بدگو"آدم بدخواهی نیز هست ودروغ یکی دیگر از خصلتهای درونی اوست .وچه بسیارند انسانهائی که توسط همین بدگویان وبدخواهان صدمات بسیاری در زندگی می بینید وحتی کانون گرم خانواده ای نیز برهم میریزد که نمونه های آن در جو ایران در محیطی خانوادگی چون داشتن عروس یا داماد یا مادرزن و خواهر شوهر ومادرشوهر وخواهر شوهر بودن واقوام بسیارنزدیک خانوادگی که متاسفانه برخلاف تمام جوامع دنیاازاین حسن خوب بهره ای نبرده اندکه زندگی دختروپسر وبرادر وخواهر خود رامتعلق به خوداو دانسته وکمتر ازدخالتهای بیجا وبدگوئیهای خانمام براندازی که تنها باعث اختلاف د زندگی مشترک میشوددست بردارندواز سوئی این شکل از زندگی دراروپا که جوان وقتی برسر خانه وزندگی خود رفت بطور کامل مسئولیت زندگی اوباو تعلق داشته وخانواده اجازه دخالت در امور شخصی او ندارند بسیار عملی تر وعقلانی تر ومنطقی تر بنظر میآید در جای آنکه دوست داشتن های افراطی خانواده ودلسوزی های نامناسب با بدگوئی هائی که جز خراب کردن فکر فردی بروی دیگری نیست, به آتش زدن زندگی یکدیگر بنشینیم والبته اینکه فردی حقیقتی را دیده وشنیده ولازم باشد آنرا بازگو نماید بسیار متفاوت است تا بدروغ چیزهای ناشنیده وناگفته را ازسوی دیگری برزبان اورده یا وقایعی را بسازد که هرگز یا بدینگونه نبوده است یااصلا چنین اتفاقی نیافتاده باشد ولازم به ذکر است بسیاری وقتها انسانها بدروغگوئی وبدگوئی ازشخصی برمیخیزند که,از جانب او ,خودرادرخطر ببینند, یعنی اینکه خود عملی انجام داده وحرفی زده باشند که ازعواقب آن در ترس هستند وبرای آنکه زودتر جلوی ماجرا را بگیرند به سراغ فردی که ازاو واهمه دارند,رفته وتمامی رخ داد واتفاقات ووقایع رازودترو پیش از رسیدن خب اصلیِ واقعه ,با دروغ پردازیها وبدگوئی های ناصواب ونادرست را, به شکل دیگری نشان داده وبه مغلطه ی فکر شخص ,می نشینند وچنان,اورا پر کرده,افکاراورامغشوش ماجراهای دروغین وساختگی میکند که این شخص وقتی با شخص اولیه مواجه شد اصلا حاضر به شنیدن ماجرا هم از زبان او نباشد وحتی اگر چنین موقعیتی راهم باو بدهد فکرخوداوبحدی مغشوش ودر انحراف واشتباه پر شده است که شاید نه واقعیت رابپذیرد نه حتی باور کند. چراکه بدگو وبدخواه بخوبی میداندچگونه,وازچه دری وارد شده بر کدامین نقطه ضعفها دست بگذارد ,که حرف خودرا به نتیجه رسانده وگفته های خود را د مغز فرد متقابل جاسازی کرده وبه آنچه در نظر دارد یعنی مغشوش کردن جو برای فرد ثالث, موفق شده ,به نتیجه دلخواه دست بیابد. درنتیجه حیله گری اینگونه افراد بدگو وبدخواه نیز صفت دیگری از خصلتهای آنان است ومیشود گفت کسی که زبان به بدگوئی باز کند واینکار برای او سرگرمی یا نوعی ذوق وشعف وهیجان یا عادت شده باشد ,در وجوداوکمتر میتوانید خصائص مشخصه ی خوبی را پیدا کنید,شما هرگز در درون چنین فردی,یک انسانی مهربان را پیدانمیکنید ,هرگزدر چنین آدمی, انسانی که یاری دهنده ی دیگری باشد وجود ندارد ,چراکه او باهمین بدگوئی بتدریج خصائص خوبی های خود راازکف میدهد".درواقع"«هیچ انسانی بد نیست بلکه کم کم خود را به بد بودن عادت میدهد»" وکم کم" بد بودن" جزئی از نهاد او میشود, چراکه یا صدمه های دنیای محیطی او ازاو چینی خواسته اند که آدم مهربان ورئوفی نباشد یا صدمه های اجتماعی باعث شده که,او چشم از درون آرام ومنطقی خود برداشته دنیا رابا نگاه دیگران ببیند یعنی سعی کندکه ,همان باشد که دیگران هستند ومتاسفانه اینکه مدام انسانها بعلت صدماتی که از یکدیگر میخورند مدام نیز توبه میکنند که به کس دیگری, یاحتی دوباره بخودوقدرت تفکر ونتیجه گیری خوداعتماد کنندویادوست بدارند ومهربان وخیرخواه باشند,جهان امروزی را به شکلی درآورده است که همه دراصل باداشتن ونداشتنن آشنائی,در هرکجاکه هستند غریبند وغریبانه,در تنهائی ها زندگی میکنند با کسی حتی نزدیکان باز باهم سخن نمیگوند چراکه از نتیجه ی آن میترسند ازاینکه یکی این سخن را بدیگری برساندویا عکس العملهائی نشان دهد که بیشتر باعث صدمات دیگری براووزندگی او شود.دیگر انسان به کسی نزدیک نمیشود چراکه نمیخواهد از دوستی ها صدمه ببیند,وچون به کسی نزدیک شدنیزبطور کامل اورا بخود راه نمیدهندوهمیشه دیواری درمیان خود ودیگری میگذاردتادرامان باشد واینگونه احتیاط کاری هاوامنیت جوئی ها ,همه را بایکدیگر چون غریبه ای کرده است, که حتی در نزدیکترین شکل خانوادگی نیز وقتی خواهر وبرادر ومادر وپدر درجمعی خانوادگی باهمسران خود در یک مهمانی گردهم جمع میشوند بیش ازاینکه سعی کنند همدلی وهمکاری وهمزبانی خود را به یاد,داشته باشند, مواظبند که کسی زیادی بکار آنها وهمسر آنان دخالت نکند وبی شک چنین ترسی نیز بیهوده نیست چراکه تجربه های شخصی او ثابت کرده است که چون مراقب نباشد, باید انتظار هر حرف وعمل ونیش زبان ودخالت وبی احترامی ای که ممکن است راازهمین عزیزان خود که مادر یا پدر وخواهرو برادر خوداو هستند, ببیند ووقتی خانواده بدین شکل ازهم با یک ازدواج بدور میافتد, چگونه,امیدواریم جامعه ی ماهمبستگیهای واقعی وهمدلی ها ویاوری ها وهمکاری های صادقانه ای را, درجامعه کار وحرفه وزندگی با یکدیگر داشته باشند وامکان اینکه درچشم بهم زدنی, کسی که بسیار مورد مهر بود از طریق همین جامعه وهمین مردم طرد شود,درتمامی جوامع دنیا, دیگر چیز تازه ای نیست چراکه دنیا دیگر چون گذشته مکان صداقت وراستی ودرستی نیست. دنیا دیگر, زبان مردمی را به زبان تهاجمی یا زبان محتاط وعاقبت نگر تبدیل کرده است دنیا دیگر بدنبال صدیق وفرشته وانسانی براستی خوب ومتعهد در میان خود نیست وحتی انتظار آنرا هم نمیکشدکه کسی درمیان,این مردم وجودداشته باشد,درواقع دنیا تغییر نکرده است انسان تغییرکرده است ودیدگاههای ائو رو به ناباوری درستی ها کشیده شده ویاس مداومی, رسیده که دیگر توان باورراستی ها ودرستی ها راندارد وانسان با صدماتی که از جانب مردمان اطراف خویش میبیند, دیگر باور نمیکند که هنوز ذات وخصلت واقعی «انسان بودن» رابتواند دوباره در کسی پیداکند واورا براستی با تمام وجود,دوست داشته باشدویا عشق ومحبت او را برای همیشه بتواند برای خود حفظ کند وبرای آنکه شاهد بسیاری,ازنامردمی هاست هرچه میکند نمیتواند ازاین جلوگیری کند که قلب خوداو سیاه وتیره ی دنیای سیاهتر وتیره تری نگردد,دنیائی که خورشید آن فقط به رسم خورشید بودن نور میدهد, اما چه نوری داشته باشد, چه نه,روشنائی دید گاه های,زندگی ذهن آدمی,درروزهای مداوم زندگی درخاموشی بدیهاوزشتی های پیرامون او فرورفته است. چیزی که روشن است این است که ما انسانها میتوانیم,همگان را دوست بداریم.امادرعین حال نیز مجبور نیستیم که همه افراد دینا وهمه کسانی راکه دورادور ما هستند,دوست داشته باشیم.مسلم است که همیشه اگرباهرکسی با زبان خوداو صحبت کنیم, سرانجام راهی بدرون دل وافکار او پیدا میکنیم واین وقتی مقدور است که فردمتقابل این را بداند,هرگونه آدمی که هست ,ماهمانگونه او را قبول داریم, وبه احساس,اووطرز فکراوباهمه ی حتی تفاوتها,ارج مینهیم,واگر اینگونه باشیم ,آنگاه یک زندگی مسالمت آمیز را در محدوده ی زندگی خود, صاحب خواهیم بود.اما بسیارند آنانی که انقدردرذات ونهاد فکری خودبه بیراهه های اندیشه رفته اند که حضور و,وجود شخصی دیگر را تا بدین حد صادق یا مهربان , باور نمیکنند ودردرون خود,وحشتی نیز ازاو دارند که درپشت نقابِ, این چهره,آیابراستی قلب رئوفی نیز هست ,یا تماما فریبی ست ودامی دیگردر راه او . در کل دوستی با فردی دوبهم زن وبدگو,ودرواقع مردم آزار, که برهم زدن آشیانه ی آرامش فکری وذهنی وزندگی دیگران, سرگرمی اوست, هیچ چیز جز سرگردانی وپریشانی روح برای آدمی به همراه ندارد وهمان بهتر که نقش اینگونه دوستان از صفحه ی زندگی آدمی بکلی پاک شوند تاآسودگی وآرامش به خانه دل وفکر وزندگی ما باز گردد ودر محیطی آرام توان آنراداشته باشیم که به موضاعات مهم زندگی بیشتر توجه کنیم تا
اینگونه بازیهای فکری و یا روانی.
___ در طپش های مداوم در باد ____
لحظه هایم جاریست
در طپش های مداوم
در باد
وامیدم بدروغ
به هرآن شاخه ی اندوه زده
درشبستان سیاه
به تن خاطره ها
می چسبد
وبه شاخ ی غم واندوه
بسی
در درون خودُ و دل می شکند
وسرشکم جاریست
در رگ خاطره ها
ازهمان عشق که زود
شاخه ای گشته
و ا فسوس شکست
در طپشهای مداوم در باد
در شبی طوفانی
آه اما بنگر
دل من میمیرد
درد در ساقه ی اندوهِ
مداوم هرروز
گاه در نیمه شبی
در رگ هستی وقلبم
جاریست
عمر من لیک
چه طوفان زده
در دامن باد
چه پریشان در دهر
درپی هستی خود
میگردد
خاطرم از نم باران
نمناک
دیده ام سیل همه بارانی ست
که درون دل من جاری بود
و سکوتم افسوس
در تن لبخندی
باز دردیده ی هر بیخبری
همره ء خنده وهر شیطنتی
سبزی باغِ دل ِ"شاعره" بود
در نگاهی
که درون دل من
راه نداشت
آه آری امروز
لحظه هایم جاریست
همچنان روز وشب
و هر لحظه
در طپشهای مداوم در باد
خنده وشادی
و هر شیطنتم نیز هنوز
همچنان جاری
لب بوده و چشمانم نیز
همچنان برق مداوم دارد
لیک خالی زحضور روحم
و دگر مانده دلم لیک چرا
همچنان قلب منو
نبض وجودم هردم
میطپد باز هنوز
لحظه هایم جاریست
در طپشهای مداوم در باد
زندگی طوفانی
,خاطرم نمناک است
خاطرم نمناک است
1368 سه شنبه 22 آبان
____فرزانه شیدا ____
ودرعین حال ممکن است آنفدر خود انسان بدخواهی باشد که هرچه هم بااو خوب وانسان باشی نه قدر بشناسد ونه ارزش اینهمه را داشته باشد ,اینجاست که میتوانیم چنین شخصی را از ردیف وازمیان دوستان واشنایان وحتی ازافراد محدوده ی خود بکلی حذف کنیم .چراکه هرگز هیچگس نیازمند یک دوست آزاردهنده نیست که بودن بااو در زندئگی فردی شخص تولید دردسر وناراحتی های فکری وروحی کند درنتیجه درک,این مسئله سادهاست که مادرانتخاب دوست خود عده ای را اصلا در جمله دوستان خود نتوانیم جا داده واورا نیز چون دیگران مورد مهر ومحبت قرار دهیم که بی شک اگرانسانی زود جوش ومهربان باشیم,اگر فردیدر دل اوراه نیابد ویا حاضر نباشد اورا بپذیرد بی تردید مشکل شخص متقابل است چراکه یا نوع فکر واعمال او کاملا متضاد باشخصیت این فرداست یا این شخص در کنار او احساس امنیت وآسایش فکری نمیکند که این هزاران دلیل ممکن است داشته باشد ویکی ازآنهااینکه,این فرد روحیه ای متناوب ومتغییر داشته باشد وهرلحظه به حال جدیدی فرورود مثلا لحظه ای بخندد ,وبی آنکه تو انتظارش را داشته باشی, بناگاه باتو به خشم حرف بزند. اینگونه آدمیان بسیار دررابطه ها مشکل سازند وروابط باآنان روحیه واعصابی قوی وفولادی میخواهدودر این روزگار که,هرکسی بحد روزانه خود درگیری های فکری دارد ,نیازمند داشتن چنین فردی, درکنار خود بعنوان دوست نیست ,بخصوص "انسانی بدگو "که از خصلت بدخواهی وکینه ورزی ودشمنی به بدگوئی رسیده است .در نتیجه هرچه زودترازشر چنین,افرادی خلاص شویم کمتردچارمشکل خواهیم شد وحتی اگر این فرداز نزدیکان بسیار نزدیک ما نیز باشد,بازبهتر است ازاو بکلی کناره گیری کرده وزند گی خودرابکنیم ,چون ب وجودوحضور او هرگز زندگی آرامی را بخود نخواهیم دید و"زهر" رفتاراو یادامنگیرمامیشود یادوستان دیگر مارا,آزرده خاطر کرده ومشکل ساز دیگر,اطرافیان ما نیز میشود.چراکه عادت به بدگوئی با یکبار گفتن:« ببخشید دیگرچنین نمیکنم وازمن دیگر تکرار نمیشود» تمام نشده,وپایان نمیگیردمتاسفانه,این خصلتی ست که درنهاد او جا افتاده وبراحتی درعادت رفتاری خود,قادر به جدائی از,آن نیست وچنین فرد ی نیزاگر روزی مچش باز شود نه تنها به سختی صدمه میبیند بلکه سرشکستگی وبی آبروی او دامنگیر هم اوست وهم دامن گیر خانواده ونزدیکان او خواهد شد.
____ برما ببخش خداوندا !! ___
نه سپید نه سیاه
تنها دل واژه های دل
مگو از عشق نه
لب مگشا بر کلام زیبای عشق
که از اعتبار افتاده است
این زیبا کلام زندگی
این واژه محبت
این یگانه امید انسان
کنون اما شک است
وتردید ها
جایگزین در مهر ورزی
وعشق
آه امروز چه ساده از کنار
دوستت دارم ها میگذریم
با نگاهی پر زتردید
با سوء ظنی دلشکننده
با ناباوری کلام
و آه که چه تنها
بر جای مانده ایم
چه غمگین بدنیا نگریسته
چه افسرده بی کسی
را زندگی کردیم
راه زندگی طی کرده ناکرده
بآخر میرسیم
و آخر... آه
انتهای جاده ی رفتن
افسوس که آندم
حتی نگاه بر پشت سر نیز
چه بی ثمر چه بی اثر
خواهد بود
میدانم میدانم
خدا چنین نمیخواست
نه اینگونه که برخود
روا کردیم
و گناه اما همیشه
بر گردن سرنوشت تقدیر
زندگی بود
چه حماقت وار
در تکرار این
اصرار کردیم که
نه نه تقصیر من نبود
سرنوشت اینگونه بود
من بیگناهم
تقدیر چنین میخواست
من بیگناهم
آه و وای بر ما
که خود تقدیر و سرنوشت
در کف ...
همواره ؛رفتیم ؛ رفتیم
با دری بسته بر افکار خویش
غمزده در روزگار تنهائی
و در حماقت...
آری ... در حماقت !!!
ره سپردیم و رفتیم
وفقط رفتیم!!!
چه بی دلیل غم خوردیم
و آه ... همواره
از درون و بُرون غافل !!
منو تو ... ما ...
به چه چیز دلبستیم ؟!
از چه دل بُریدیم ؟!
چه را جستیم
...چه را یافتیم ؟!!!!
وای بر ما
...خداوندا ببخشا بر ما
ظلم خویش برخویش
حماقت دل را...
در یک عمر زندگی ...
بی هیچ گشوده دری
بر دیده ونگاه ودل!!!
ما آخر... ازخانه ی دل
به بیرون نگاه نکردیم
بدیدن ؛ چشم؛ دلبستیم
و باور کردیم
آنچه را چشم میدید !!!
و گفتیم : تا به چشم ندیدم
باور نمیکنم !!!
... هه ...
چه مضحک بود این!!!
وای که درانتها نیز
بی خردی یک عمر زندگی را
به چشم خویش .... دیده
به تکرار ؛ بیگناهم ها؛
هدر میشویم!!!
و وای چه دیر است آنروز
چه بی ثمر
چه بی اثر
و چه غمناک
... چه دردآلوده
مانند بیدارشدن طفلی
از خواب
و یا چون تولد
اما در انتها !!!
اما دیگر...
بسی ... بیهوده !!!
باور کن ...
انتها نیز امروزاست
... اینجاست !!
منو تو اما انتها ندیده
در پایان ایستاده ایم
امروز بتصور ،،
می بایست ها ،،
و فردا در تکرار
... ایکاش ها
حیف از زندگی..!!!
حیف... وقتی که نپرسیدیم
امروز را
تا درانتها بپرسیم
از خود خویش
چه میخواستم ...
چه میخواهم
چه شد
!!!! ..... چه شد
تا گر کنون
... هیچ نیستم
پوچ نیز نباشم
بعد از این !!!
تو برما ببخش خداوندا
...ببخش
ویرانی دنیای مهر ترا ...
ویرانی خودرا
که خود کردیم ونگفتیم که
که این خودکرده را
بر خویش لعنت
که این خودکرده را
تدبیر هم نیست
که؛ بود؛ اگر میخواستیم !!!
بر زبا ن ....اما...
شکایت را پایانی نیست
که همواره شاکی دنیائیم
و بی گنه افکار خویش
در خیالی باطل
!!!... باطل ...باطل
افسوس و آه
ازاین ندانم کاری های
نادانسته منو تو!!!
و ببین مرا... ترا
که...چو امروز را اگر می گفتند ...
آخر ین روز توست
باز لب گزیده میگفتیم ؛
من هنوز هیچ نکرده ام
من هنوز به هیچ نرسیده ام
من جز هیچ نبوده ام
خدواندا برما ببخشا
ویرانی خودرا
...دنیای عشق ترا
روزگار آدمی را
از دست خود برخود ...
بر دیگری.. بردنیا
برما ببخش خداوندا
..برما ببخش خداوندا
که ما خود را آنگونه که بودیم...
ندیدیم ...افسوس!!!
...تو نیز
...برما ببخش خداوندا !!
24 آبانماه 1388
____فرزانه شیدا ____
آنچه همواره می بایست در یاد خود داشته باشیم این است که بدگوئی عاقبت خوشی را برای ما ودیگری در پی نخواهدداشت وبهترین راه برای مقابله با بدگویان دوری ازآنان وبستن راه ایشان به زندگی ومحدوده ی زندگی وخانواده ی ماست هرچندبدگو,نیزنیاز به رسیدگی روانی تحت نظر روانشناسی مجرب دارد ,تا عّلیت اعمال وبدگوئی ها ودروغ گوئی ودروغ پردارزی خود را دریافته درجامعه,فردی,مثمر ثم باشد,نه انسانی آزاردهنده ومزاحم آسایش,وراحتی مردم.
●_ بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ
_کسی که بدگویی می کند خواری را به جان می خرد . ارد بزرگ
_آنکه دم خور آدمی است که بدگویی همواره با او پیوسته است ، خیلی زود اسیر وهم و سیاهی دل می گردد . ارد بزرگ
_بدگویان را تنها بگذارید تا درون مایه چرکین آنها شما را نابود نسازد . ارد بزرگ
_ شاید درکوتاه مدت بدگویان به هدف خود نزدیک شوند اما در بلند مدت رسوای جهانند ارد بزرگ●
__ سعدی___
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟
یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟
نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست
از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست *
__ سعدی___
●- ناملایمات موثرترین آموزگارزندگی هستند.هنگام بروزمشکلات باید شاد و شکرگزار باشیم.نه,ازاین جهت که,رنج بردن خوب است، بلکه به,خاطر پیامدهای خوبی که دارد.(جو آن آندرسن)
- تعداد کسانی که در کارها شکست می خورند با تعداد کسانیکه کارها را بطور نیمه تمام رها می کنند، رابطه مستقیم دارد.(جوزف مک کلندون)
- هرگز مردی ولو بسیار نادان راندیدم که,از وی چیزی نتوانسته ام بیاموزم. (گالیله)
-خواسته مرادازمرید خاموشی و ژرف نگریست،وخواهش مُریدازمراد،نشان دادن مسیر پیشرفت. (ارد بزرگ)
- ما از جنس رویاهایمان هستیم .ویلیام شکسپیر)
- اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می کند Uسنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی رسی.(لارنس استرن)
هیچ چیز بهتر از کار کردن بجای غصه خوردن، آدمی رابه خوشبختی نزدیک نمی سازد. (موریس مترلینگ)
- چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی:«مثل من باش .»(امانوئل کانت)
- یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می نمایی. (بایزید بسطامی)●
●پایان فرگرد بدگوئی●به قلم :فرزانه شیدا ●
(پیامبراکرم(ص*
عیب آنان مکن که پیش ملوک
پشت خم میکنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشست
واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد
عذر بیچارگان بباید خواست
____بوستان سعدی_____*
●بوستان سعدی●
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد بدگویی ●
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت
میسر نبودش کز او عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هرکس درود آنچه کشت
نماند بجز نام نیکو و زشت
چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گل دمد بوستان
نشینند با یکدگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا مبند
که ننشست با کس که دل بر نکند
چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از موی گرد
نه چون خواهی آمد به شیراز در
سر و تن بشویی ز گرد سفر
پس ای خاکسار گنه عَن قریب
سفر کرد خواهی به شهری غریب
بران از دو سرچشمهٔ دیده جوی
ور آلایشی داری از خود بشوی
● سعدی ●
سرشت آدمی سرشار از از خوبیها وبدی هائی ست که آدمی نیز همانگونه در زندگی خویش باآن خو میکند ودراین راه رفته ی زندگی خود, روزانه وهمواره ازآنچه آموخته ,خوب وبد, استفاده ای مثبت ومنفی میکند.همانگونه که در فرگردهای قبلی نیز ازآن یاد کردیم ماانسانهابسیاری ازخوبیها وبدی های زندگی راا محیط خانواده وجّو پیرامون خود ,آموخته ,کسب کرده ویاد گرفته وانجام میدهیم,وآنچه بصورت تکراربرای ماتداوم داشته باشد,بخشی ازخویوخصلت آدمی میشود .ازاین روست که بهتر است در زندگی مراقب آنچه روزانه انجام میدهیم باشیم, چراکه با دقت بر اعمال ورفتار خود هم اشتباهات خود را متوجه میشویم وهم اینکه در می یابیم که چگونه خصلتی درما قدرت بیشتری دارد . عالمین در علم روانشناسی معتقدند که هر شب پیش ازخواب به بررسی آنچه کرده ایم بپردازیم وپس از آن برنامه ریزی فردای خود را نیزانجام دهیم.بررسی روزی که گذشت, برای این است که هم «خود شناسی رفتاری» از خود داشته هم روز خودرامرور کرده ودرکنار آن اگر خود را آرام نمی بینیم , علت شادی وغم را درخود بیابیم واگراز روز خود شادوخشنودیم به آنچه باعث شادی ما شده اندیشه کنیم وبا روحیه ای شاد به رختخواب برویم, بسیار اوقات ما وقتی به رختخواب میرویم با خلقی تنگ ساعتها باخودکلنجار میرویم تا بخواب رویم وعلم روانشناسی معتقد است « پیش ازاینکه به رختخواب بروی اول باخود کنار بیا!!» واندوه خود را برای خود به تفکر بنشین وسعی کن علت ومعلول آنرا دریابی اگر دردرون میدانی مقصری, بخود قول بده اینکاررا تکرار نکنی اگر دیگری را مقصر یافتی,ازخود بپرس: چرااورا مقصر میدانی؟ واگر هنوز براستی دردرون معتقدی که انصاف را رعایت کرده وحق باتواست ,سعی کن فردا به جبران خطای خود نشسته یا بادوستی که اندوه ترا سبب گشته است صحبت کنی واز دل او بدر آورده مشکل رابرای هردونفر شما حل کنی, امااین تصمصیم رابگیر وزمانی که گرفتی ,دیگر بآن فکر نکن و به رختخواب رفته وسعی کن در آرامش بخوابی چون تا فردا هیچی تغییری در وضعیت نخواهدشد,مگر به عمل ونه تنها با فکر آنهم فکر خسته ای در طول شب که هر تصمیمی را بیهوده میکند وبی اثر.باوصف این توضیحات نمیدانم افرادی که خصلت "بد بدگوئی" را همواره با خوددارند,چگونه میتوانند شب باخود کنار آمده وبعد هم باآرامش درون بخوابی عمیق ,هم فرو بروند. من همواره باخودفکر میکنم,کسی که به بدگوئی,ازدیگران دلخوش داشته بی شک بایدانسان بیکاری باشد که زندگی خالی وبدون هیجانی را میگذراند وبااین شکل بدنبال هیجانی میگردد از سوی دیگر,عده ای ازاین کار براستی لذت میبرند وازاینکه مرتب بدنبال دیگران حرف وحدیثی بسازند,بوسیله ی آن,درون زشت خودرادر پس ماجرای دیگران, پنهان میکنند.این مسئله اتفاق میافتد و پیش می آید که آدمی ازکسی دلخور باشد وبه شخص دیگری حکایت آنچه شد را بگوید که بااین شکل این گفتن ازفرد ثالث «بدگوئی » محسوب نمیشود که بیشتر دردودل است وجاره اندیشی وبالاخره انسان باید درد خود راباکسی بگویدواگر خود در تفکر خوداشتباه میکند لااقل دیگری اورا متقاعد کندکه اشتباه میکند یابدین شکل وبااین گفتگو,اندوه خود را آرام کند, شاید دلداری فرد شنونده نیز باعث گردد که انسان در آن لحظه ی آشوب فکری لااقل کمی اسوده خاطر شده و خشمی اگر هست ویاغصه وغمی ,دل خود راآسوده دارد.امااینکه بی سبب ما بدنبال این بگردیم که,از کسی وچیزی رابی جهت گفته واورا در نزد دیگری خوب وبد کنیم یا کاری را که او کرده,زشت وزیبا جلوه دهیم,آنگاه در واقعیت امر,اینچنین فردی نمیتواند دارای عقل سالمی باشد و بعید,بنظرمیرسدو کمتر ممکن است که روح این فرد روحی سالم باشد وبی شک دچار خشم های درونی یا عقده های پنهانی ست .اویابه شخصی که بداورا میگوید ,حسادت میورزد یا به هردلیلی چشم دیدن این شخص را ندارد وخراب کردن آن شخص برای او نوعی هدف ویا سرگرمی محسوب میشود درعین حال که هرگز به عواقب بدگوئی خود چه در زندگی خود چه بر زندگی دیگران توجهی نمیکند.انسانهائی که به بدگوئی وبد وخوب کردن دیگران عادت دارند تقریبا کمتر این عیب را,خطاوعیب خود میدانندیاحتی دیگر جزئی از روزمرگی زندگی آنان شده به آن فکر هم نمیکنند که زشتی عمل خود را ببینندوبه شکلی این عادت ناپسند برای آنها کاری عادی شده است ,در نتیجه هرگز باین موضوع اندیشه نمیکنند که شاید برای دیگری این گفتاری که سرهم میکنند قادر باشد بر او تاثیری ناخوشایند گذاشته روزاورا خراب کرده یا فکراورا آلوده مسائل ناراست وبیهوده ای کنندکه چه حقیقت داشته باشد چه نه میتوانست به شکل دیگری عنوان شودواگر ازسر صواب بودو خیر, مسلما به شکل بدگوئی کردن گفته وعنوان نمی شد.چرا که هرگز آدمی که بد دیگری را نمیخواهد چنین کاری نمیکند که با شکلی زشت وناصواب به بدترین شکل اورا نزد دیگری بد کرده وبد اورا,بگوید اینکه مامطلبی را به اطلاع دیگری برساینم که مثلا فلانی کار بدی کرد واین کار چنین نتایجی را بدنبال داشت میتواند تنها برای این باشد که, هم نگران آن شخص هستیم ,هم برای,اثرات خطای او دلواپسیم وهم بفکر چاره راهی برای او هستیم که چه کنیم اینکاررا دوباره از روی سادگی یا بی فکری انجام ندهد یا درنظر داریم باو بفهمانیم اینکار اشتباه بوده وبا مشورت با دیگری بهترین راه را درنظر میگیریم که با شخص مورد نظر صحبت کنیم,این شکلی منطقی ست که انسان مشکلی را وخطائی را از جانب یکنفر بدیگری بگوید اما بدگوئی در کُن ودرون وبطن مطلب هیچ نیست مگر بدخواهی برای آنکسی که بدگوئی اورا میکنند درنتیجه" آدم بدگو"آدم بدخواهی نیز هست ودروغ یکی دیگر از خصلتهای درونی اوست .وچه بسیارند انسانهائی که توسط همین بدگویان وبدخواهان صدمات بسیاری در زندگی می بینید وحتی کانون گرم خانواده ای نیز برهم میریزد که نمونه های آن در جو ایران در محیطی خانوادگی چون داشتن عروس یا داماد یا مادرزن و خواهر شوهر ومادرشوهر وخواهر شوهر بودن واقوام بسیارنزدیک خانوادگی که متاسفانه برخلاف تمام جوامع دنیاازاین حسن خوب بهره ای نبرده اندکه زندگی دختروپسر وبرادر وخواهر خود رامتعلق به خوداو دانسته وکمتر ازدخالتهای بیجا وبدگوئیهای خانمام براندازی که تنها باعث اختلاف د زندگی مشترک میشوددست بردارندواز سوئی این شکل از زندگی دراروپا که جوان وقتی برسر خانه وزندگی خود رفت بطور کامل مسئولیت زندگی اوباو تعلق داشته وخانواده اجازه دخالت در امور شخصی او ندارند بسیار عملی تر وعقلانی تر ومنطقی تر بنظر میآید در جای آنکه دوست داشتن های افراطی خانواده ودلسوزی های نامناسب با بدگوئی هائی که جز خراب کردن فکر فردی بروی دیگری نیست, به آتش زدن زندگی یکدیگر بنشینیم والبته اینکه فردی حقیقتی را دیده وشنیده ولازم باشد آنرا بازگو نماید بسیار متفاوت است تا بدروغ چیزهای ناشنیده وناگفته را ازسوی دیگری برزبان اورده یا وقایعی را بسازد که هرگز یا بدینگونه نبوده است یااصلا چنین اتفاقی نیافتاده باشد ولازم به ذکر است بسیاری وقتها انسانها بدروغگوئی وبدگوئی ازشخصی برمیخیزند که,از جانب او ,خودرادرخطر ببینند, یعنی اینکه خود عملی انجام داده وحرفی زده باشند که ازعواقب آن در ترس هستند وبرای آنکه زودتر جلوی ماجرا را بگیرند به سراغ فردی که ازاو واهمه دارند,رفته وتمامی رخ داد واتفاقات ووقایع رازودترو پیش از رسیدن خب اصلیِ واقعه ,با دروغ پردازیها وبدگوئی های ناصواب ونادرست را, به شکل دیگری نشان داده وبه مغلطه ی فکر شخص ,می نشینند وچنان,اورا پر کرده,افکاراورامغشوش ماجراهای دروغین وساختگی میکند که این شخص وقتی با شخص اولیه مواجه شد اصلا حاضر به شنیدن ماجرا هم از زبان او نباشد وحتی اگر چنین موقعیتی راهم باو بدهد فکرخوداوبحدی مغشوش ودر انحراف واشتباه پر شده است که شاید نه واقعیت رابپذیرد نه حتی باور کند. چراکه بدگو وبدخواه بخوبی میداندچگونه,وازچه دری وارد شده بر کدامین نقطه ضعفها دست بگذارد ,که حرف خودرا به نتیجه رسانده وگفته های خود را د مغز فرد متقابل جاسازی کرده وبه آنچه در نظر دارد یعنی مغشوش کردن جو برای فرد ثالث, موفق شده ,به نتیجه دلخواه دست بیابد. درنتیجه حیله گری اینگونه افراد بدگو وبدخواه نیز صفت دیگری از خصلتهای آنان است ومیشود گفت کسی که زبان به بدگوئی باز کند واینکار برای او سرگرمی یا نوعی ذوق وشعف وهیجان یا عادت شده باشد ,در وجوداوکمتر میتوانید خصائص مشخصه ی خوبی را پیدا کنید,شما هرگز در درون چنین فردی,یک انسانی مهربان را پیدانمیکنید ,هرگزدر چنین آدمی, انسانی که یاری دهنده ی دیگری باشد وجود ندارد ,چراکه او باهمین بدگوئی بتدریج خصائص خوبی های خود راازکف میدهد".درواقع"«هیچ انسانی بد نیست بلکه کم کم خود را به بد بودن عادت میدهد»" وکم کم" بد بودن" جزئی از نهاد او میشود, چراکه یا صدمه های دنیای محیطی او ازاو چینی خواسته اند که آدم مهربان ورئوفی نباشد یا صدمه های اجتماعی باعث شده که,او چشم از درون آرام ومنطقی خود برداشته دنیا رابا نگاه دیگران ببیند یعنی سعی کندکه ,همان باشد که دیگران هستند ومتاسفانه اینکه مدام انسانها بعلت صدماتی که از یکدیگر میخورند مدام نیز توبه میکنند که به کس دیگری, یاحتی دوباره بخودوقدرت تفکر ونتیجه گیری خوداعتماد کنندویادوست بدارند ومهربان وخیرخواه باشند,جهان امروزی را به شکلی درآورده است که همه دراصل باداشتن ونداشتنن آشنائی,در هرکجاکه هستند غریبند وغریبانه,در تنهائی ها زندگی میکنند با کسی حتی نزدیکان باز باهم سخن نمیگوند چراکه از نتیجه ی آن میترسند ازاینکه یکی این سخن را بدیگری برساندویا عکس العملهائی نشان دهد که بیشتر باعث صدمات دیگری براووزندگی او شود.دیگر انسان به کسی نزدیک نمیشود چراکه نمیخواهد از دوستی ها صدمه ببیند,وچون به کسی نزدیک شدنیزبطور کامل اورا بخود راه نمیدهندوهمیشه دیواری درمیان خود ودیگری میگذاردتادرامان باشد واینگونه احتیاط کاری هاوامنیت جوئی ها ,همه را بایکدیگر چون غریبه ای کرده است, که حتی در نزدیکترین شکل خانوادگی نیز وقتی خواهر وبرادر ومادر وپدر درجمعی خانوادگی باهمسران خود در یک مهمانی گردهم جمع میشوند بیش ازاینکه سعی کنند همدلی وهمکاری وهمزبانی خود را به یاد,داشته باشند, مواظبند که کسی زیادی بکار آنها وهمسر آنان دخالت نکند وبی شک چنین ترسی نیز بیهوده نیست چراکه تجربه های شخصی او ثابت کرده است که چون مراقب نباشد, باید انتظار هر حرف وعمل ونیش زبان ودخالت وبی احترامی ای که ممکن است راازهمین عزیزان خود که مادر یا پدر وخواهرو برادر خوداو هستند, ببیند ووقتی خانواده بدین شکل ازهم با یک ازدواج بدور میافتد, چگونه,امیدواریم جامعه ی ماهمبستگیهای واقعی وهمدلی ها ویاوری ها وهمکاری های صادقانه ای را, درجامعه کار وحرفه وزندگی با یکدیگر داشته باشند وامکان اینکه درچشم بهم زدنی, کسی که بسیار مورد مهر بود از طریق همین جامعه وهمین مردم طرد شود,درتمامی جوامع دنیا, دیگر چیز تازه ای نیست چراکه دنیا دیگر چون گذشته مکان صداقت وراستی ودرستی نیست. دنیا دیگر, زبان مردمی را به زبان تهاجمی یا زبان محتاط وعاقبت نگر تبدیل کرده است دنیا دیگر بدنبال صدیق وفرشته وانسانی براستی خوب ومتعهد در میان خود نیست وحتی انتظار آنرا هم نمیکشدکه کسی درمیان,این مردم وجودداشته باشد,درواقع دنیا تغییر نکرده است انسان تغییرکرده است ودیدگاههای ائو رو به ناباوری درستی ها کشیده شده ویاس مداومی, رسیده که دیگر توان باورراستی ها ودرستی ها راندارد وانسان با صدماتی که از جانب مردمان اطراف خویش میبیند, دیگر باور نمیکند که هنوز ذات وخصلت واقعی «انسان بودن» رابتواند دوباره در کسی پیداکند واورا براستی با تمام وجود,دوست داشته باشدویا عشق ومحبت او را برای همیشه بتواند برای خود حفظ کند وبرای آنکه شاهد بسیاری,ازنامردمی هاست هرچه میکند نمیتواند ازاین جلوگیری کند که قلب خوداو سیاه وتیره ی دنیای سیاهتر وتیره تری نگردد,دنیائی که خورشید آن فقط به رسم خورشید بودن نور میدهد, اما چه نوری داشته باشد, چه نه,روشنائی دید گاه های,زندگی ذهن آدمی,درروزهای مداوم زندگی درخاموشی بدیهاوزشتی های پیرامون او فرورفته است. چیزی که روشن است این است که ما انسانها میتوانیم,همگان را دوست بداریم.امادرعین حال نیز مجبور نیستیم که همه افراد دینا وهمه کسانی راکه دورادور ما هستند,دوست داشته باشیم.مسلم است که همیشه اگرباهرکسی با زبان خوداو صحبت کنیم, سرانجام راهی بدرون دل وافکار او پیدا میکنیم واین وقتی مقدور است که فردمتقابل این را بداند,هرگونه آدمی که هست ,ماهمانگونه او را قبول داریم, وبه احساس,اووطرز فکراوباهمه ی حتی تفاوتها,ارج مینهیم,واگر اینگونه باشیم ,آنگاه یک زندگی مسالمت آمیز را در محدوده ی زندگی خود, صاحب خواهیم بود.اما بسیارند آنانی که انقدردرذات ونهاد فکری خودبه بیراهه های اندیشه رفته اند که حضور و,وجود شخصی دیگر را تا بدین حد صادق یا مهربان , باور نمیکنند ودردرون خود,وحشتی نیز ازاو دارند که درپشت نقابِ, این چهره,آیابراستی قلب رئوفی نیز هست ,یا تماما فریبی ست ودامی دیگردر راه او . در کل دوستی با فردی دوبهم زن وبدگو,ودرواقع مردم آزار, که برهم زدن آشیانه ی آرامش فکری وذهنی وزندگی دیگران, سرگرمی اوست, هیچ چیز جز سرگردانی وپریشانی روح برای آدمی به همراه ندارد وهمان بهتر که نقش اینگونه دوستان از صفحه ی زندگی آدمی بکلی پاک شوند تاآسودگی وآرامش به خانه دل وفکر وزندگی ما باز گردد ودر محیطی آرام توان آنراداشته باشیم که به موضاعات مهم زندگی بیشتر توجه کنیم تا
اینگونه بازیهای فکری و یا روانی.
___ در طپش های مداوم در باد ____
لحظه هایم جاریست
در طپش های مداوم
در باد
وامیدم بدروغ
به هرآن شاخه ی اندوه زده
درشبستان سیاه
به تن خاطره ها
می چسبد
وبه شاخ ی غم واندوه
بسی
در درون خودُ و دل می شکند
وسرشکم جاریست
در رگ خاطره ها
ازهمان عشق که زود
شاخه ای گشته
و ا فسوس شکست
در طپشهای مداوم در باد
در شبی طوفانی
آه اما بنگر
دل من میمیرد
درد در ساقه ی اندوهِ
مداوم هرروز
گاه در نیمه شبی
در رگ هستی وقلبم
جاریست
عمر من لیک
چه طوفان زده
در دامن باد
چه پریشان در دهر
درپی هستی خود
میگردد
خاطرم از نم باران
نمناک
دیده ام سیل همه بارانی ست
که درون دل من جاری بود
و سکوتم افسوس
در تن لبخندی
باز دردیده ی هر بیخبری
همره ء خنده وهر شیطنتی
سبزی باغِ دل ِ"شاعره" بود
در نگاهی
که درون دل من
راه نداشت
آه آری امروز
لحظه هایم جاریست
همچنان روز وشب
و هر لحظه
در طپشهای مداوم در باد
خنده وشادی
و هر شیطنتم نیز هنوز
همچنان جاری
لب بوده و چشمانم نیز
همچنان برق مداوم دارد
لیک خالی زحضور روحم
و دگر مانده دلم لیک چرا
همچنان قلب منو
نبض وجودم هردم
میطپد باز هنوز
لحظه هایم جاریست
در طپشهای مداوم در باد
زندگی طوفانی
,خاطرم نمناک است
خاطرم نمناک است
1368 سه شنبه 22 آبان
____فرزانه شیدا ____
ودرعین حال ممکن است آنفدر خود انسان بدخواهی باشد که هرچه هم بااو خوب وانسان باشی نه قدر بشناسد ونه ارزش اینهمه را داشته باشد ,اینجاست که میتوانیم چنین شخصی را از ردیف وازمیان دوستان واشنایان وحتی ازافراد محدوده ی خود بکلی حذف کنیم .چراکه هرگز هیچگس نیازمند یک دوست آزاردهنده نیست که بودن بااو در زندئگی فردی شخص تولید دردسر وناراحتی های فکری وروحی کند درنتیجه درک,این مسئله سادهاست که مادرانتخاب دوست خود عده ای را اصلا در جمله دوستان خود نتوانیم جا داده واورا نیز چون دیگران مورد مهر ومحبت قرار دهیم که بی شک اگرانسانی زود جوش ومهربان باشیم,اگر فردیدر دل اوراه نیابد ویا حاضر نباشد اورا بپذیرد بی تردید مشکل شخص متقابل است چراکه یا نوع فکر واعمال او کاملا متضاد باشخصیت این فرداست یا این شخص در کنار او احساس امنیت وآسایش فکری نمیکند که این هزاران دلیل ممکن است داشته باشد ویکی ازآنهااینکه,این فرد روحیه ای متناوب ومتغییر داشته باشد وهرلحظه به حال جدیدی فرورود مثلا لحظه ای بخندد ,وبی آنکه تو انتظارش را داشته باشی, بناگاه باتو به خشم حرف بزند. اینگونه آدمیان بسیار دررابطه ها مشکل سازند وروابط باآنان روحیه واعصابی قوی وفولادی میخواهدودر این روزگار که,هرکسی بحد روزانه خود درگیری های فکری دارد ,نیازمند داشتن چنین فردی, درکنار خود بعنوان دوست نیست ,بخصوص "انسانی بدگو "که از خصلت بدخواهی وکینه ورزی ودشمنی به بدگوئی رسیده است .در نتیجه هرچه زودترازشر چنین,افرادی خلاص شویم کمتردچارمشکل خواهیم شد وحتی اگر این فرداز نزدیکان بسیار نزدیک ما نیز باشد,بازبهتر است ازاو بکلی کناره گیری کرده وزند گی خودرابکنیم ,چون ب وجودوحضور او هرگز زندگی آرامی را بخود نخواهیم دید و"زهر" رفتاراو یادامنگیرمامیشود یادوستان دیگر مارا,آزرده خاطر کرده ومشکل ساز دیگر,اطرافیان ما نیز میشود.چراکه عادت به بدگوئی با یکبار گفتن:« ببخشید دیگرچنین نمیکنم وازمن دیگر تکرار نمیشود» تمام نشده,وپایان نمیگیردمتاسفانه,این خصلتی ست که درنهاد او جا افتاده وبراحتی درعادت رفتاری خود,قادر به جدائی از,آن نیست وچنین فرد ی نیزاگر روزی مچش باز شود نه تنها به سختی صدمه میبیند بلکه سرشکستگی وبی آبروی او دامنگیر هم اوست وهم دامن گیر خانواده ونزدیکان او خواهد شد.
____ برما ببخش خداوندا !! ___
نه سپید نه سیاه
تنها دل واژه های دل
مگو از عشق نه
لب مگشا بر کلام زیبای عشق
که از اعتبار افتاده است
این زیبا کلام زندگی
این واژه محبت
این یگانه امید انسان
کنون اما شک است
وتردید ها
جایگزین در مهر ورزی
وعشق
آه امروز چه ساده از کنار
دوستت دارم ها میگذریم
با نگاهی پر زتردید
با سوء ظنی دلشکننده
با ناباوری کلام
و آه که چه تنها
بر جای مانده ایم
چه غمگین بدنیا نگریسته
چه افسرده بی کسی
را زندگی کردیم
راه زندگی طی کرده ناکرده
بآخر میرسیم
و آخر... آه
انتهای جاده ی رفتن
افسوس که آندم
حتی نگاه بر پشت سر نیز
چه بی ثمر چه بی اثر
خواهد بود
میدانم میدانم
خدا چنین نمیخواست
نه اینگونه که برخود
روا کردیم
و گناه اما همیشه
بر گردن سرنوشت تقدیر
زندگی بود
چه حماقت وار
در تکرار این
اصرار کردیم که
نه نه تقصیر من نبود
سرنوشت اینگونه بود
من بیگناهم
تقدیر چنین میخواست
من بیگناهم
آه و وای بر ما
که خود تقدیر و سرنوشت
در کف ...
همواره ؛رفتیم ؛ رفتیم
با دری بسته بر افکار خویش
غمزده در روزگار تنهائی
و در حماقت...
آری ... در حماقت !!!
ره سپردیم و رفتیم
وفقط رفتیم!!!
چه بی دلیل غم خوردیم
و آه ... همواره
از درون و بُرون غافل !!
منو تو ... ما ...
به چه چیز دلبستیم ؟!
از چه دل بُریدیم ؟!
چه را جستیم
...چه را یافتیم ؟!!!!
وای بر ما
...خداوندا ببخشا بر ما
ظلم خویش برخویش
حماقت دل را...
در یک عمر زندگی ...
بی هیچ گشوده دری
بر دیده ونگاه ودل!!!
ما آخر... ازخانه ی دل
به بیرون نگاه نکردیم
بدیدن ؛ چشم؛ دلبستیم
و باور کردیم
آنچه را چشم میدید !!!
و گفتیم : تا به چشم ندیدم
باور نمیکنم !!!
... هه ...
چه مضحک بود این!!!
وای که درانتها نیز
بی خردی یک عمر زندگی را
به چشم خویش .... دیده
به تکرار ؛ بیگناهم ها؛
هدر میشویم!!!
و وای چه دیر است آنروز
چه بی ثمر
چه بی اثر
و چه غمناک
... چه دردآلوده
مانند بیدارشدن طفلی
از خواب
و یا چون تولد
اما در انتها !!!
اما دیگر...
بسی ... بیهوده !!!
باور کن ...
انتها نیز امروزاست
... اینجاست !!
منو تو اما انتها ندیده
در پایان ایستاده ایم
امروز بتصور ،،
می بایست ها ،،
و فردا در تکرار
... ایکاش ها
حیف از زندگی..!!!
حیف... وقتی که نپرسیدیم
امروز را
تا درانتها بپرسیم
از خود خویش
چه میخواستم ...
چه میخواهم
چه شد
!!!! ..... چه شد
تا گر کنون
... هیچ نیستم
پوچ نیز نباشم
بعد از این !!!
تو برما ببخش خداوندا
...ببخش
ویرانی دنیای مهر ترا ...
ویرانی خودرا
که خود کردیم ونگفتیم که
که این خودکرده را
بر خویش لعنت
که این خودکرده را
تدبیر هم نیست
که؛ بود؛ اگر میخواستیم !!!
بر زبا ن ....اما...
شکایت را پایانی نیست
که همواره شاکی دنیائیم
و بی گنه افکار خویش
در خیالی باطل
!!!... باطل ...باطل
افسوس و آه
ازاین ندانم کاری های
نادانسته منو تو!!!
و ببین مرا... ترا
که...چو امروز را اگر می گفتند ...
آخر ین روز توست
باز لب گزیده میگفتیم ؛
من هنوز هیچ نکرده ام
من هنوز به هیچ نرسیده ام
من جز هیچ نبوده ام
خدواندا برما ببخشا
ویرانی خودرا
...دنیای عشق ترا
روزگار آدمی را
از دست خود برخود ...
بر دیگری.. بردنیا
برما ببخش خداوندا
..برما ببخش خداوندا
که ما خود را آنگونه که بودیم...
ندیدیم ...افسوس!!!
...تو نیز
...برما ببخش خداوندا !!
24 آبانماه 1388
____فرزانه شیدا ____
آنچه همواره می بایست در یاد خود داشته باشیم این است که بدگوئی عاقبت خوشی را برای ما ودیگری در پی نخواهدداشت وبهترین راه برای مقابله با بدگویان دوری ازآنان وبستن راه ایشان به زندگی ومحدوده ی زندگی وخانواده ی ماست هرچندبدگو,نیزنیاز به رسیدگی روانی تحت نظر روانشناسی مجرب دارد ,تا عّلیت اعمال وبدگوئی ها ودروغ گوئی ودروغ پردارزی خود را دریافته درجامعه,فردی,مثمر ثم باشد,نه انسانی آزاردهنده ومزاحم آسایش,وراحتی مردم.
●_ بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ
_کسی که بدگویی می کند خواری را به جان می خرد . ارد بزرگ
_آنکه دم خور آدمی است که بدگویی همواره با او پیوسته است ، خیلی زود اسیر وهم و سیاهی دل می گردد . ارد بزرگ
_بدگویان را تنها بگذارید تا درون مایه چرکین آنها شما را نابود نسازد . ارد بزرگ
_ شاید درکوتاه مدت بدگویان به هدف خود نزدیک شوند اما در بلند مدت رسوای جهانند ارد بزرگ●
__ سعدی___
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟
یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟
نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست
از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست *
__ سعدی___
●- ناملایمات موثرترین آموزگارزندگی هستند.هنگام بروزمشکلات باید شاد و شکرگزار باشیم.نه,ازاین جهت که,رنج بردن خوب است، بلکه به,خاطر پیامدهای خوبی که دارد.(جو آن آندرسن)
- تعداد کسانی که در کارها شکست می خورند با تعداد کسانیکه کارها را بطور نیمه تمام رها می کنند، رابطه مستقیم دارد.(جوزف مک کلندون)
- هرگز مردی ولو بسیار نادان راندیدم که,از وی چیزی نتوانسته ام بیاموزم. (گالیله)
-خواسته مرادازمرید خاموشی و ژرف نگریست،وخواهش مُریدازمراد،نشان دادن مسیر پیشرفت. (ارد بزرگ)
- ما از جنس رویاهایمان هستیم .ویلیام شکسپیر)
- اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می کند Uسنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی رسی.(لارنس استرن)
هیچ چیز بهتر از کار کردن بجای غصه خوردن، آدمی رابه خوشبختی نزدیک نمی سازد. (موریس مترلینگ)
- چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی:«مثل من باش .»(امانوئل کانت)
- یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می نمایی. (بایزید بسطامی)●
●پایان فرگرد بدگوئی●به قلم :فرزانه شیدا ●
نظرات
ارسال یک نظر