آنکس که زمین وچرخ وافلاک نهاد
بس داغ که او بردل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل وزلفین چو مشک
در طبل زمین وُ* حُقّه ی خاک نهاد * خیام
(* حُقّه-*جعبه ی کوچک*)
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگرد فریاد●
ای چرخ فلک , خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاک! اگر سینه ی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست *خیام
____ *خیام ____
در زمانی که انسان در سکوت زندگی خود درآرامشی نسبی وبی هیچ اندوه مهمی, زندگی را در سر میکند ,همواره در هرگام برای رسیدن به آنچه نیاز درونی اوست در تلاش است گاه فردی این تلاش را به ارامی وفردی دیگر در شتاب وهستند افرادی نیز که به آنچه هست رضا بوده وروزمره گی زندگی را در نوع زندگی خود انتخاب کرده اند که همیشه در این فکر فرومیروم که تا کجا میتوان قانع بود ،هرروز،را همیشه به یک شکل سرکردن ،که من تنوع زندگی خود راهرروز تغییر میدهم وروزی را به کتابی دلخوش میدارم وفردا بکاری هنری ودستی وروز دیگر به نوشتن شعری و در طول روز درکنار برنامه های زندگی که خواه ناخواه می بایست برروی ساعت وزمان تعیین شده انجام شود همیشه چیز های دیگری را هم ,که برای روزگارم نظر دارم , که از یکی به آن دیگری پرداخته وآنقدر سرگرم میشوم که گذر زمان برایم خاطره ای ست از یک دایره با 12 ساعت کاشته شده برروی آن, وهیچ معنائی ندارد جز چرخش درروی همان صفحه که چگونگی چرخیدن آن انقدر برایم بسرعت میگذرد که دگیر توجهی نیز به آن ندارم ومعمولاوقت نیز کم میآورم بجز زمان و وقتی که حتما قراری در بیرون ازخانه داشته باشم وروز وشب وبراساس آن دقتم را بروی ساعت بگذارم که چگونه برنامه ریزی کنم که دیر به محل نرسم و معمولا همواره سر قراراداری کمی نیز جلوتراز ساعت حاضرم ودرخانه نیز همواره به علت داشتن تنوع کارها با کمبود ساعت نیز مواجه میشوم چراکه همیشه کارهای بسیاری دارم که هنوز برای انجام آن روزها وساعات بیشتری را نیازمندم وحتی میتوانم هفته هادرخانه بمانم بی اینکه ذره ای احساس بیکاری وکسالت کنم وآنقدردر دوروبر خود,کارها و سرگرمی های مختلفی درست کرده ام که هرگز این را درخود نبینم که دست بروی پا فقط نشسته باشم وکاری نکنم که این مرا تااوج ومرزدیوانگی رهنمون میشود وهیچ چیز بیشتر ازبیکاری نمیتواند باعث کسالت وحتی بیماری من شود. برای آدمی نیزهیچ چیزبه اندازه ی روزمره گی واندوه واینکه انسان بداندراه چاره ای بر رنج ودرد ومشکل خود نمی یابدو کسی را فریاد رس نداشته وحس تنهائی قلبی دردناک نیست که اینچنین قلبی را به دردواندوه دورنی کشیده وقلبی راسرانجام به فریاد می کشاند:
____ کاشکی :سروده ی فرزانه شیدا: ____
کاشکی با ترانه ی غم ،دلی همصدا نمی شد
یا که باغم جدائی ، دلی آشنا نمی شد
...
کاشکی که دلای عاشق ، غم دوری رو نمی دید
از کسی که عاشقش بود، اینجوری جدا نمی شد
...
توی بازیهای تقدیر ، دل به نومیدی نمی داد
توی دنیا تک وتنها ، اینجوری رها نمی شد
...
کاشکی مرحمی میساختن ، واسه دلهای شکسته
تا دیگه قلب یه عاشق ،اینجوری فنا نمی شد
...
اگه قلبی تو ی دنیا ، طاقت جدا شدن داشت
که دیگه دلای عاشق اینجوری دریا نمیشد!
...
اگه عاشقی دلی رو اینطوری فنا نمی کرد
(دل عاشق رو شکستن)*" رسم این دنیا"* نمی شد!
...
اگه دنیا هم به قلبم غم دوریت رو نمیداد
واسه دل قصه ی بودن, پوچ وبی معنا نمیشد!
...
کاشکی میشد که دوباره دلی برگرده به دیروز
تا امید باتو بودن واسه من " رویا "نمی شد !
___ فرزانه شیدا ___
دراین میان تصور کنید که زندگی با تمامی مشکلاتی که همگان به شکل وگونه ی خود با آن دست وپنجه نرم میکنند وگاه پیروزه شده گاه شکست میخورند برای ساختن باآن شکست ویا ادامه دادن آن پیروزی چه چیزی را در نظر میگیرند که روزگار خود را رو به تباهی وکسالت وحتی درد فریاد نرسانند
___ لحظه های کاغذی:: ___
خسته ام از ارزوها , ارزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی , بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را, روز وشب تکرار کردن
خاطرات بایگانی, زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین,پله های رو به پائین
سقفهای سرد وسنگین ,آسمانها ی اجاری
با نگاهی سرشکسته,چشمهای پینه بسته
خسته از درهای بسته ؛ خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده, میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده , گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی, پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی , نیمکت های خماری
رونوشت روزها را, روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی , جمعه های بیقراری
عاقبت پرونده ام را, با غبار ارزوها
خاک خواهم بست روزی , باد خواهد برد , باری
روی میز خالی من, صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها, نامی ازما یادگاری
قیصر امین پور
_________________
رنج روزمرگی زندگی بی هیجان امروزی عصری که فریاد در آن سرخورده میگردد سکوت دائمی رنج ماندنی سخن بی اثر دنیا بی ثمر اگر همه اینها به فریادی سرانجتام نگیرد آدمی میمیرد در رنجی وفریادی سر نداده که میبایست سر داده شود وطغیان دائم اندوه را آرامی بخشد در صدای فریاد: من لطف فریاد را دوست دارم فریادی در کوهستانوشنیدن انعکاس صدای خود .فریادی ازته دل در باد وباران وطوفان و....ودلیل؟ فریاد درد درون رابه بیرون سر میدهد ودرکل فریاد تخلیه خشم وشادی وهیجانی ست که می بایست به شکل فریاد از درون دل خارج شده وبه بیرون سوق داده شود واین نیز چون دیگر احساسات آنسانی برای آدمی ضروریست.تصور میکنید چرا انسانها تا بدین حد اشتیاق دارند در تماشای فوتبالی ورزشی بوکس ومسابقه ای دیدن فیلمی فریاد بزنند ؟! این به همان دلیل است که فریاد نیز تخلیه ی روحی از هیجان منفی ممثبت است شکل مثبت آن فریادهای ماست در بازی فوتبال یا دیگر ورزشها وشکل غمگنانه ی آن فریادی ست از سر درددر بادی بارانی طوفانی ویادر سکوتی کاملا خاموش, فریادی از سر عصیان در مقابل نا توانی از درد وبی صبری لحظه ها:
●*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ ●
___ترانه :" سروده ی زندگی "___
تمام زندگی من
یه قصه وترانه بود
قصه ی تنهائی من
خودش یه جور فسانه بود
انگار توُ عالم دلم
کسی دلم رو نمیدید
کسی که توُ تنهائی هاش
دنیای غم رو، می کشید
انگار همش ترانه بود
این زندگی برای من
قصه ی بی بهانه ای
برای آواره شدن !
آره همش یه قصه بود
تولحظه های پرطپش
یه مرغ غمگین توی باغ
با تیر غم توی پرش
آره فقط یه قصه بود
تولحظه ی ، بی انتهام
گرچه یه روز تموم میشد
هم قصه ...هم خاطره هام!
انگار ولی بودن من
یه قصه و یه بازیه
کسی نپرسید از دلم
دلت ،چه جوری راضیه!؟
آره یه جور ترانه بود
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه دل رو می نوشت!
خدا خودش گواهمه
دلم فقط یه عاشقه
تولحظه ی تنهائیاش
اسیر این دقایقه
آره یه جور غصه شده
این زندگی با غصه هاش!
برام همش قصه میگه
از خوبیای ، فرداهاش
بسه دیگه برای من
قصه شدن توُ زندگی
میخوام یه آزاده باشم
نه برده ای، تو بندگی
بسه دیگه برای من
گریه ی شب تا به سحر
شکسته بودن دلم
با قلبی زار ودربدر
نه این یه جور شکستنه
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه ی من رو می نوشت
● فرزانه شیدا●
وقتی انسان در سکوت به نظاره روزگار نشسته است وبدنبال هم ودردو اندوه او بر هم افزوده میگردد وحس ناحقی ویا نامرادی درون اورا انباشته میکند کم کم سکوت وصبر بی رنگ گشته وقلب آدمی سرشار از خشم وظغیانی میشود که جز به فریادی رساآرام نمیگیردو فریادی که از سرعصیانی باشد همواره بدنبال خشم خاموشی ست که مدتها در سینه بر جامانده است وآنگاه که این فریاد سرداده شود در بی شک برآن به سادگی آرامی نخواهد بودمگر نقش این فریاددر جوابی وپاسخی اثر خود را بگذارد.
●استخوان بندی فریاد،پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا.ارد بزرگ ●
بدین معنی که فریاد نیز بدنبال هدفی ست ونهایتی را بر علل خود میجوید فریاد سر داده میشود تا به نتیجه ای برسد انسان اگرچه گاه تنها به بیرون ریختن این خشم به فریادی ارام میگیرد اما این تنها در وقتی است که این هیجان روحی ریشه ای عمیق ودرد آور نداشته باشد وبر اثر خشم یا حسی طاقت فرسا در لحظه نباشد در صورتی که فریاد دادخواهی تا به سرانجام نرسد آرام نمیگیرد
●*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ ●
___ فریاد را بخاطر بسپار ...___
پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق
پروازی بر فراز ... هیاهوی شهر
آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام
کز کرده بود!!!
...
وهیاهو غوغا میکرد!
؛فریاد؛ اما بیصدا , نگاه میکرد
...
در حنجره های بُغض !!!
و صدای بال پروازم ...آه...
در هیاهو ... گم میشد!!!
چون من چون تو چون ما!!!
...
شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم
وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا
تا بازگویم ترا
....
فریاد را بخاطر بسپار!!!
سکوت مردنیست !!!
...
آنگاه که انسان در
؛هستی ونیستی ؛ می میرد!!!
آندم که ؛ آه ؛را ه ِنفس میبندد
وآندم که عشق وانسانیت میمیرد
در دستهای ظلم!!!
فریاد را بخاطر بسپار ...
سکوت مردنی ست!!!
●شعر از: فرزانه شیدا دوشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۶●
در پس این فریاد گوشهائی نیز هست که شنونده این طغیان این عصیان واین خشم باشد وآنکس که پاسخگوئی برعدل باشد کسی ست که در پاکی عمل نیز شناخته شده است وازمیان انسانها بسیارندآنان که فریاد رس باشند هرچند دنیادلهاراروبه سختی برده است اما فریاد رس میداند هیچ فریاد درد وغم وعصیانی بی سبب نیست مگر که ناحقی وظلم وستمی صورت گرفته باشد وانسانی بیهوده فریاد نمیکند مگر خشم او بر دل اوسنگینی کرده باشدوبداند حقّی ازاو گرفته شده عدالتی پایمال گشته ونامردمی ونامرادی هائی رادر پی داشته است
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند .ارد بزرگ ●
___ دلم فریاد میخواهد ____
میان حسرت و دیدار ...
میان لحظه های تار
منم آن ماهی دریا
... و دنیا مرغ ماهیخوار
منم دل کنده از بودن
... دمی ازغم نیآسودن
کنارم سایه های دوست
...ولی در بی کسی بودن!
نشان عشق وشادی ها
... بدل همواره بس مبهم
به هر مهری، سپردن دل...
شکستن بازهم محکم!
دلم فریاد میخواهد ,
میان دشت بی مهتاب
کمی آسودگی دیدن، دمی
چندی ..بوقت خواب
دلم سوزان وبس گریان
رها گشته زهر پیمان
ز زخم حیله و نیرنگ
، دگر باره دلی بی جان
مرا آغوش تنهائی ,
یگانه می کشد در بر
مرا آخر به تنهائی ,
بَرد در ؛؛ خلوت آخر؛؛
در آن خلوتگه قبری
، که برآن چشم گریان است
ولی تا "بودی وهستی"
زمردم دل پریشان است!
نمیخواهم بریزد اشک،
بوقت مردنم چشمی
فقط یاد آورد روزی، که داده بر دلم خشمی
نمیخواهم فراغم را ، کسی با سوز دل خواند
که آندم را که هستم من ، نیازم را نمیداند
دلم فریاد میخواهد
... دلم فریاد میخواهد
ولی این خلوت شبها ...
مرا خاموش میدارد
... مرا خاموش میدارد!!!
چهارشنبه 21 فروردین1387 -
●سروده فرزانه شیدا ●
ازاینروست که فریاد نیز نوعی حق طلبی ست ودرپی عدالت وبی شک دررستاخیزی در پی خود خواهد داشت که این فریاد چو سرداده شود درهرکجا به هر عنوانی باشد در خانه ای یا محلی یا اجتماعی یا کشوری ودنیائی در پی خود انعکاس صدای خود را برتمامی آنانی دارد که پیرامون این صدای خشم واندوه وحق طلبی وجود دارد وقتی که کوه انعکاس فریاد ترا جواب میدهد بی شک فریاد تو نیزدر زمانی دیگر جائی دیگر پژواک وبازگشتی خواهد داشت شنیده خواهد شد وجواب خواهد گرفت.
●*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ
*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ
*_استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند . ارد بزرگ
*_فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست . ارد بزرگ ●
پایان فرگرد فریاد● به قلم فرزانه شیدا ●اُسلو /نروژ
بس داغ که او بردل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل وزلفین چو مشک
در طبل زمین وُ* حُقّه ی خاک نهاد * خیام
(* حُقّه-*جعبه ی کوچک*)
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگرد فریاد●
ای چرخ فلک , خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاک! اگر سینه ی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست *خیام
____ *خیام ____
در زمانی که انسان در سکوت زندگی خود درآرامشی نسبی وبی هیچ اندوه مهمی, زندگی را در سر میکند ,همواره در هرگام برای رسیدن به آنچه نیاز درونی اوست در تلاش است گاه فردی این تلاش را به ارامی وفردی دیگر در شتاب وهستند افرادی نیز که به آنچه هست رضا بوده وروزمره گی زندگی را در نوع زندگی خود انتخاب کرده اند که همیشه در این فکر فرومیروم که تا کجا میتوان قانع بود ،هرروز،را همیشه به یک شکل سرکردن ،که من تنوع زندگی خود راهرروز تغییر میدهم وروزی را به کتابی دلخوش میدارم وفردا بکاری هنری ودستی وروز دیگر به نوشتن شعری و در طول روز درکنار برنامه های زندگی که خواه ناخواه می بایست برروی ساعت وزمان تعیین شده انجام شود همیشه چیز های دیگری را هم ,که برای روزگارم نظر دارم , که از یکی به آن دیگری پرداخته وآنقدر سرگرم میشوم که گذر زمان برایم خاطره ای ست از یک دایره با 12 ساعت کاشته شده برروی آن, وهیچ معنائی ندارد جز چرخش درروی همان صفحه که چگونگی چرخیدن آن انقدر برایم بسرعت میگذرد که دگیر توجهی نیز به آن ندارم ومعمولاوقت نیز کم میآورم بجز زمان و وقتی که حتما قراری در بیرون ازخانه داشته باشم وروز وشب وبراساس آن دقتم را بروی ساعت بگذارم که چگونه برنامه ریزی کنم که دیر به محل نرسم و معمولا همواره سر قراراداری کمی نیز جلوتراز ساعت حاضرم ودرخانه نیز همواره به علت داشتن تنوع کارها با کمبود ساعت نیز مواجه میشوم چراکه همیشه کارهای بسیاری دارم که هنوز برای انجام آن روزها وساعات بیشتری را نیازمندم وحتی میتوانم هفته هادرخانه بمانم بی اینکه ذره ای احساس بیکاری وکسالت کنم وآنقدردر دوروبر خود,کارها و سرگرمی های مختلفی درست کرده ام که هرگز این را درخود نبینم که دست بروی پا فقط نشسته باشم وکاری نکنم که این مرا تااوج ومرزدیوانگی رهنمون میشود وهیچ چیز بیشتر ازبیکاری نمیتواند باعث کسالت وحتی بیماری من شود. برای آدمی نیزهیچ چیزبه اندازه ی روزمره گی واندوه واینکه انسان بداندراه چاره ای بر رنج ودرد ومشکل خود نمی یابدو کسی را فریاد رس نداشته وحس تنهائی قلبی دردناک نیست که اینچنین قلبی را به دردواندوه دورنی کشیده وقلبی راسرانجام به فریاد می کشاند:
____ کاشکی :سروده ی فرزانه شیدا: ____
کاشکی با ترانه ی غم ،دلی همصدا نمی شد
یا که باغم جدائی ، دلی آشنا نمی شد
...
کاشکی که دلای عاشق ، غم دوری رو نمی دید
از کسی که عاشقش بود، اینجوری جدا نمی شد
...
توی بازیهای تقدیر ، دل به نومیدی نمی داد
توی دنیا تک وتنها ، اینجوری رها نمی شد
...
کاشکی مرحمی میساختن ، واسه دلهای شکسته
تا دیگه قلب یه عاشق ،اینجوری فنا نمی شد
...
اگه قلبی تو ی دنیا ، طاقت جدا شدن داشت
که دیگه دلای عاشق اینجوری دریا نمیشد!
...
اگه عاشقی دلی رو اینطوری فنا نمی کرد
(دل عاشق رو شکستن)*" رسم این دنیا"* نمی شد!
...
اگه دنیا هم به قلبم غم دوریت رو نمیداد
واسه دل قصه ی بودن, پوچ وبی معنا نمیشد!
...
کاشکی میشد که دوباره دلی برگرده به دیروز
تا امید باتو بودن واسه من " رویا "نمی شد !
___ فرزانه شیدا ___
دراین میان تصور کنید که زندگی با تمامی مشکلاتی که همگان به شکل وگونه ی خود با آن دست وپنجه نرم میکنند وگاه پیروزه شده گاه شکست میخورند برای ساختن باآن شکست ویا ادامه دادن آن پیروزی چه چیزی را در نظر میگیرند که روزگار خود را رو به تباهی وکسالت وحتی درد فریاد نرسانند
___ لحظه های کاغذی:: ___
خسته ام از ارزوها , ارزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی , بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را, روز وشب تکرار کردن
خاطرات بایگانی, زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین,پله های رو به پائین
سقفهای سرد وسنگین ,آسمانها ی اجاری
با نگاهی سرشکسته,چشمهای پینه بسته
خسته از درهای بسته ؛ خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده, میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده , گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی, پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی , نیمکت های خماری
رونوشت روزها را, روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی , جمعه های بیقراری
عاقبت پرونده ام را, با غبار ارزوها
خاک خواهم بست روزی , باد خواهد برد , باری
روی میز خالی من, صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها, نامی ازما یادگاری
قیصر امین پور
_________________
رنج روزمرگی زندگی بی هیجان امروزی عصری که فریاد در آن سرخورده میگردد سکوت دائمی رنج ماندنی سخن بی اثر دنیا بی ثمر اگر همه اینها به فریادی سرانجتام نگیرد آدمی میمیرد در رنجی وفریادی سر نداده که میبایست سر داده شود وطغیان دائم اندوه را آرامی بخشد در صدای فریاد: من لطف فریاد را دوست دارم فریادی در کوهستانوشنیدن انعکاس صدای خود .فریادی ازته دل در باد وباران وطوفان و....ودلیل؟ فریاد درد درون رابه بیرون سر میدهد ودرکل فریاد تخلیه خشم وشادی وهیجانی ست که می بایست به شکل فریاد از درون دل خارج شده وبه بیرون سوق داده شود واین نیز چون دیگر احساسات آنسانی برای آدمی ضروریست.تصور میکنید چرا انسانها تا بدین حد اشتیاق دارند در تماشای فوتبالی ورزشی بوکس ومسابقه ای دیدن فیلمی فریاد بزنند ؟! این به همان دلیل است که فریاد نیز تخلیه ی روحی از هیجان منفی ممثبت است شکل مثبت آن فریادهای ماست در بازی فوتبال یا دیگر ورزشها وشکل غمگنانه ی آن فریادی ست از سر درددر بادی بارانی طوفانی ویادر سکوتی کاملا خاموش, فریادی از سر عصیان در مقابل نا توانی از درد وبی صبری لحظه ها:
●*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ ●
___ترانه :" سروده ی زندگی "___
تمام زندگی من
یه قصه وترانه بود
قصه ی تنهائی من
خودش یه جور فسانه بود
انگار توُ عالم دلم
کسی دلم رو نمیدید
کسی که توُ تنهائی هاش
دنیای غم رو، می کشید
انگار همش ترانه بود
این زندگی برای من
قصه ی بی بهانه ای
برای آواره شدن !
آره همش یه قصه بود
تولحظه های پرطپش
یه مرغ غمگین توی باغ
با تیر غم توی پرش
آره فقط یه قصه بود
تولحظه ی ، بی انتهام
گرچه یه روز تموم میشد
هم قصه ...هم خاطره هام!
انگار ولی بودن من
یه قصه و یه بازیه
کسی نپرسید از دلم
دلت ،چه جوری راضیه!؟
آره یه جور ترانه بود
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه دل رو می نوشت!
خدا خودش گواهمه
دلم فقط یه عاشقه
تولحظه ی تنهائیاش
اسیر این دقایقه
آره یه جور غصه شده
این زندگی با غصه هاش!
برام همش قصه میگه
از خوبیای ، فرداهاش
بسه دیگه برای من
قصه شدن توُ زندگی
میخوام یه آزاده باشم
نه برده ای، تو بندگی
بسه دیگه برای من
گریه ی شب تا به سحر
شکسته بودن دلم
با قلبی زار ودربدر
نه این یه جور شکستنه
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه ی من رو می نوشت
● فرزانه شیدا●
وقتی انسان در سکوت به نظاره روزگار نشسته است وبدنبال هم ودردو اندوه او بر هم افزوده میگردد وحس ناحقی ویا نامرادی درون اورا انباشته میکند کم کم سکوت وصبر بی رنگ گشته وقلب آدمی سرشار از خشم وظغیانی میشود که جز به فریادی رساآرام نمیگیردو فریادی که از سرعصیانی باشد همواره بدنبال خشم خاموشی ست که مدتها در سینه بر جامانده است وآنگاه که این فریاد سرداده شود در بی شک برآن به سادگی آرامی نخواهد بودمگر نقش این فریاددر جوابی وپاسخی اثر خود را بگذارد.
●استخوان بندی فریاد،پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا.ارد بزرگ ●
بدین معنی که فریاد نیز بدنبال هدفی ست ونهایتی را بر علل خود میجوید فریاد سر داده میشود تا به نتیجه ای برسد انسان اگرچه گاه تنها به بیرون ریختن این خشم به فریادی ارام میگیرد اما این تنها در وقتی است که این هیجان روحی ریشه ای عمیق ودرد آور نداشته باشد وبر اثر خشم یا حسی طاقت فرسا در لحظه نباشد در صورتی که فریاد دادخواهی تا به سرانجام نرسد آرام نمیگیرد
●*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ ●
___ فریاد را بخاطر بسپار ...___
پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق
پروازی بر فراز ... هیاهوی شهر
آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام
کز کرده بود!!!
...
وهیاهو غوغا میکرد!
؛فریاد؛ اما بیصدا , نگاه میکرد
...
در حنجره های بُغض !!!
و صدای بال پروازم ...آه...
در هیاهو ... گم میشد!!!
چون من چون تو چون ما!!!
...
شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم
وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا
تا بازگویم ترا
....
فریاد را بخاطر بسپار!!!
سکوت مردنیست !!!
...
آنگاه که انسان در
؛هستی ونیستی ؛ می میرد!!!
آندم که ؛ آه ؛را ه ِنفس میبندد
وآندم که عشق وانسانیت میمیرد
در دستهای ظلم!!!
فریاد را بخاطر بسپار ...
سکوت مردنی ست!!!
●شعر از: فرزانه شیدا دوشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۶●
در پس این فریاد گوشهائی نیز هست که شنونده این طغیان این عصیان واین خشم باشد وآنکس که پاسخگوئی برعدل باشد کسی ست که در پاکی عمل نیز شناخته شده است وازمیان انسانها بسیارندآنان که فریاد رس باشند هرچند دنیادلهاراروبه سختی برده است اما فریاد رس میداند هیچ فریاد درد وغم وعصیانی بی سبب نیست مگر که ناحقی وظلم وستمی صورت گرفته باشد وانسانی بیهوده فریاد نمیکند مگر خشم او بر دل اوسنگینی کرده باشدوبداند حقّی ازاو گرفته شده عدالتی پایمال گشته ونامردمی ونامرادی هائی رادر پی داشته است
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند .ارد بزرگ ●
___ دلم فریاد میخواهد ____
میان حسرت و دیدار ...
میان لحظه های تار
منم آن ماهی دریا
... و دنیا مرغ ماهیخوار
منم دل کنده از بودن
... دمی ازغم نیآسودن
کنارم سایه های دوست
...ولی در بی کسی بودن!
نشان عشق وشادی ها
... بدل همواره بس مبهم
به هر مهری، سپردن دل...
شکستن بازهم محکم!
دلم فریاد میخواهد ,
میان دشت بی مهتاب
کمی آسودگی دیدن، دمی
چندی ..بوقت خواب
دلم سوزان وبس گریان
رها گشته زهر پیمان
ز زخم حیله و نیرنگ
، دگر باره دلی بی جان
مرا آغوش تنهائی ,
یگانه می کشد در بر
مرا آخر به تنهائی ,
بَرد در ؛؛ خلوت آخر؛؛
در آن خلوتگه قبری
، که برآن چشم گریان است
ولی تا "بودی وهستی"
زمردم دل پریشان است!
نمیخواهم بریزد اشک،
بوقت مردنم چشمی
فقط یاد آورد روزی، که داده بر دلم خشمی
نمیخواهم فراغم را ، کسی با سوز دل خواند
که آندم را که هستم من ، نیازم را نمیداند
دلم فریاد میخواهد
... دلم فریاد میخواهد
ولی این خلوت شبها ...
مرا خاموش میدارد
... مرا خاموش میدارد!!!
چهارشنبه 21 فروردین1387 -
●سروده فرزانه شیدا ●
ازاینروست که فریاد نیز نوعی حق طلبی ست ودرپی عدالت وبی شک دررستاخیزی در پی خود خواهد داشت که این فریاد چو سرداده شود درهرکجا به هر عنوانی باشد در خانه ای یا محلی یا اجتماعی یا کشوری ودنیائی در پی خود انعکاس صدای خود را برتمامی آنانی دارد که پیرامون این صدای خشم واندوه وحق طلبی وجود دارد وقتی که کوه انعکاس فریاد ترا جواب میدهد بی شک فریاد تو نیزدر زمانی دیگر جائی دیگر پژواک وبازگشتی خواهد داشت شنیده خواهد شد وجواب خواهد گرفت.
●*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ
*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ
*_استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند . ارد بزرگ
*_فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست . ارد بزرگ ●
پایان فرگرد فریاد● به قلم فرزانه شیدا ●اُسلو /نروژ
نظرات
ارسال یک نظر