عیب آنان مکن که پیش ملوک
پشت خم میکنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشستی
واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد
عذر بیچارگان بباید خواست
*بوستان سعدی
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ●
●فرگرد پیمان ●
___* پروین اعتصامی ____
هر که با پاکدلان
صبح وصفائی دارد
دلش از پرتو اسرار
صفائی دارد
زُهد با نیت پاک است
نه با جامه ی پاک
ای بس آلوده
که پاکیزه ردائی دارد
شمع خندید, به هر بزم
از آن معنی سوخت
خنده , بیچاره ندانست
که جائی دارد
سوی بتخانه مرو,
پندر *بِرهَمن مشنو..
« *برهمن =اهریمن*»
بت پرستی مکن, این ملک خدائی دارد
هیزم سوخته شمع ره ومنزل نشود
باید افروخت چراغی که *ضیاعی دارد
پرپ نزدیک چراگاه وشبان رفته بخواب
بّره دور از رمه وعزم چرائی دارد
مور هرگز بدر قصر سلیمان نرود
تا که در لانه ی خود برگ ونوائی دارد!
گهر وقت بدین خیرگی از دست مده
آخر این دُّر گرانمایه بهائی دارد
فرخ آن شاخک نورسته که در باغ وجود
وقت رسَتن, هوش نشو نمائی دارد
صرف باطل نکند عمر گرامی « پروین»
آن که چون پیر خرد راهنمائی دارد
___* پروین اعتصامی ___
هرگاه که درزندگی به روزهائی برخورد میکنیم که تصمیم می بایست براساس اندیشه واحساس باشد ,اندیشه ای آگاهانه واحساسی عمیق,آنگاه,انسان,درشرایطی قرارمیگیردکه,می بایست بر تثبیت,آنچه درنظراومهم وماندنی ست پیمانی نیزبنندوبرعهدی وقراری قولی داده,وآنرا,براساس قراردادی زبانی با کتبی برای خود وشحض متقابل در مرزی قراردهدکه,آنراثبت وماندگارکند ،ما در زندگی اوناع قراردادها وپیمانها وپیوند های رابایکدیگر میگذاریم,گاه,درشکلی ساده,ودوستانه وبا کلامی ختم میشود,که قولی رابهم دادهوبرآن بمانیم گاه شکل این پیمان,اداری شده ومی بایست بر زیر آنچه بدان میپردازیم امضائی نیز بگذاریم وگاه سخن از عشق واز پیمانی آسمانی که دراین راستا هم به,سخن, عهدوپیمانی میبندیم,هم,به شکلی که خدواند راضی باشد بران عهد وپیمان,اَجر نهاده,ودر مکانِ,اول نامزد شد ,حلقه ای به,رسم وفا وپیمان بر دست نهاده وبه واسطه ی حرمت دینی,ووظیفه ی,دینی خوداین عهدراباعقدی دائمی استحکام دائم بخشیده,وآنرادائمی میکنیم.در زندگی نیز همواره چون دیگر مسائلی که برای انسان بطور مداوم پیش میاید.پیمان وپیمان شکن هم,بنوعی جزئی,از زندگی مامحسوب میشووند وکمتر کسی ست که بگویددر زندگی خود,هرگز پیمانی راچه بادلیل,چه بی دلیل,چه برحسب خواست فکری واحساسی خودچه,براساس اجباری نشکسته است یاهرگز درزندگی با کسی برخوردنداشته است که,عهد وقولی راباوداده باشدوتوان اجرای,آنرابه هردلیل نداشته باشدوبه حکمِ زندگی یابدی,این فرداین پیمان شکسته گرددوهمواره نیز بسیار بزرگان گفته اندکه,انسان پیمان شکن, انسان "قابل اعتمادی" نیست,وهمانگونه که در فرگرد دوستی نیز گفته شد,بزرگان میگویند :همه چیز زندگی خودرا,بی دریغ دراختیاردوست قرار بده,الااعتماد صددرصد وکامل خودراکه,انسان چه دوست باشد چه دشمنی درقالب دوست چه, ذاتی دشمن صفت میتواند با شکست عهدی زندگی دیگری را تاابدبه رنج وشکست مبدل کرده افسردگی دائمی روحی شود که به,اعتماد باو وبدست او کارخودیازندگی خود یا قلب خویش را سپرده است وگاه آنکاری که به چنین شخصی واگذار میشودهم بسیار جنبه ی,کاری,داشته,وبه زندگی فرد مربوط میشودهم جنبه یاحساسی ومعنوی که این گونه,اعتمادها معمولا ختم به خیر نمیشود.ودراین میان یکی بشدت صدمه خواهد دید لذا چنانچه فردی برما چنین ظلمی رواکرد که,اعتمادواحساس واعتقاد مارابخودبه,بازی بگیردوبا زندگی وقلب وروح آدمی بازی کرده وزندگی ما راتحت الشعاع عمل ناجوانمردانه خود قرارداد,بهترین راه,این است که,اول حق خودراباز طلبی,وسپس برای همیشه,اورااز محدوده ی زندگی خوددور نمائی چراکه چنین فردی,ارزش اعتماد دوباره ودوستی ترا نداردوهر دلیلی که برای پیمان شکنی خود,داشته باشد اگر آمیخته بادروغ باشدوکار تراچه بهعمدچه به سهل انگاری خودبه نقطه ای برساندکه,این کاردرزندگی تومواردمنفی ودردناک احساسی عاطفی راباعث گردد .
ــــــ*بوستان سعدی ـــــ
امید خلق برآور چنانکه بتوانی
به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
که گر ز پای درآیی بدانی این معنی
که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
ــــــ*بوستان سعدی ـــــ
مسلم است که چنین شخصی دیگر درجایگاه,دوست جائی را نمیتواندداشته باشدونباید هم,داشته باشد با پیمان شکن بخشش نیز روانیست, چراکه براساس هرچه باشداو لیاقت این رانداردکه,از مهر واعتماد,دوباره تو برخوردار شودوچون چنین کنی مجدد نیز ضربه ی,آنرابه شکلی دیگر درجائی دیگر خواهی خورد وهمواره نیزدرخطر دلشکستگی دوباره,وپیمان شکنی مجدداوخواهی بود,انسانی که راه درست زندگی ر بداند وبرامانت دیگری چه آن,امانت دل باشد وروحی,چه زمینی ,چه خانه ای, چه پول,وکاری وشغلی اگرمعنای,"امانت"بداند.زمانی که کسی قولی داده وپیمانی وعهدی را می بندد درنهایت امانت داری تلاش میکند که,لااقل برای حفظ آبروی خود نیز شده این امانت راخوب پاس بدارد درست عمل کرده وانسان دیگری رادچاردردومصیبت وغم,ومشکل نکند وچون این نکرد ومشکلی حاصل شد که بر زندگی فرد دوم تاثیر ناروائی گذاشته زندگی اورابه غم واندوه,وشکست مبدل کردوسرمایه روحی ومعنوی ومادی,اورابه,بازیچه گرفت ,آنگاه ازاین فرد بهتراست, که تا جائی که میشود دوری بجوئیم که چنین شخصی اگرانسان بود,که,اگرانسانیت میشناخت باآبرو وزندگی تو بازی نمیکرد, اگر معنای محبت ترا میفهمید اگر,اعتماد ترا,ارج مینهاد,اگر یک امانت دار,خوب بود به هیچ شکلی برای تو تولید اشکال نمیکردواین خود نماینده ی شخصیت کسی است, که نمیبایست,اعتباری براو گذاشته واورا جدی بگیریم یابراوشخصیت وانسانیتی قائل باشیم که انسان درستکار اینگونه رفتار نمیکند واینگونه خصلتی ندارد. دیده ایم که گاه فردی انقدر مومن ودرستکار است که م براحتی تمام خانه ومدارک وطلا وزندگی خود را در سفری باو میسپاریم وبا خیال راحت به سفرمیرویم اینکه دزدی درلحظه ی غفلتی نیز به آن خانه آمده سرمکایه زمندگی اورا بر باد فنا داده با خود ببرد گاه اتفاقیست که می افتد،امااینکه بازگردی وببینی نه خانه ای هست نه پولی نه دیگرآرامشی,در زندگی که,از کف دادنِ,این سرمایه بلای جان تو گردد واگر همسری داری براین,اعتماد تو بطور مداوم سرزنشی باشد.آنگاه است که انسان باید بگوید:لعن ونفرین بتو دوستی که,نه لیاقت دوستی داشتی نه, حرمت دوستی نگاهداشتی, نه انسان بودی, نه مسلمان نه,امانت دار,نه خدا شناس که, اگراین بودی چنین نتیجه ی,اعتماد نبودکه,چنان چون چشم,ازآنچه برتوسپرده شده بود مراقبت ومحافظت میکردی که کودک خودراانسان,درزندگی حمایت میکند ویا زندگی خودرامال خود.ودارئی خودرا,لذادوستی ودشمنی که,چنین با تو کرد,هرگز نیز نباید بپرسد چرابرمن شک کردی که دلیل هرچه باشد نتیجه, قتی بربادرفتن تو,روح تو دلشکستگی تو,از دست رفتن سرمایه تووبربادرفتنِ آرامش تو باشد,آن شخص دیگربه,پشیزی ارزشی نخواهدداشت ,که حتی لایقِ نامِ دوستی باشد,چه برسدبراینکه دوست ما محسوب شود.پیمان شکن کسی ست که,دراولین قدم, باخدا,دشمن است ,درقدم دوم باانسان,ودر سومین قدم با زندگیوچنین فردی انسانی مفلوک وبدبختی ست که سرمایه شخص دیگری را خواه سرمایه روحی وعاطفی اوباشدخواه,سرمایه ی مالی,ودارائی او ,بی هیچ اندوهی, بربادمیدهد ویا سرمایه زندگی خود میکند وبا کلاهبردای وسواستفاده از اعتماد وعلاقه ودوستی ,کسی اورا به خاک سیاه نشانده,خودزندگی خویش رامیکند وازآن منبع خیانت زندگی میگذراند ودلشاداست که توانست کسی رابدوشدویا پولی به سهولت ازاو گرفته وخود گذران خوبی در راحتی کرده واورا به فلاکت و بدیختی بنشاند که بارها ومداوم ,تاسفی بر اشتباه خود ,خورده,که بااو پیمانی بسته ودرورنج روزهائی رامتحمل میشود که نامردی ونامردمی این شخص و بی کفایتی این انسان بی خداباعث گردیده تا زندگی,این فردبه نابودی کشیده شودوجالب ترآن است,که همچنان این فردسعی کند بر خوبی ودرستی خود نیز اصرار کرده,همه ی انچه شده است رابه گردن قضاوتقدیر وسرنوشت بیاندازد وخود را,ازهراشتباهی مبرّا کندآنهم وقتی ودرزمانی که زندگی دوست دیروز خود را به تباهی کشیده است.ازچنین آدمی فرسنگها چه قلبی وروحی چه مکانی باید انقدر دور شد,که,دیگر کامل,از صدمه شوم این انسان درامان بود, که خدا نبخشد,آنکه راکه باعث اندوه دلی شود, که جز محبت واعتمادودوستی به چیزی دیگری فکر نمیکرده ونمیکند.واین خطا نیز خطائی یکطرفه نیست که,اعتمادبی دلیل به,شخص وبه شخصی اشتباه,وبه,آدم نادرست ,وخودرابدون فکرو اندیشه به فلاکت انداختن است وارج نهادن بر چنین فردی, سادگی وحماقت ودلشکستگی واندوه,رادرپی,داردکه,سرانجام,این خطاست.زمانی که تو,دروهله ی اول اعتمادمیکنی که برگی را امضا کنی کاری راباو بسپاری دردرجه ی اول تودل رابه میان گذاشته ای,وباقی کارها تنها کاغذبازی دنیای امروزی,است مهم,این است که پیمان شکن نه,اَجروارزش این میداند نه قدر وارزش برای,آن کاغذ قایل, هست که,درهردوشکل آنچه برای,اومهم است.اگراحساسی باشدسواستفاده,از قلبی ست واگرکاریواداری باشد بدست آوردن سرمایه ای راحت وبدون زحمت با پ گذاشت بروی دل وسر دیگری وخود بالا کشیدن به شکلی تنفر آمیز,که,متاسفانه اینروزها بسیار خود شغلی شده وافتخاری که بادیگری برای سودخودهرچه را میخواهی,انجام دهی,وهر بلائی برسراوآوردهوبدون نگاه,به پشت سر بر اووبرآنچه, براورواداشته ای ,خود بالا بکشی,که چنین کسی به اوج نیز برسد روزی با مغز برزمین خدا خواهد افتاد که,خداوند برحق است ودنیادار مکافات,و«آه» دلشکسته دامن گیر هستی وزندگی او.درمثال میگویند برای خیلی ها«تومن» به معنای "تو ومن "است ووقتی میگوئیم «دل ودوست»ازیک سرآغازند,وشایدازیک تبارنیز باشند.درانجا که دل بدست دوست میشکندوپیمانی بدست دوست از بین رفته دلشکستکی ببار می آور باید گفت :دل بدوست مده که شاید دوستی را د پای منفعت خود به مردابی بکشاندکه حباب درون آن تو باشی که لحظه به لحظه,نیست ونابود میشوی. حتی در"عشق" نیز بسیار میشود.در نتیجه های امروزی این راگفت که:عشق شطرنج معشوق,است وعاشق«مات »آن!
____ راز ____
گفتم بدل رازت بگو
اوگریه کرد ! بی گفتگو
گفتم دلا رازت چه شد؟
گفتا: به اشک من بجو .
___ ف.شیدا ___
بهتر دیده ی خودراباز نگاهداشته که,همین ازاین پس, چنین صدماتی راشاهدنباشیم, وهم آنکه ساده نباشیم ودرمهر خود نیز بدیگری اصراف نکنیم چراکه همگان لایق مهر نیستند وهمگان ارزش دوستی ندارند.وبهتر آن است که چون چینی اتفاقی در زندگی مارخ داد دردرجه اول خودرااز منبع آن دور کنیم درگام دوم خود را, ازرنج آن که,چون ادامه یابد فنای قلب وروحی خواهد بود وچون مقدورنباشد که خودرا,از چنین مشکلی رهائی بخشد وهرروزسهمی ازاین دیروز بدزندگی,اورا,تخت الشعاع قرار داده روزگاررا, براوتلخ سازدوازدرناچاری راهی بر جبران نیابد,یااز شدت اندوه به مرگ خویش راضی شده و خودرا,از بین ببرد واز درد شکست خودکشی کرده,وبر زندگی خودخاتمه دهد تفاوتی نمیکند زنده ای مرده باشدیازنده ای که,خودرا کشت .آنگاه است که خشم خدابای به فریادآن کسی برسد که باعث چینن دردی شد,که بی شک خدا نخواهدگذشت دلی راتابدین حدرو بسوی رنجی بردن وشکستن,وبرباددادن.که امید چنین نیز شده پعوانکه باعث دردیست جواب خویش رانیز به زودی ازخداوند وکائنات وزندگی باز پش گیرد شاید که بارآخرین اوباشد که بازندگی فردی بازی کرد.ایکاش هرگز چنین افرادی بر سرراه,انسان خوبی قرار نگیرند وهرگز قدرتی دراین دنیانیابند که چون چنین شود آنگاه,شیاطین روی زمین در لباس انسانی,قدرتی گرفته اندوبسیارانسانهادرخطر صدمه وآسیب اینگونه,افرادخواهند بود.فرد پیمان شکن انسانی بی ارزش است وشیطانی در لباس آدمی که,بظاهر انسانهای معمولی هستند امادشمنی آنان بادیگران کمیّتی,ازدشمنی وبدنهادی شیطان بر بشر ندارد .
____ دلشکسته ____
میدانم
نشسته در گوشه ی اندوه, ...
سرگردانی! ...
میدانم
در عبور لحظه های غمگینت
که به هزارباره
زندگی را,
در مرور
گذرهای تلخ وشیرین
به انتها برده ای ...
هنوز سرگردان نقش "هستی"
"نقش آدمی "
از طلوعِ
دوباره ی روزگار درد،
دلگیری !
میدانم
صداقت وسادگیت را
به یغما می برند,
هربار که ,
ترا در بازی فریب
می شکنند.
میدانم که هربار
در کنج
هزار باره ی گریه هایت ,
باخود گفتی:
بار آخرست
اینبارَ
، شکستن بدست خلق !
وباز...وبار
هربار دل سپردی
به ذات وجود
تبرک یافته ی انسانی
که درتصور تو
لایق مهر بودویاوری
....وهربار
شکسته تر از پیش
باز آمدی
،وقتی که دریافتی
"وجودی" دیگر ،
تبرک انسانی
را باور ندارد
" تا به باور ،
"خود" بنشیند !...
تا باور کند که حضور و وجود
نه برای خرابی وویرانی ست ,
که برای ساختن های زندگیست
برای ساختن خود ودنیائی ...
نه دلی را
در قعر نامردی ونامردی
به ویرانی کشیدن !
نه پیمانی راکه به لطف ،
که به مهر که به عشق
بااو بسته شدزیر پای
نادانی,بی مهری
ویا فریب له کردن و
روزگاری را بر تلخی روزگار
بر کام دلی زهر آگین کردن .!
میدانم دلشکسته ای
از اینکه هرباره وهزارباره
باور کردی آدمی " انسان" است
دریغ که این تنها ،
نامی ست بر او ! نه بیش!
دریغ "آدمی" در پوسته ی تن بشری
شیطان را فرمان میبرد نه خداوند را.
میدانم دلشکسته ای ...میدانم!
____ فرزانه شیدا ____
با اینوصف بسیارندآدمیانی که دربی صفتی ونامردی های خود بردیگرانوزندگی آنان صدمه میزننداماانسان اگرچه همیشه درطول زندگی,از چنین انسانهاو ستم ها ونامردمی های آن درامان نمیماند امااگر چنین شد بهتراست پس از دوری کردن,ازاینگونه,انسانها ,شاید دیگر جبران بخش مادی آن ممکن نباشد, اماحداقل, برای جبران خسارت های قلبی وروحی نیز شده,سعی نمائیم براندوه آن,غلبه یافته وبر روح خود,آرامشی,رابجوئیم حال,به هر گونه,که میسر است ,فرقی نمیکند ,مهم این است که,اینگونه,انسانهادردنیای ماوجود دارندوبسیارنیزازخطا وظلمی که بردیگران رواداشته اند,جان سالم بدربرده,همچنان,به خیانت وفریب دیگری ودیگری مشغولند
_____خطی سیاه _____
رویا زده در فریبی بنام وصل
درکوچه های عشق در پی امید گشته ام
از رهگذار خسته وعابر ز کوچه ها
پر سیده ام نشانه عشق وگذشته ام
گوئی نشان عشق , سوالی بجا نبود
چون در نگاه همه خنده میدوید
گوئی در پی این راه پای من
در انتهای خویش به ویرانه می رسید
در این گذار همه اندیشه های تلخ یاس
پا بر پلکان فریاد سینه می گذاشت
دستی بدفتر عمر بر سر امید وارزو
« خطی سیاه» ز حرمان وغم نگاشت
_____ فرزانه شیدا -1366 _____
هرچندکه من معتقدم هرکسی درهمین دنیا,هرچه کند به,همان شکل, جواب اعمال خویش راپس میدهد, اماچندان نیز خرده برآدمی نمیگیرم که باحضور وجو چنین انسانهائی درجامعه و پیرامون خوداز نزدیک شدن ب مردم یااعتماد کردن بدیگران دوری کنندوبااینکه قدرت مالی آنان درحد ونسابی هست که بدیگران یاری دهند,اما ازترس صدمه خوردن وآسیب دیدن شخصی ازاینکار,صرفه نظر کنندوبسیاری,ازتقاضاهای, کمک رانیز رد کنند چراکه,آنکه تقاضای یاری میدهد.دردرجه ی اول,می بایست خودرابدیگران ثابت کرده باشدکه,حرف او, سندبردرستی او باشد وچون چنین کسی نبودوبسیارخطاها ازاو دیده شده باشد پاسخی بدرخواست او داده نمیشود واگرفردی ناشناس باشد,انسان چون شناخت ندارد,نمیتواند چشم بسته یاری اورا جوابگو باشدوازسوئی دیگراگرآدمی تحقیق هم,کرده باشدوتمام,ایل وتباراین شخص,راهم بشناسد بازهم,دلیل بر این نمیشود که,این شخص خود به شخصه انسان درستی باشد که بسیارند فرزندانی که,باعث سرشکستگی والدین خودهستند بااعمال ناشایستی که,باخود ودیگری انجاممیدهند,ازجمله بدترین آنهااعتیاد ودردرجات دوم وسوم کلاهبرداری که,خودشکل رسمی پیمان شکنی ست,وجزای قانونی داردودلشکستن قلبی که,اگرچه بر شکستن دلی قانونی نیست که,آن باشدکه بدادخواهی به قانون پناه ببریم ,اماقانون خدائی هست که میتوان به محکمه ی او این درد واین دلشکستگی راسپردوسرانجام شاهد رای خداوند نیز بود .
● دل شکستن هنر نمی باشد تا توانی دلی بدست آور ●
● دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست
هرکه را هیچ به کف نیست بدل آهی هست ●
____ سکوت ____
بر پیکر این زندگی
رنگ سیاهی از جفاست
یگرنگی وصدق وصفا
چون ز بدنیا کیمیاست
یک کلبه میخواهم فقط
درقلب جنگلزاردور
ای ناجی عاشق دلان
آن کلبه ی تنهاکجاست؟!
این پرهیاهو زندگی
از آن اغیار است وبس
راه منو این مردمان
در زندگی ازهم جداست!
آنجا که باشد خلوتی
گیرد جلا روح بشر
آخر بدامان «سکوت»
رازی نهان و پر بهاست
زین پس روم در خلوتم
در مکتب تنهائیم
ما را خوش آن تک خلوتی
درگوشه های انزواست
دنیائی از آرامش است
از هر هیاهوئی تهی
هرجا که ره یابد سکوت
دل از هر آن بندی رهاست
همواره در عمرم «سکوت»
دل را,کشیده کشدسوی خویش
در گوشه ای , در خلوتی
آنجا که دور ازهرصداست
چون « شاعرم» روحم مرا
رو سوی خلوتها کشد
گویا در آن خلوت کسی
با روح وقلبم اشناست
درسم دهد, پندم دهد
قلب مرا سازد ز خویش
شاید مرا درخلوتم
یار بزرگی چون خداست
12/5/1364 -شنبه مردادماه
●فرزانه شیدا ●
●*استوارترین پیمانها,آنهایست که با اندیشه مان پذیرفته ایم.ارد بزرگ
*ارزش پیمان شکن ، باندازه کفن هم نیست .ارد بزرگ
*پیمان ها در هنگامه نیازها بسته می شود ،و آنگاه که پاره شود چیزی جز پلشدی و زبونی بر جای نمی ماند.ارد بزرگ
* پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند.ارد بزرگ
* میدان پیمان های گسسته ، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت .ارد بزرگ
●پایان فرگردپیمان●به قلم:فرزانه شیدا
پشت خم میکنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشستی
واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد
عذر بیچارگان بباید خواست
*بوستان سعدی
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ●
●فرگرد پیمان ●
___* پروین اعتصامی ____
هر که با پاکدلان
صبح وصفائی دارد
دلش از پرتو اسرار
صفائی دارد
زُهد با نیت پاک است
نه با جامه ی پاک
ای بس آلوده
که پاکیزه ردائی دارد
شمع خندید, به هر بزم
از آن معنی سوخت
خنده , بیچاره ندانست
که جائی دارد
سوی بتخانه مرو,
پندر *بِرهَمن مشنو..
« *برهمن =اهریمن*»
بت پرستی مکن, این ملک خدائی دارد
هیزم سوخته شمع ره ومنزل نشود
باید افروخت چراغی که *ضیاعی دارد
پرپ نزدیک چراگاه وشبان رفته بخواب
بّره دور از رمه وعزم چرائی دارد
مور هرگز بدر قصر سلیمان نرود
تا که در لانه ی خود برگ ونوائی دارد!
گهر وقت بدین خیرگی از دست مده
آخر این دُّر گرانمایه بهائی دارد
فرخ آن شاخک نورسته که در باغ وجود
وقت رسَتن, هوش نشو نمائی دارد
صرف باطل نکند عمر گرامی « پروین»
آن که چون پیر خرد راهنمائی دارد
___* پروین اعتصامی ___
هرگاه که درزندگی به روزهائی برخورد میکنیم که تصمیم می بایست براساس اندیشه واحساس باشد ,اندیشه ای آگاهانه واحساسی عمیق,آنگاه,انسان,درشرایطی قرارمیگیردکه,می بایست بر تثبیت,آنچه درنظراومهم وماندنی ست پیمانی نیزبنندوبرعهدی وقراری قولی داده,وآنرا,براساس قراردادی زبانی با کتبی برای خود وشحض متقابل در مرزی قراردهدکه,آنراثبت وماندگارکند ،ما در زندگی اوناع قراردادها وپیمانها وپیوند های رابایکدیگر میگذاریم,گاه,درشکلی ساده,ودوستانه وبا کلامی ختم میشود,که قولی رابهم دادهوبرآن بمانیم گاه شکل این پیمان,اداری شده ومی بایست بر زیر آنچه بدان میپردازیم امضائی نیز بگذاریم وگاه سخن از عشق واز پیمانی آسمانی که دراین راستا هم به,سخن, عهدوپیمانی میبندیم,هم,به شکلی که خدواند راضی باشد بران عهد وپیمان,اَجر نهاده,ودر مکانِ,اول نامزد شد ,حلقه ای به,رسم وفا وپیمان بر دست نهاده وبه واسطه ی حرمت دینی,ووظیفه ی,دینی خوداین عهدراباعقدی دائمی استحکام دائم بخشیده,وآنرادائمی میکنیم.در زندگی نیز همواره چون دیگر مسائلی که برای انسان بطور مداوم پیش میاید.پیمان وپیمان شکن هم,بنوعی جزئی,از زندگی مامحسوب میشووند وکمتر کسی ست که بگویددر زندگی خود,هرگز پیمانی راچه بادلیل,چه بی دلیل,چه برحسب خواست فکری واحساسی خودچه,براساس اجباری نشکسته است یاهرگز درزندگی با کسی برخوردنداشته است که,عهد وقولی راباوداده باشدوتوان اجرای,آنرابه هردلیل نداشته باشدوبه حکمِ زندگی یابدی,این فرداین پیمان شکسته گرددوهمواره نیز بسیار بزرگان گفته اندکه,انسان پیمان شکن, انسان "قابل اعتمادی" نیست,وهمانگونه که در فرگرد دوستی نیز گفته شد,بزرگان میگویند :همه چیز زندگی خودرا,بی دریغ دراختیاردوست قرار بده,الااعتماد صددرصد وکامل خودراکه,انسان چه دوست باشد چه دشمنی درقالب دوست چه, ذاتی دشمن صفت میتواند با شکست عهدی زندگی دیگری را تاابدبه رنج وشکست مبدل کرده افسردگی دائمی روحی شود که به,اعتماد باو وبدست او کارخودیازندگی خود یا قلب خویش را سپرده است وگاه آنکاری که به چنین شخصی واگذار میشودهم بسیار جنبه ی,کاری,داشته,وبه زندگی فرد مربوط میشودهم جنبه یاحساسی ومعنوی که این گونه,اعتمادها معمولا ختم به خیر نمیشود.ودراین میان یکی بشدت صدمه خواهد دید لذا چنانچه فردی برما چنین ظلمی رواکرد که,اعتمادواحساس واعتقاد مارابخودبه,بازی بگیردوبا زندگی وقلب وروح آدمی بازی کرده وزندگی ما راتحت الشعاع عمل ناجوانمردانه خود قرارداد,بهترین راه,این است که,اول حق خودراباز طلبی,وسپس برای همیشه,اورااز محدوده ی زندگی خوددور نمائی چراکه چنین فردی,ارزش اعتماد دوباره ودوستی ترا نداردوهر دلیلی که برای پیمان شکنی خود,داشته باشد اگر آمیخته بادروغ باشدوکار تراچه بهعمدچه به سهل انگاری خودبه نقطه ای برساندکه,این کاردرزندگی تومواردمنفی ودردناک احساسی عاطفی راباعث گردد .
ــــــ*بوستان سعدی ـــــ
امید خلق برآور چنانکه بتوانی
به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
که گر ز پای درآیی بدانی این معنی
که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
ــــــ*بوستان سعدی ـــــ
مسلم است که چنین شخصی دیگر درجایگاه,دوست جائی را نمیتواندداشته باشدونباید هم,داشته باشد با پیمان شکن بخشش نیز روانیست, چراکه براساس هرچه باشداو لیاقت این رانداردکه,از مهر واعتماد,دوباره تو برخوردار شودوچون چنین کنی مجدد نیز ضربه ی,آنرابه شکلی دیگر درجائی دیگر خواهی خورد وهمواره نیزدرخطر دلشکستگی دوباره,وپیمان شکنی مجدداوخواهی بود,انسانی که راه درست زندگی ر بداند وبرامانت دیگری چه آن,امانت دل باشد وروحی,چه زمینی ,چه خانه ای, چه پول,وکاری وشغلی اگرمعنای,"امانت"بداند.زمانی که کسی قولی داده وپیمانی وعهدی را می بندد درنهایت امانت داری تلاش میکند که,لااقل برای حفظ آبروی خود نیز شده این امانت راخوب پاس بدارد درست عمل کرده وانسان دیگری رادچاردردومصیبت وغم,ومشکل نکند وچون این نکرد ومشکلی حاصل شد که بر زندگی فرد دوم تاثیر ناروائی گذاشته زندگی اورابه غم واندوه,وشکست مبدل کردوسرمایه روحی ومعنوی ومادی,اورابه,بازیچه گرفت ,آنگاه ازاین فرد بهتراست, که تا جائی که میشود دوری بجوئیم که چنین شخصی اگرانسان بود,که,اگرانسانیت میشناخت باآبرو وزندگی تو بازی نمیکرد, اگر معنای محبت ترا میفهمید اگر,اعتماد ترا,ارج مینهاد,اگر یک امانت دار,خوب بود به هیچ شکلی برای تو تولید اشکال نمیکردواین خود نماینده ی شخصیت کسی است, که نمیبایست,اعتباری براو گذاشته واورا جدی بگیریم یابراوشخصیت وانسانیتی قائل باشیم که انسان درستکار اینگونه رفتار نمیکند واینگونه خصلتی ندارد. دیده ایم که گاه فردی انقدر مومن ودرستکار است که م براحتی تمام خانه ومدارک وطلا وزندگی خود را در سفری باو میسپاریم وبا خیال راحت به سفرمیرویم اینکه دزدی درلحظه ی غفلتی نیز به آن خانه آمده سرمکایه زمندگی اورا بر باد فنا داده با خود ببرد گاه اتفاقیست که می افتد،امااینکه بازگردی وببینی نه خانه ای هست نه پولی نه دیگرآرامشی,در زندگی که,از کف دادنِ,این سرمایه بلای جان تو گردد واگر همسری داری براین,اعتماد تو بطور مداوم سرزنشی باشد.آنگاه است که انسان باید بگوید:لعن ونفرین بتو دوستی که,نه لیاقت دوستی داشتی نه, حرمت دوستی نگاهداشتی, نه انسان بودی, نه مسلمان نه,امانت دار,نه خدا شناس که, اگراین بودی چنین نتیجه ی,اعتماد نبودکه,چنان چون چشم,ازآنچه برتوسپرده شده بود مراقبت ومحافظت میکردی که کودک خودراانسان,درزندگی حمایت میکند ویا زندگی خودرامال خود.ودارئی خودرا,لذادوستی ودشمنی که,چنین با تو کرد,هرگز نیز نباید بپرسد چرابرمن شک کردی که دلیل هرچه باشد نتیجه, قتی بربادرفتن تو,روح تو دلشکستگی تو,از دست رفتن سرمایه تووبربادرفتنِ آرامش تو باشد,آن شخص دیگربه,پشیزی ارزشی نخواهدداشت ,که حتی لایقِ نامِ دوستی باشد,چه برسدبراینکه دوست ما محسوب شود.پیمان شکن کسی ست که,دراولین قدم, باخدا,دشمن است ,درقدم دوم باانسان,ودر سومین قدم با زندگیوچنین فردی انسانی مفلوک وبدبختی ست که سرمایه شخص دیگری را خواه سرمایه روحی وعاطفی اوباشدخواه,سرمایه ی مالی,ودارائی او ,بی هیچ اندوهی, بربادمیدهد ویا سرمایه زندگی خود میکند وبا کلاهبردای وسواستفاده از اعتماد وعلاقه ودوستی ,کسی اورا به خاک سیاه نشانده,خودزندگی خویش رامیکند وازآن منبع خیانت زندگی میگذراند ودلشاداست که توانست کسی رابدوشدویا پولی به سهولت ازاو گرفته وخود گذران خوبی در راحتی کرده واورا به فلاکت و بدیختی بنشاند که بارها ومداوم ,تاسفی بر اشتباه خود ,خورده,که بااو پیمانی بسته ودرورنج روزهائی رامتحمل میشود که نامردی ونامردمی این شخص و بی کفایتی این انسان بی خداباعث گردیده تا زندگی,این فردبه نابودی کشیده شودوجالب ترآن است,که همچنان این فردسعی کند بر خوبی ودرستی خود نیز اصرار کرده,همه ی انچه شده است رابه گردن قضاوتقدیر وسرنوشت بیاندازد وخود را,ازهراشتباهی مبرّا کندآنهم وقتی ودرزمانی که زندگی دوست دیروز خود را به تباهی کشیده است.ازچنین آدمی فرسنگها چه قلبی وروحی چه مکانی باید انقدر دور شد,که,دیگر کامل,از صدمه شوم این انسان درامان بود, که خدا نبخشد,آنکه راکه باعث اندوه دلی شود, که جز محبت واعتمادودوستی به چیزی دیگری فکر نمیکرده ونمیکند.واین خطا نیز خطائی یکطرفه نیست که,اعتمادبی دلیل به,شخص وبه شخصی اشتباه,وبه,آدم نادرست ,وخودرابدون فکرو اندیشه به فلاکت انداختن است وارج نهادن بر چنین فردی, سادگی وحماقت ودلشکستگی واندوه,رادرپی,داردکه,سرانجام,این خطاست.زمانی که تو,دروهله ی اول اعتمادمیکنی که برگی را امضا کنی کاری راباو بسپاری دردرجه ی اول تودل رابه میان گذاشته ای,وباقی کارها تنها کاغذبازی دنیای امروزی,است مهم,این است که پیمان شکن نه,اَجروارزش این میداند نه قدر وارزش برای,آن کاغذ قایل, هست که,درهردوشکل آنچه برای,اومهم است.اگراحساسی باشدسواستفاده,از قلبی ست واگرکاریواداری باشد بدست آوردن سرمایه ای راحت وبدون زحمت با پ گذاشت بروی دل وسر دیگری وخود بالا کشیدن به شکلی تنفر آمیز,که,متاسفانه اینروزها بسیار خود شغلی شده وافتخاری که بادیگری برای سودخودهرچه را میخواهی,انجام دهی,وهر بلائی برسراوآوردهوبدون نگاه,به پشت سر بر اووبرآنچه, براورواداشته ای ,خود بالا بکشی,که چنین کسی به اوج نیز برسد روزی با مغز برزمین خدا خواهد افتاد که,خداوند برحق است ودنیادار مکافات,و«آه» دلشکسته دامن گیر هستی وزندگی او.درمثال میگویند برای خیلی ها«تومن» به معنای "تو ومن "است ووقتی میگوئیم «دل ودوست»ازیک سرآغازند,وشایدازیک تبارنیز باشند.درانجا که دل بدست دوست میشکندوپیمانی بدست دوست از بین رفته دلشکستکی ببار می آور باید گفت :دل بدوست مده که شاید دوستی را د پای منفعت خود به مردابی بکشاندکه حباب درون آن تو باشی که لحظه به لحظه,نیست ونابود میشوی. حتی در"عشق" نیز بسیار میشود.در نتیجه های امروزی این راگفت که:عشق شطرنج معشوق,است وعاشق«مات »آن!
____ راز ____
گفتم بدل رازت بگو
اوگریه کرد ! بی گفتگو
گفتم دلا رازت چه شد؟
گفتا: به اشک من بجو .
___ ف.شیدا ___
بهتر دیده ی خودراباز نگاهداشته که,همین ازاین پس, چنین صدماتی راشاهدنباشیم, وهم آنکه ساده نباشیم ودرمهر خود نیز بدیگری اصراف نکنیم چراکه همگان لایق مهر نیستند وهمگان ارزش دوستی ندارند.وبهتر آن است که چون چینی اتفاقی در زندگی مارخ داد دردرجه اول خودرااز منبع آن دور کنیم درگام دوم خود را, ازرنج آن که,چون ادامه یابد فنای قلب وروحی خواهد بود وچون مقدورنباشد که خودرا,از چنین مشکلی رهائی بخشد وهرروزسهمی ازاین دیروز بدزندگی,اورا,تخت الشعاع قرار داده روزگاررا, براوتلخ سازدوازدرناچاری راهی بر جبران نیابد,یااز شدت اندوه به مرگ خویش راضی شده و خودرا,از بین ببرد واز درد شکست خودکشی کرده,وبر زندگی خودخاتمه دهد تفاوتی نمیکند زنده ای مرده باشدیازنده ای که,خودرا کشت .آنگاه است که خشم خدابای به فریادآن کسی برسد که باعث چینن دردی شد,که بی شک خدا نخواهدگذشت دلی راتابدین حدرو بسوی رنجی بردن وشکستن,وبرباددادن.که امید چنین نیز شده پعوانکه باعث دردیست جواب خویش رانیز به زودی ازخداوند وکائنات وزندگی باز پش گیرد شاید که بارآخرین اوباشد که بازندگی فردی بازی کرد.ایکاش هرگز چنین افرادی بر سرراه,انسان خوبی قرار نگیرند وهرگز قدرتی دراین دنیانیابند که چون چنین شود آنگاه,شیاطین روی زمین در لباس انسانی,قدرتی گرفته اندوبسیارانسانهادرخطر صدمه وآسیب اینگونه,افرادخواهند بود.فرد پیمان شکن انسانی بی ارزش است وشیطانی در لباس آدمی که,بظاهر انسانهای معمولی هستند امادشمنی آنان بادیگران کمیّتی,ازدشمنی وبدنهادی شیطان بر بشر ندارد .
____ دلشکسته ____
میدانم
نشسته در گوشه ی اندوه, ...
سرگردانی! ...
میدانم
در عبور لحظه های غمگینت
که به هزارباره
زندگی را,
در مرور
گذرهای تلخ وشیرین
به انتها برده ای ...
هنوز سرگردان نقش "هستی"
"نقش آدمی "
از طلوعِ
دوباره ی روزگار درد،
دلگیری !
میدانم
صداقت وسادگیت را
به یغما می برند,
هربار که ,
ترا در بازی فریب
می شکنند.
میدانم که هربار
در کنج
هزار باره ی گریه هایت ,
باخود گفتی:
بار آخرست
اینبارَ
، شکستن بدست خلق !
وباز...وبار
هربار دل سپردی
به ذات وجود
تبرک یافته ی انسانی
که درتصور تو
لایق مهر بودویاوری
....وهربار
شکسته تر از پیش
باز آمدی
،وقتی که دریافتی
"وجودی" دیگر ،
تبرک انسانی
را باور ندارد
" تا به باور ،
"خود" بنشیند !...
تا باور کند که حضور و وجود
نه برای خرابی وویرانی ست ,
که برای ساختن های زندگیست
برای ساختن خود ودنیائی ...
نه دلی را
در قعر نامردی ونامردی
به ویرانی کشیدن !
نه پیمانی راکه به لطف ،
که به مهر که به عشق
بااو بسته شدزیر پای
نادانی,بی مهری
ویا فریب له کردن و
روزگاری را بر تلخی روزگار
بر کام دلی زهر آگین کردن .!
میدانم دلشکسته ای
از اینکه هرباره وهزارباره
باور کردی آدمی " انسان" است
دریغ که این تنها ،
نامی ست بر او ! نه بیش!
دریغ "آدمی" در پوسته ی تن بشری
شیطان را فرمان میبرد نه خداوند را.
میدانم دلشکسته ای ...میدانم!
____ فرزانه شیدا ____
با اینوصف بسیارندآدمیانی که دربی صفتی ونامردی های خود بردیگرانوزندگی آنان صدمه میزننداماانسان اگرچه همیشه درطول زندگی,از چنین انسانهاو ستم ها ونامردمی های آن درامان نمیماند امااگر چنین شد بهتراست پس از دوری کردن,ازاینگونه,انسانها ,شاید دیگر جبران بخش مادی آن ممکن نباشد, اماحداقل, برای جبران خسارت های قلبی وروحی نیز شده,سعی نمائیم براندوه آن,غلبه یافته وبر روح خود,آرامشی,رابجوئیم حال,به هر گونه,که میسر است ,فرقی نمیکند ,مهم این است که,اینگونه,انسانهادردنیای ماوجود دارندوبسیارنیزازخطا وظلمی که بردیگران رواداشته اند,جان سالم بدربرده,همچنان,به خیانت وفریب دیگری ودیگری مشغولند
_____خطی سیاه _____
رویا زده در فریبی بنام وصل
درکوچه های عشق در پی امید گشته ام
از رهگذار خسته وعابر ز کوچه ها
پر سیده ام نشانه عشق وگذشته ام
گوئی نشان عشق , سوالی بجا نبود
چون در نگاه همه خنده میدوید
گوئی در پی این راه پای من
در انتهای خویش به ویرانه می رسید
در این گذار همه اندیشه های تلخ یاس
پا بر پلکان فریاد سینه می گذاشت
دستی بدفتر عمر بر سر امید وارزو
« خطی سیاه» ز حرمان وغم نگاشت
_____ فرزانه شیدا -1366 _____
هرچندکه من معتقدم هرکسی درهمین دنیا,هرچه کند به,همان شکل, جواب اعمال خویش راپس میدهد, اماچندان نیز خرده برآدمی نمیگیرم که باحضور وجو چنین انسانهائی درجامعه و پیرامون خوداز نزدیک شدن ب مردم یااعتماد کردن بدیگران دوری کنندوبااینکه قدرت مالی آنان درحد ونسابی هست که بدیگران یاری دهند,اما ازترس صدمه خوردن وآسیب دیدن شخصی ازاینکار,صرفه نظر کنندوبسیاری,ازتقاضاهای, کمک رانیز رد کنند چراکه,آنکه تقاضای یاری میدهد.دردرجه ی اول,می بایست خودرابدیگران ثابت کرده باشدکه,حرف او, سندبردرستی او باشد وچون چنین کسی نبودوبسیارخطاها ازاو دیده شده باشد پاسخی بدرخواست او داده نمیشود واگرفردی ناشناس باشد,انسان چون شناخت ندارد,نمیتواند چشم بسته یاری اورا جوابگو باشدوازسوئی دیگراگرآدمی تحقیق هم,کرده باشدوتمام,ایل وتباراین شخص,راهم بشناسد بازهم,دلیل بر این نمیشود که,این شخص خود به شخصه انسان درستی باشد که بسیارند فرزندانی که,باعث سرشکستگی والدین خودهستند بااعمال ناشایستی که,باخود ودیگری انجاممیدهند,ازجمله بدترین آنهااعتیاد ودردرجات دوم وسوم کلاهبرداری که,خودشکل رسمی پیمان شکنی ست,وجزای قانونی داردودلشکستن قلبی که,اگرچه بر شکستن دلی قانونی نیست که,آن باشدکه بدادخواهی به قانون پناه ببریم ,اماقانون خدائی هست که میتوان به محکمه ی او این درد واین دلشکستگی راسپردوسرانجام شاهد رای خداوند نیز بود .
● دل شکستن هنر نمی باشد تا توانی دلی بدست آور ●
● دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست
هرکه را هیچ به کف نیست بدل آهی هست ●
____ سکوت ____
بر پیکر این زندگی
رنگ سیاهی از جفاست
یگرنگی وصدق وصفا
چون ز بدنیا کیمیاست
یک کلبه میخواهم فقط
درقلب جنگلزاردور
ای ناجی عاشق دلان
آن کلبه ی تنهاکجاست؟!
این پرهیاهو زندگی
از آن اغیار است وبس
راه منو این مردمان
در زندگی ازهم جداست!
آنجا که باشد خلوتی
گیرد جلا روح بشر
آخر بدامان «سکوت»
رازی نهان و پر بهاست
زین پس روم در خلوتم
در مکتب تنهائیم
ما را خوش آن تک خلوتی
درگوشه های انزواست
دنیائی از آرامش است
از هر هیاهوئی تهی
هرجا که ره یابد سکوت
دل از هر آن بندی رهاست
همواره در عمرم «سکوت»
دل را,کشیده کشدسوی خویش
در گوشه ای , در خلوتی
آنجا که دور ازهرصداست
چون « شاعرم» روحم مرا
رو سوی خلوتها کشد
گویا در آن خلوت کسی
با روح وقلبم اشناست
درسم دهد, پندم دهد
قلب مرا سازد ز خویش
شاید مرا درخلوتم
یار بزرگی چون خداست
12/5/1364 -شنبه مردادماه
●فرزانه شیدا ●
●*استوارترین پیمانها,آنهایست که با اندیشه مان پذیرفته ایم.ارد بزرگ
*ارزش پیمان شکن ، باندازه کفن هم نیست .ارد بزرگ
*پیمان ها در هنگامه نیازها بسته می شود ،و آنگاه که پاره شود چیزی جز پلشدی و زبونی بر جای نمی ماند.ارد بزرگ
* پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند.ارد بزرگ
* میدان پیمان های گسسته ، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت .ارد بزرگ
●پایان فرگردپیمان●به قلم:فرزانه شیدا
نظرات
ارسال یک نظر