رد شدن به محتوای اصلی

زیباترین خوی زن، آزرم و شرم اوست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


اگر در بند زندگی روزمره تان باشید، نمی توانید گامی بسوی بهروزی بردارید. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

آتش خشم را، با آب سکوت خاموش کن. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

آدمیانی مانند گل های لاله، زندگی کوتاه در هستی و نگاره ای ماندگار در اندیشه ما دارند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


همچون کودکان، مهر خویش را جاری سازیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

برای ربودن دل آدمیان، بر هم پیشی گیریم که این زیباترین آورد زندگیست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

برای مهر ورزیدن در زندگی، به دنبال بهترین زمان مباش، خود باش و روانت را جاری کن. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

بزرگترین چاله زندگی زیاده خواه، پذیرفتن کاریست که در توانش نیست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

بزرگترین گمشده های ما در زندگی، نزدیکترین ها به ما هستند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

زیباترین خوی زن، آزرم و شرم اوست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

زیبارویان، با ادب و منش نیکو، فرشته و پریزاد می گردند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

زیبارویی که می داند، زیبایی ماندنی نیست، پرستیدنی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

آدم نیکخو، هیچ گاه برای رسیدن به پول، ارزش های انسانی را زیر پا نمی گذارد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

در پی پاسخ زود هنگام، به رخدادهای مهم زندگی خویش نباشیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

در زندگی همواره سپاسگزار نیکی ها و خوبی های دیگران باشیم و آن را بر زبان جاری سازیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

در هر سرنوشتی، رازی مهم فرو نهفته است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

INTERNET

  جهان مجازی و اینترنت از دیدگاه ارد بزرگ از اُرُد بزرگ برجسته ترین متفکر و فیلسوف حال حاضر ایران در وادی های گوناگون مطالب بسیاری خوانده ایم اما نگاه او به جهان مجازی و اینترنت بسیار هوشمندانه و جالب است که در اینجا تقدیم می گردد : جهان آینده بدون اینترنت بی معناست . ساده انگاریست اینترنت را با همه داده هایش یکجا رد کنیم و یا یکجا بپذیریم . اینترنت همانند دریاست ، کسی که آن را نمی شناسد همانند کسی ست که شنا را نمی داند . ترس از اینترنت همانند نداشتن آن زیان آور است باید ناوشکن های بزرگ ساخت و بر فراز آنها پرچم کشور خویش را برافراشت . بستن سایت های درنده چشم و هوش (مستهجن) از کارهای مهم دولت هاست . برآیند نابود کردن پایگاه های آفرینشگر ، همانند ساختن مرداب است. بازده اینکار برای آفریننده و برخورد کننده زیان آور است . در اینترنت داده ها و اندیشه ها بسیار تند جابجا می شوند در برابر داده های ستیزگر باید میدان پاسخگویی را برای اندیشمندان آگاه هر کشور فراهم آورد و از چالش ها نهراسید . کشورهای افزون خواه و بیمار همواره پی...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● ● فرگرد انتقام ● نه هر که ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه می‌رود می‌راند پیداست که امر و نهی تا کی ماند ناچار زمانه داد خود بستاند . ____از:رباعیات سعدی___ واژه ی انتقام , واژه ی ترسناکیست وازآن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبددلی برمیخیزد حضرت علی(ع*) سلام میفرمایند:دربخشش لذتی ست که,درانتقام نیست. واین جمله به تنهائی گویای بسیاری ازچیزهاست که لزومی حتی برتعریف آن نیست,که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشدبایدقلبی بزرگ باشدواگر جزاین بود نمیتواسنست گذشت وبخششی ازخود نشان دهدوآنکه,درفکرانتقام,است ودرچنگال خشم وکینه ها گرفتار,بی شک انسان کوچکی ست که,درکوته نگری خود,دیدگاه ی بسیارمحدودداردووسعت نگاهِ او زیادگسترده نیست چراکه,انسان کوته فکر,انتقام,راچاره راه خشنودشدن خودمیداندامااگر قلبی مهربان,داشت حتی بردشمن خود نیز نمیتوانست ازاری واردکند.عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که باینگونه بزرگان,درجنگندجزازسرحسادت وکوته نظری,وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنهابراین گروه,دل میسوزانند وآنان رابردیدگاه کوچک خودسرزنش نمیکنند وحتی دردل آنان ...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نادان*

از:رباعیات سعدی حرص فرزند آدم نادان مثل مورچست درمیدان این یکی مرده زیر پای دواب آن یکی دانه می‌برد به شتاب *سعدی ●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● فرگرد نادان● ¤ سروده ی : حمید مصدق ¤ سفر نخستین با خود شبی به سیر و سفر رفتم با سایه ام به گشت وگذر رفتم با سایه گفتگوی من آن شب ادامه داشت شب با پیاله های پیاپی پایان نمی گرفت هر جام جام خاطره ای بود در دل هزار پرسش و بر لب سکوت تلخ رفتیم رود را به تماشا که او نشست با اولین ستاره شب آغاز گشته بود با اولین پیاله شب ما,شب ما را به سوی صبح سوی سپیده سحری می برد شب شهر خفته را خاموش زیر چتر سیاهش گرفته بود زاینده رود در دل مرداب می نشست که او برخاست و دستهای نحیفش را بر نرده های آهنی ساحل آویخت و سایه سیاهش بر روی آبهای روان ریخت بانگی ؟ نه ناله ای از سینه برکشید و آن سکوت کامل ساحل را آشفت چونان نسیم که برگ درختان را پنداشتی که زمزمه سایه در هیچ می نشست گفتی که واژه ها در حجم بی نهایت نابود می شدند و باز هم سکوت گفتم : سکوت چیست ؟ آری سکوت تو هرگز دلیل پایان نیست خندید : خنده ؟...نه که زهر خند خفته به لب بود این بار گویی طنین صوت می آمد از ژرف...