رد شدن به محتوای اصلی

15 Quotes By The The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani, The Author of The Red Book


بدهکار، فر و جایگاه خویش را به بازی گرفته است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

برای آنکه به فرودستی گرفتار نشوی، دست گیر آدمیان شو. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

برای رستگاری، همواره نگاهت به راستی باشد و درستی. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

مهر به گیتی ، انسانیت و آزادی، نشان وارستگی و کمال آدمی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

ما بخشی از سرشاخه های گیتی هستیم، آمده ایم تا شکوفا شویم و سرشاخه ای زیباتر را به جهان هدیه دهیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

چراغ جشن و بزم را، همواره فروزان نگاه داریم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

شادی را به یکدیگر هدیه دهیم، شادی، برآیند مهر و دوستی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

آدم های شاد، جوان می مانند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

آدم های شاد، در کمین جشن و بزم نیستند، آنها خود شادی آفرینند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

سامانه گیتی، با آنکه یکنواخت پنداشته می شود، ولی رو به پویش و پیشرفت است. گردش آرام هستی، نباید ما را فریب دهد، ما بخشی از یک دگرگونی بزرگ، در گیتی هستیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
تصاویری از بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم  Kzf8f


نرمش و سازگاری با گیتی، ما را آرام خواهد ساخت. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

راهی سوای نرمش و بازی با هستی نیست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

بسیاری از آدمیان، اسیر واژگان بد خویش هستند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

بسیاری از جنگ ها، بازتاب نا آگاهی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

بسیاری از ستیزها، برآیند دردها و گریه های دوران خردسالی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

INTERNET

  جهان مجازی و اینترنت از دیدگاه ارد بزرگ از اُرُد بزرگ برجسته ترین متفکر و فیلسوف حال حاضر ایران در وادی های گوناگون مطالب بسیاری خوانده ایم اما نگاه او به جهان مجازی و اینترنت بسیار هوشمندانه و جالب است که در اینجا تقدیم می گردد : جهان آینده بدون اینترنت بی معناست . ساده انگاریست اینترنت را با همه داده هایش یکجا رد کنیم و یا یکجا بپذیریم . اینترنت همانند دریاست ، کسی که آن را نمی شناسد همانند کسی ست که شنا را نمی داند . ترس از اینترنت همانند نداشتن آن زیان آور است باید ناوشکن های بزرگ ساخت و بر فراز آنها پرچم کشور خویش را برافراشت . بستن سایت های درنده چشم و هوش (مستهجن) از کارهای مهم دولت هاست . برآیند نابود کردن پایگاه های آفرینشگر ، همانند ساختن مرداب است. بازده اینکار برای آفریننده و برخورد کننده زیان آور است . در اینترنت داده ها و اندیشه ها بسیار تند جابجا می شوند در برابر داده های ستیزگر باید میدان پاسخگویی را برای اندیشمندان آگاه هر کشور فراهم آورد و از چالش ها نهراسید . کشورهای افزون خواه و بیمار همواره پی...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● ● فرگرد انتقام ● نه هر که ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه می‌رود می‌راند پیداست که امر و نهی تا کی ماند ناچار زمانه داد خود بستاند . ____از:رباعیات سعدی___ واژه ی انتقام , واژه ی ترسناکیست وازآن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبددلی برمیخیزد حضرت علی(ع*) سلام میفرمایند:دربخشش لذتی ست که,درانتقام نیست. واین جمله به تنهائی گویای بسیاری ازچیزهاست که لزومی حتی برتعریف آن نیست,که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشدبایدقلبی بزرگ باشدواگر جزاین بود نمیتواسنست گذشت وبخششی ازخود نشان دهدوآنکه,درفکرانتقام,است ودرچنگال خشم وکینه ها گرفتار,بی شک انسان کوچکی ست که,درکوته نگری خود,دیدگاه ی بسیارمحدودداردووسعت نگاهِ او زیادگسترده نیست چراکه,انسان کوته فکر,انتقام,راچاره راه خشنودشدن خودمیداندامااگر قلبی مهربان,داشت حتی بردشمن خود نیز نمیتوانست ازاری واردکند.عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که باینگونه بزرگان,درجنگندجزازسرحسادت وکوته نظری,وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنهابراین گروه,دل میسوزانند وآنان رابردیدگاه کوچک خودسرزنش نمیکنند وحتی دردل آنان ...

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نادان*

از:رباعیات سعدی حرص فرزند آدم نادان مثل مورچست درمیدان این یکی مرده زیر پای دواب آن یکی دانه می‌برد به شتاب *سعدی ●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● فرگرد نادان● ¤ سروده ی : حمید مصدق ¤ سفر نخستین با خود شبی به سیر و سفر رفتم با سایه ام به گشت وگذر رفتم با سایه گفتگوی من آن شب ادامه داشت شب با پیاله های پیاپی پایان نمی گرفت هر جام جام خاطره ای بود در دل هزار پرسش و بر لب سکوت تلخ رفتیم رود را به تماشا که او نشست با اولین ستاره شب آغاز گشته بود با اولین پیاله شب ما,شب ما را به سوی صبح سوی سپیده سحری می برد شب شهر خفته را خاموش زیر چتر سیاهش گرفته بود زاینده رود در دل مرداب می نشست که او برخاست و دستهای نحیفش را بر نرده های آهنی ساحل آویخت و سایه سیاهش بر روی آبهای روان ریخت بانگی ؟ نه ناله ای از سینه برکشید و آن سکوت کامل ساحل را آشفت چونان نسیم که برگ درختان را پنداشتی که زمزمه سایه در هیچ می نشست گفتی که واژه ها در حجم بی نهایت نابود می شدند و باز هم سکوت گفتم : سکوت چیست ؟ آری سکوت تو هرگز دلیل پایان نیست خندید : خنده ؟...نه که زهر خند خفته به لب بود این بار گویی طنین صوت می آمد از ژرف...